مسوولان به من یک کارت سوخت بدهند
مریم خباز
قرارمان ساعت ۱۰ تا ۱۰‌و نیم صبح بود. به دفتر روزنامه دعوتش کرده‌ بودم البته کمی از نیامدنش نگران بودم. گوشی نوکیای توپولش را هم خاموش کرده بود.

عکس ها : دنیای اقتصاد، منبع حمید جانی‌پور
عکاس هم در تحریریه رژه می‌رفت. ولی آدم خوش‌قولی بود یکی دو دقیقه‌ بیشتر از ۱۰ و ۱۵دقیقه نگذشته بود که آمد. سراغم را از منشی گرفت. خانم خباز کجا است؟ اسمم را اشتباه تلفظ کرد. ولی خیلی زود شناختمش. عکسش را در اینترنت دیده بودم اما این بار شمایلش متفاوت از عکس‌هایش بود.
محمدعلی حسن خانی معروف به علی‌ واکسیما یا علی 2000. قدش میانه است، کتی‌ کبریتی و سرمه‌ای رنگ به تن دارد. ولی موهایش را که به گفته خودش پنج‌سال طول کشیده تا دمب‌اسبی‌اش کند، کوتاه کرده. از روز قبل خودم را آماده کردم تا به محض ورودش به کفش‌هایش خیره شوم. البته نشد. خوش و بش ابتدای کار من را از کفش‌هایش غافل کرد. به اتاق پذیرایی روزنامه که جایی جز اتاق سردبیر نیست راهنمایی‌اش کردم.
آداب اجتماعی را خوب می‌داند. می‌گوید اول خانم‌ها. می‌رویم. عکاسمان می‌آید. همدیگر را می‌شناسند، اهل یک محل‌اند. چاق‌سلامتی‌شان گل می‌‌اندازد و همدیگر را می‌بوسند. لبخند را هرگز فراموش نمی‌کند.
جانی‌پور(عکاسمان) برای رسیدن به برنامه خبری 11صبح عجله دارد، این پا و آن‌پا می‌کند و علی واکسیما را برای گرفتن عکس به کوچه می‌برد، علی واکسیما و ماشین کوچک بامزه‌اش سوژه خوبی برای عکس هستند.
چند دقیقه‌ بیشتر طول نکشید. آنها دوباره به اتاق سردبیر آمدند. من و علی ۲۰۰۰روبروی هم نشستیم و جانی‌پور رفت. یک لیست بلند بالا از سوالاتم آماده کرده‌بودم ولی علی واکسی آنقدر خاطره داشت که ترجیح دادم بیشتر به او مجال دهم. گفتن علی‌واکسیما برایم خیلی سخت بود پس نام فامیلش را صدا کردم و پرسیدم:
آقای حسن‌خانی چندساله‌ای؟
۳۵ساله. متولد سال ۵۱یعنی سال ۱۹۷۲، هشتم اردیبهشت.
اهل کجایی؟ سواد هم داری؟
شهر ری، هفت‌کلاس هم درس خواندم.
چرا آنقدر کم؟
درس را دوست نداشتم، کارم را ترجیح می‌دهم.
جلوتر از سوالاتم حرکت می‌کند. دوست دارد هر آن کاری را که تا به حال انجام داده به من بگوید.
از چندسالگی کار کرده‌ای؟
14-15 سال است که کفش واکس می‌زنم البته اول در کفاشی کار می‌کردم. خارج کشور هم رفته‌ام، به ترکیه، سوریه و تاجیکستان.
برای تفریح یا کار؟
ترکیه و سوریه برای واکس‌زدن رفتم ولی تاجیکستان برای گردش.
پس اوضاعت بهتر ازما روزنامه‌نگاران است؟
می‌خندد و می‌گوید نه 400-500هزار تومان بیشتر توی حسابم نیست.
ولی مطمئن‌باش اوضاع زندگی‌ات از ما بهتر است
وقتی آدم به سنی خاص می‌رسد چیزهایی به ذهنش می‌آید مثلا وقتی رفتم سوریه. با دوستانم آنهم با یک اتوبوس توریستی فقط 50هزار تومان داشتم. وقتی رسیدیم بچه‌ها گفتند اینجا نمی‌شود کار پیدا کرد ولی من روز سوم کار پیدا کردم. توی یک هتل. چند وقت بیشتر طول نکشید که خیابان‌های سوریه را یاد گرفتم ولی بعد آمدم تهران اما دوباره برگشتم.
چرا نماندی؟
شانه‌هایش را بالا انداخت و آلبوم عکسی را که با خودش آورده بود نشانم داد مرتب به عکس‌های درونش اشاره می‌کرد. آلبوم جالبی بود پر بود از عکس‌هایی که با چهره‌های سینمایی گرفته بود. گفت: این عکس فیلم «غزل» است در آن دیالوگ هم داشتم. این یکی «شیفته» است این هم سریال «فرنگیس».
با انگشت‌هایش که سیاهی واکس به خوردش رفته عکس دیگری را نشانم می‌دهد.
او در پشت صحنه «پاورچین» دوش به دوش مهران مدیری ایستاده، با کیارستمی هم عکس دارد، مهناز افشار را هم با فرقون حمل کرده (مربوط به فیلم آتش‌بس)، ظاهرا با بهرام رادان و محمدرضا گلزار هم خیلی اخت است از پشت صحنه «سنتوری» هم عکس دارد.
البته کارگردان به او نقش هم داده. آلبومش را جمع می‌کند. انگار از ا ینکه این توضیحات را داده، راضی است.
چرا موهایت را کوتاه کردی؟
می‌گوید: برای تنوع. این هم جزو برنامه‌های کاری‌ام بود با خودم قرار گذاشته بودم که زمستان ۸۶ موهایم را کوتاه کنم.
البته اینطوری بیشتر به شما می‌آید.
رشد موهایم خوب است تا خرداد دوباره بلند می‌شود.
شیوه کارت چگونه است؟ یعنی چه‌طور تلفنی سفارش واکس زدن می‌گیری؟
چون کارم نو بود همیشه دنبال واکس خارجی و جدید بودم. من همیشه در مورد واکسی که می‌خرم تحقیق می‌کنم بعضی وقت‌ها هم به دارالترجمه می‌روم تا نوشته روی واکس‌ها را برایم ترجمه کنند؛ یعنی بگویند کدام واکس به درد کدام کفش می‌خورد آخر بعضی واکس‌ها به کفش‌های ایرانی نمی‌خورد.
چرا کفش خودت را واکس نزدی؟
نگاهی به کفشش می‌اندازد و می‌گوید امروز واکس نزدم. وسایل کارم را همراهم نیاورده‌ام. ولی فقط امروز واکس نزدم.
قبول داری آدم عجیبی هستی؟
آدم نجیبی هستم.
کجا زندگی می‌کنی؟
ولی‌عصر.
خانه داری؟
نه مستاجرم. یک سوئیت خیلی کوچک دارم.
ماهانه چه‌قدر می‌دهی؟
۱۰۰هزار تومان.
اوضاع کاسبی چه‌طور است؟
خراب. البته تابستان بهتر است. فرهنگ واکس زدن میان مردم ما جا نیفتاده. آنها فکر نمی‌کنند که کفش در زمستان بیشتر احتیاج به مراقبت دارد. بعضی‌ها هم می‌گویند «کی حال داره تو این سرما کفششو دراره و دمپایی بپوشه»
بابت هر واکس کفش چه‌قدر می‌گیری؟
۵۰۰ تا ۱۰۰۰تومان. بستگی به نوع کفش دارد. قیمت خارجی و ایرانی فرق دارد.
یعنی چه؟
وقتی کسی ۱۰۰هزار تومان پول کفش می‌دهد خیلی راحت دو هزار تومان پول واکس می‌دهد.
مشتری دائم هم داری؟
بله، اغلب کافی‌شاپ‌‌ها، مهران مدیری، بهرام رادان، کارگردان‌ها، دفاتر سینمایی، لوکیشن‌‌ها.
کارگردان‌ها به خاطر واکس زدن کفش‌هایشان نقش هم به تو می‌دهند؟
بعضی وقت‌ها؛ ولی مهران مدیری در کار جدیدش به من نقش نداد.
دوباره به آلبوم عکسش اشاره می‌کند و بی‌مقدمه می‌گوید: من سگ هم دارم، اسمش میشل است و می‌خندد.
از بازیگرها و کارگردان‌ها چقدر پول می‌گیری؟
خودشان می‌دهند. بعضی وقت‌ها 500، بعضی‌ وقت‌ها پنج‌هزار تومان، بعضی وقت‌ها هم نمی‌دهند.
چیزی نمی‌گویی؟
نه. با خودم می‌گویم شاید می‌خواهند بعدا مثلا عید به من پول خوبی بدهند.
پس امید هم داری؟
بله.
بگذریم، کفش مشتری‌ها را چه طور واکس می‌زنی؟
کفششان را می‌گیرم و با واکس مناسب براقش می‌کنم. البته به بند کفش‌هایشان هم ادکلن می‌زنم اگر هم بند نداشت به پاچه شلوارشان می‌زنم تا وقتی جایی در بسته قرار گرفتند بو ندهند. البته MP3 هم به آنها می‌دهم تا موسیقی گوش دهند. بعضی وقت‌ها هم برایشان ساندیس می‌خرم؛ ولی پولش را می‌گیرم.
پس مردم را حسابی تحویل می‌گیری؟
بله، الان مردم این‌طوری می‌پسندند.
نسبت به عکس‌های قدیمی‌ات بهتر شده‌ای؟
خب باید طرز لباس پوشیدنم را تغییر بدهم. من هر روز یک کراوات می‌زنم. لباس‌هایم را هم از... می‌خرم. می‌گویم از آمریکا برایم فرستاده‌اند. خیلی صداقت دارد. لبخند را هم اصلا فراموش نمی‌کند.
چرا واکسیما؟
خیلی پراکنده جوابم را داد به هر دری زد تا بگوید که اهل سوارکاری، دوچرخه‌سواری و کوهنوردی است.
گفت: وقتی یک روز به کوه رفته بودم، حول و حوش ۱۰سال قبل یک ماکسیما دیدم گفتم چه می‌شود اگر M آن را برگردانم و W کنم، واکسیما یعنی واکس‌ ما.
با این که زیاد درس نخوانده، اما معلوماتش خوب است. می‌گوید: هنوز کامپیوتر ندارم؛ ولی کافی‌نت می‌روم. چند سال پیش یک کیبورد خریدم و بدون مانیتور تایپ تمرین می‌کردم. کم‌کم اینترنت و ایمیل را هم شناختم. انگلیسی را هم یواش‌یواش یاد گرفتم. الان سایت، وبلاگ و بلاگفا هم دارم.
خودت سایت را راه‌ انداختی؟
نه بچه‌ها سایت را برایم طراحی کردند و همه هزینه‌هایش را پرداختند. آنها به من هدیه دادند.
چه طور سفارش تلفنی می‌گیری؟
یکسری مشتری دائم دارم، کارت ویزیت هم می‌دهم، شماره تماسم هم روی ماشین نوشته شده. مردم تماس می‌گیرند و من می‌روم. البته حداکثر روزی پنج جا؛ آن هم در محدوده کریمخان، هفت‌تیر، سیدخندان و آرژانتین.
یک‌دفعه موضوع بحث را عوض می‌کند و کمی جدی می‌شود. می‌گوید: من ایده زیاد دارم اگر مسوولان کمکم کنند و از نظر مالی حمایتم کنند می‌توانم خود اشتغالی داشته باشم. مثلا به جای اینکه الان تنها کار می‌کنم مردم با گرفتن یک شماره علی واکسی و کارمندهایش را برای کفش تعمیری یا واکسی خبر کنند. البته حاضرم ایده‌هایم را هم بفروشم.
از دولت چه تقاضایی داری؟
چند وقت قبل به جشن رمضان رفتم و با رییس کمیته امداد صحبت کردم و دنبال کارهای اداری‌اش رفتم؛ ولی بعدا گفتند ایده‌ات قبول نشد من هم توی دلم گفتم...
زمان دولت خاتمی کار و بارت بهتر بود یا الان؟
من سیاسی حرف نمی‌زنم.
اینکه حرف سیاسی نیست؟
من توی این فازها نیستم با دولت کاری ندارم خدا روزی‌ام را می‌دهد. وقتی کسی کارش گیر می‌کند به این و آن فحش می‌دهد ولی من سرم در لاک خودم است.
از ماشین کوچکت بگو.
این ماشین را از یک شرکت در اسلامشهر گرفتم. البته برای معلولان است.
از من خواست تا این جملات را حتما بنویسم؛ دوست داشت از صمیم قلب از دو نفر تشکر کند و اسمشان را به زبان بیاورد. گفت: ابوالفضل صابری خیلی به من کمک کرد او این ماشین سه‌چرخ را بدون اینکه سودی بگیرد به قیمت تولید شده به من داد.
آقای کثیری‌ها هم خیلی به من لطف کرد و در ساخت سه‌چرخه قبلی‌ام (قبل از خرید ماشین) خیلی کمکم کرد.
در زندگی افراد دیگری هم کمکت کرده‌اند؟
بله دوستانم. هر کسی که به من ایده داده. سال‌ها قبل من جعبه واکسم را با نگاتیو عکس رنگ می‌کردم؛ ولی عده‌ای آمدند و به من پیشنهادات تازه‌ای دادند.
دوباره از موضوع بحث جدا می‌شود و درددل‌مانندی را شروع می‌کند. با وجود اینکه آدم سیاسی‌ای نیست ولی سیاست دولتمردان در زندگی‌اش اثر گذاشته.
می‌گوید: من کارت سوخت ندارم چون ماشینم نمره شده نیست. در ایران سه‌چرخه‌ها نمره نمی‌شوند. لطفا مسوولان به من یک کارت سوخت بدهند برای تشویق هم که شده این کار را بکنند. البته مسوولان هم خیلی به من زنگ می‌زنند حتی رده‌های بالا.
رده بالا مثلا کی؟
جوابم را نمی‌دهد. انگار می‌خواست حرفش را مزه‌مزه کند. فقط می‌گوید: آنها می‌گویند مثلا من نماینده‌ام، اسمشان را نمی‌گویند. از چپ و راست هر دو زنگ می‌زنند. ولی آدم‌های حسود هم کم نیستند. به من زنگ می‌زنند و می‌گویند مجوز داری؟ چرا با شبکه‌های خارجی مصاحبه می‌کنی؟
من هم می‌گویم من که حرف سیاسی نمی‌زنم از واکس حرف می‌زنم. بعضی وقت‌ها هم برایم ایمیل می‌فرستند و می‌نویسند کاسه و کوزه‌ات را به هم می‌زنیم.
شهرداری چه طور با تو برخورد می‌کند؟
من پاتوق آنچنانی ندارم، یعنی جای شلوغ کار نمی‌کنم که سد معبر شود. کارم داخل ماشینم است. اگر بخواهند گیر بدهند می‌روم و داخل ماشین کار می‌کنم. حق پارک که دارم.
ناگهان خاطره‌ای یادش می‌آید و با هیجان می‌گوید: جعبه واکس‌های قبلی من دزدگیر داشت ماموران شهرداری که می‌دیدند با دست زدن به جعبه صدایش درمی‌آید و بامزه است، ول می‌کردند و می‌رفتند.
دوباره آلبوم عکسش را پیش می‌کشد. جعبه‌های واکسش واقعا بامزه است به‌خصوص آن یکی که شکل گیتار است.
فکر می‌کنم آرزوهای زیاد و بزرگی داری؟
وقتی بودجه باشد و حمایت بشوی، آرزوهایت را هم می‌توانی انجام دهی وگرنه پیر می‌شوی و عزرائیل سراغت می‌آید.
نه منظورم این نبود، فکر می‌کنم آدم رویایی‌ای باشی؟
نه رویایی نیستم. برای چه فکر کنم. روزهای تعطیل می‌روم کوه‌نوردی.
می‌دانم رویا داری،رویایت چیست؟
اجرا کردن طرح واکس تلفنی که هشت سال پیش به ذهنم آمد، می‌خواستم بهترین واکسی دنیا بشوم که شدم. البته نه اینکه از همه بهتر باشم. چون من هنوز کارهایی را که بلد نیستم از قدیمی‌های کفش می‌پرسم. ولی دوست داشتم در کارم بهترین باشم. پس حالا دیگر آرزویی ندارم.
از اینکه در خیابان بقیه نگاهت می‌کنند، چه احساسی داری؟
نگاه مردم تشویق است. یک وقتی پیتزافروشی روی بورس بود. الان هم کافی‌شاپ. دوست دارم تا چند سال دیگر واکسی تلفنی همه جا راه بیافتد.
ناراحت نمی‌شوی؟
نه آنها هم روزی خودشان را دارند. من اگر ناراحت شوم خدا هم روزی من را قطع می‌کند.
درآمد روزانه‌ات چقدر است؟
زمستان 8-7هزار تومان و تابستان تا 20هزار تومان. البته بازار کسادی هم دارد، بعضی وقت‌ها 10هزار تومان.
بیمه هم هستی؟
نه.
چرا؟ فکر آینده‌ات را کرده‌‌ای؟
شانه بالا می‌اندازد.
دوباره از آرزوها و ایده‌های خوبی که در سر دارد، می‌گوید: دوست دارم اتحادیه واکسی‌ها را تشکیل دهم. بعضی‌ها از بیکاری واکسی می‌شوند و اصلا هم کار بلد نیستند. من دوست دارم با تاسیس اتحادیه به افراد آموزش بدهم و بعدا به آنها مدرک و کارت شناسایی بدهم. دوست دارم واکسی هر محله لباسش یک رنگ باشد؛ مثلا جردن رنگ قرمز، کارت هم داشته باشند. بعضی واکسی‌ها کفش مشتری‌ها را می‌دزدند. دزدی در این شغل زیاد است.
از تجربه کاری‌اش در ترکیه می‌گوید.او هم به کاستی‌های مملکتمان واقف است. به گفته او یک شرکت در ترکیه هست که نماینده انحصاری فروش جعبه‌های واکس است؛ همه یک شکل، فقط واکسی‌ها آن را از شهرداری اجاره می‌کنند و بابتش ماهیانه مالیات می‌دهند؟
اوضاع کار در ترکیه چطور است.
ترکیه کشوری توریستی است. اگر در ایران هم توریست بیاید، اوضاع خوب است ولی فرهنگ واکس زدن در ایران جا نیافتاده.
دوباره موضوح بحث را به جایی که می‌خواهد می‌کشاند.
چند سال قبل او در چهار راه استامبول تهران عده‌ای دوچرخه‌سوار سوئیسی را دیده که به محض دیدن او به طرفش آمده‌اند و جمله «you ask for it» نوشته شده بر روی جعبه واکس توجهشان را جلب کرده است. سوئیسی‌ها البته به او یک ضرب‌المثل فرانسوی هم یاد داده‌اند «اگر لباس پاره داری کفشت را واکس بزن» او این جمله را خیلی دوست دارد و با خطی خوش آن را پشت ماشینش نوشته است.
با حوصله به حرف‌هایش گوش می‌دهم. البته او در میانه مصاحبه سراغ چای را هم گرفت که بعداز دقایقی معطلی دبیر سرویسمان آبرویمان را خرید و با دو فنجان چای وارد شد. لبش را به چای نه چندان داغ آشنا کرد و جواب سوالم را داد.
حتما واکسی‌هایی را دیده‌ای که به کفش آب دهانشان را می‌پاشند. نظرت چیست؟
من بارها به آنها گفته‌ام که این کار غلط است. یادشان داده‌ام که به جای آب‌دهان با آب‌پاش کفش را تر کنند.
ازدواج هم کرده‌ای؟
نه
چرا؟
من دنبال کسی می‌گردم که برنج نخورد. تا حال ۱۵-۱۰ تا دختر هم زنگ زده‌اند و دلشان خوش است که با علی واکسیما حرف می‌زنند. ولی من به آنها گفته‌ام وقتشان را تلف نکنند ولی آنها اصرار دارند که من به خواستگاریشان بروم. می‌گویند خیلی خوشگل‌اند؛ ولی من زیر بار نمی‌روم و می‌گویم مگر شما چه قدر .... ولی با این همه زندگی خرج دارد.
مگر خودت برنج نمی‌خوری؟
نه نمی‌خورم. ولی ۸-۷سالی است که مجانی غذا می‌خورم. تبلیغ رستوران ... را روی ماشینم کرده‌ام و صاحب رستوران هم به من غذای مجانی می‌دهد.
شرایطت برای ازدواج خیلی سخت است؛ مگر می‌شود برنج نخورد.
باز هم خنده تحویلم می‌دهد و می‌گوید کسی به ما زن نمی‌دهد.
راستی کراواتت کجاست؟
به نوشته‌هایم که جمع و جورشان می‌کنم، اشاره می‌کند و می‌گوید «مشقاتو نوشتی» می‌خندم و می‌نویسم: کراوات‌هایم را که همه مارک‌دار هستند، شرکت‌های بزرگ پوشاک به من داده‌اند. من هم روزی دیدم ۸۰۰-۷۰۰ تا کراوات دارم. پس آن را در خیابان جمهوری حراج کردم، سه تا هزار... به مردم هدیه می‌‌دادم.
ساعت 11 و نیم بود. منشی تحریریه وارد اتاق شد و نامه‌ای به دستم داد. بازش کردم، محترمانه تهدید شده بودم که وقتم تمام است. علی واکسیما فهمید، گفت وقت تمام شد؟ درست و حسابی جوابش را ندادم و گفتم دبیرم کاری را به من یادآوری کرده. دوباره خندید.
دوست داشت حرف‌هایش را دوباره ادامه بدهد. خاطراتش تمامی نداشت. عذرخواهی کردم که وقتش را گرفته‌ام؛ ولی او اعتراضی نداشت. خیلی دلش می‌خواست ماشینش را نشانم بدهد. با هم لب پنجره رفتیم. ماشینش واقعا سوژه است، پایین سپرش را هم سبز کرده ولی می‌گوید قصد دارد آبی‌اش کند.
روی پله‌ها جوک هم برایم تعریف کرد. کلماتش بوی سیاست می‌داد با شوخی تذکر دادم، خندید و تشکر کرد. یک بار دیگر براندازش کردم، کفش‌های نو، شلوار مشکی، پیراهن نوک مدادی و کتی کبریتی و سرمه‌ای؛ او واقعا شیک‌ترین واکسی دنیا است.