اشک دو تار در عزای حاج قربان سلیمانی
پنجههای چنگی بر سینه آسمان
به دنبال محمل چنان زارگریم
که از گریهام ناقه بر گل نشیند
ستارهای دیگر در سرزمین خورشید، خراسان بزرگ به افول گرایید.
مجید اسکندری
به دنبال محمل چنان زارگریم
که از گریهام ناقه بر گل نشیند
ستارهای دیگر در سرزمین خورشید، خراسان بزرگ به افول گرایید. این بار «بخشی بزرگ» پنجه بر خاک زد و مقامی تازه نواخت. حاج قربان سلیمانی، نوازنده چیرهدست دوتار، «زنگ شتر» «کاروان» را شنید و پای در راه نهاد.
او که به گفته روزنامه فرانسوی لوموند: کسی که درهای بهشت را به روی غرب گشوده بود، روز دوشنبه به سوی بهشت خویش رفت.
آنها که دو تار را میشناسند، نام حاج قربان برایشان آشناترین نام است و آنها که او را از نزدیک دیدهاند، ساعتها در وصف او سخن میگویند. حاج قربان روستاییزادهای بود که در سال ۱۲۹۹ در علیآباد قوچان دیده به جهان گشود.
او از هفتسالگی، دو تار را در آغوش گرفت با او زندگی کرد و بزرگ شد. تسلط او بر مقامهای موسیقی محلی خراسان وصفناپذیر است.
حاج قربان در ۲۱سالگی به عنوان یک «بخشی» شناخته شد؛ اگرچه تا پایان عمر هیچگاه دوست نداشت به عنوان «حاجقربان بخشی» شناخته شود. او به گفته حسین رضایی یکی از استادان موسیقی خراسانی همواره خود را به عنوان روستایی، کشاورز و چوپان معرفی کرد.
رضایی در این باره میگوید:
حاج قربان فردی بسیار متواضع بود که همواره آموزههای خود را در قالب توصیه بیان میکرد و هیچ گاه خود را استاد معرفی نمیکرد. او معتقد بود «بخشی» باید اهل ادب، گذشت و پاکی باشد و علاوه بر معلومات هنری، پرکار باشد و زندگی ائمه را سرمشق خود قرار دهد.
رضایی خاطرات متعددی از همراهی با حاج قربان در جشنوارههای موسیقی مقامی دارد که در نوع خود شنیدنی و بینظیر است.
او میگوید: در «یادواره پیران چنگی» که در قوچان در سال ۱۳۸۰ برگزار شد، حاج قربان نه در مقام استادی بلکه در مقام یک خدمتگزار، به مهمانان خوشآمد میگفت و کفشهای آنها را مرتب میکرد.
او در جشنوارههای مختلف که به عنوان داور حضور داشت، همواره به اخلاق و منش انسانی هنرمندان به عنوان یکی از بالاترین معیارهای گزینش برترینها توجه داشت.
حاج قربان برای هنرمندان جوان احترام خاصی قائل بود و همواره آنها را در منزل خود میپذیرفت و به هنرنمایی آنها به دقت گوش میداد.
رضایی ادامه میدهد: حاج قربان هیچگاه خود را داور نمینامید و معتقد بود، برگزیدگان خود توانستهاند به مقام دست یابند و او در این باره هیچ کاره است.
حاج قربان در ۲۱دی ماه ۸۵ در جشنواره موسیقی مقامی که در کاشمر برگزار شد، دو تار خود را بوسید و به دست پسرش سپرد و پس از بوسیدن صحنه از همه حاضران طلب بخشش کرد؛ اگرچه دو تار تا پایان زندگی با او بود.
به گفته رضایی، حاج قربان تا روزهای پایان عمرش در خانهای محقر روستایی در همان کسوت و لباس قدیمی زندگی میکرد و به کشاورزی میپرداخت و همواره سفارش میکرد: «به مردم خدمت کنید.»
حاج قربان در کشورهای بسیاری از جمله فرانسه، آلمان، سوئیس، بلژیک، انگلستان و آمریکا برنامههای مختلفی اجرا کرد و همواره با استقبال گسترده آنها روبهرو شد.
او هشت بار به فرانسه دعوت شد. در سال ۱۹۹۱ در جشنواره شهر آوینیون فرانسه شرکت کرد و تحسین موسیقیدانان نامی غرب را برانگیخت. منتقدان اروپایی به او لقب «گنجینه ملی واقعی» را دادند و مجله مشهور فرانسوی «آبزرواتور» درباره او نوشت: «حس عمیق او نسبت به موسیقی و مهارت او در نوازندگی در عین حال که بسیار طبیعی جلوه میکند، بسیار حیرتانگیز است.»
پس از این جشنواره حاج قربان و پسرش سه بار از سوی حاضران به صحنه دعوت شدند و هر بار بر سر دستهای حضار جای گرفتند.
حاج قربان خود درباره نوازندگی میگوید: «باید با ساز مهربان و شکیبا بود. تو عاشقسازی، نه ساز عاشق تو. وقتی که ساز و نوایش، آدم را گیر بیاندازد، دیگر نمیتوانی از چنگش خلاص شوی.»
او میگوید: «در این حال از خود بیخود میشوم، حساب زمان از دستم در میرود و تمام بدنم خیس عرق میشود. ساز گویی بال در میآورد، خودش را به این طرف و آن طرف میکشد، سیمهایش جان میگیرند و با هر پنجه من به فریاد و لرزه درمیآیند.»
مرحوم حاج قربان سلیمانی به راستی یک بخشی بود؛ بخشی هر چند که خود را بخشی خطاب نمیکرد؛ چرا که در فرهنگ خراسان «بخشی» به کسی گفته میشود که تمامی مراحلی که در زمینه موسیقی مقامی یا نواحی؛ یعنی ساختوساز (دوتار)، نقالی، سرایندگی و خوانندگی اشعار و نیز تاریخ نقدها را بلد باشد و بداند. لقب بخشی نیز برگرفته از بخشش و موهبت الهی است که معتقدند بدون همت پروردگار کسی قادر به آموختن آنها نیست.
حاج قربان به غیر از پدرش که همواره در هر جایی که از او سخن میگفته، بسیار به نیکی یاد کرده است. از محضر استادان دیگری نیز چون غلامحسین بخشی جعفرآبادی، حاج محمد بخشی قیطانی و عوض بخشی بهره برده است.
او در سن ۲۱سالگی صاحب لقب «بخشی» شد و در طول بیش از ۶۰سال پس از آن توانست علاوه بر اجرای بیش از ۹۰مقام موسیقی خراسانی مقاماتی نیز به این گنجینه بزرگ ملی اضافه کند.
حاج قربان حدود دو ماه پیش بر اثر عارضه ساده سرماخوردگی دچار ضعف بدنی شد و به علت عدم توجه، این بیماری مبدل به ذاتالریه شد و همین باعث فوت وی شد. پیکر حاج قربان روز دوشنبه پس از تشییع در قوچان در روستای زادگاهش به خاک سپرده شد.
یادش گرامی
چشمم آن روز مبیناد که خاموش در این ساز تو بینم
رهام وزیری
دیشب سازت کنج اتاق بیزخمه ناله میکرد. انگار دیشب دو تار هم دلش برایت تنگ شده بود. یعنی به همین سادگی همهچیز تمام شد؟ یعنی قصه بخشیهای خراسان هم به پایان رسید؟ هنوز که آن افسانههای شیرین نور جاری را ضبط نکرده بودی جامی! برای سراندازی مقام مرگ زود نبود استاد؟ حالا دوباره شدهای عین همه آن بیست سالی که پنجههایت به سیمساز نخوردند. اما چه تلخ که این بار دیگر رویای بازگشتت به صحنه نیز خیالی خام بیش نیست. مگر رسم بخشیها این نبود که قبل از مرگ، بخشی بعدی را معرفی کنند تا عرصه از افسانه خالی نماند؟ چه شد که بیجانشین رفتی حاجقربان؟ رفتی و آخر هم نگفتی که راز آن پنجه جادویی که برنامه ۴۵ دقیقهای را تا ۳ ساعت ادامه داد و دستآخر هم جماعت تشنهتر از اول مجلس را ترک کردند، چه بود.
مرگ حاجقربان، مرگ یک نفر نبود که مرگ یک مرام و سبک در موسیقی ایران بود. مرگ حاجقربان مرگ نغمههای کهن مقامی خراسان بود. از این پس هرچه میشنویم تکرار و تکرار و تکرار است. تا کجا باز شیرین پنجهای ظهور کند. هرچند که بسیاری از داستانها و روایتهای سازی و آوازی آن منطقه در سینه حاجقربان باقیمانده و در دل خاک مدفون شدند. انگار همین دیروز بود. جشنواره موسیقی فجر سال ۷۷. حاجقربان آرام با دوتاری که از شدت زخمهها صفحهاش خش برداشته بود به روی صحنه آمد. در گوشهای کفشهایش را درآورد. برایش صندلی گذاشته بودند. آرام آرام آمد و کنار صندلی روی زمین نشست. برخلاف عرف کنسرتها خیلی خودمانی به مردم سلام کرد. به شیوهای که خاص بخشیهای شمال خراسان است، سازش را در آغوش گرفت. لختی تفکر کرد و دستی به صورتش کشید و نگاهی به جمعیت که اکثر آنها را دانشجویان تشکیل میدادند انداخت و اولین ضربه را بر دوتار نواخت. ساز ناگهان چون سمندی سرکش از جا کنده شد و حاجی کمر راست کرد و داستانی از آن داستانهای بکر و بیبدیل را ساز کرد. پنجهاش چونان آب روان بر سیمها مینشست. دستش آنقدر درست بود که انگار سالها زیر نظر بزرگترین اساتید موسیقی مشق کرده است. که او دست پرورده بزرگترین بخشیهای پیش از خود بود. صدایش صاف نبود، اما صفایی داشت که بیا و ببین. انگار همه این لحنها را با گوشهای خودش در بهشت بشنوده بود.
حاجقربان چنان مقام گردانی و دورگردانی میکرد که همه حاضران در سالن را میخکوب کرده بود. آن روز حاجی که جوانها را رو به روی خود دیده بود فقط از عاشقانههایش روایت کرد. آنها که همزبان حاجی بودند، لطفی دوچندان بردند از شنیدن داستانهای افسانهای روایتگر پیر. دست آخر که حاجقربان واپسین زخمه را هم بر سیمها نشاند، به یک باره سالن منفجر شد و صدای تشویق تا لحظاتی پس از بیرون رفتن استاد هنوز در سالن طنینانداز بود.
راستی حاجی حتما دیشب باربد و سرکش و نکیسا به پیش بازت آمدند. آنجا دیگر هیچکس سازت را نشانهای از کفر نمیخواند و به سکوت بیست سالهات نمیفرستد.
ارسال نظر