تئاتـــــــر
یادداشت کیانیان برای چهلمین روز رفتن آقالو
نگاه سوم- احمد آقالو بازیگر غریبی بود. هم غریب بود به معنای آنکه کشف نشد و شناخته نشد و رفت، هم غریب بود چون جهانی داشت که برای ما غریبه بود شاید به همین علت هم شناخته نشد. او پر از آرمانهایی بود که با جهان موجود ناسازگار بود. شاید بهخاطر همین غریبگی، این جهان را تاب نیاورد. میگویند: در «آن» جهان کسی غریبه نیست. من هم باور دارم. احمد در «این» جهان، گوشه خودش را دوستتر داشت. همه ما گوشهای داریم که موقع بیزاری از همهچیز به آن پناه میبریم. اما احمد گاهی از گوشه خودش به این جهان پناه میآورد، اما سرخوردهتر به گوشهاش بر میگشت. گاهی به این جهان میآمد به امید اینکه جهان، بهتر شده باشد، اما جهان، بهتر نشده بود.
این پرسش همیشگی ماست که آیا جهان میتواند بهتر باشد. میتواند مهربانتر باشد. یا مهربانی همین است که هست؟ نه به ناپایداری جهان به ناپایداری انسان میخندید. چرا ما میخندیم؟ چرا ما گریه میکنیم؟ و چرا گاهی خنده و گریه با هم میآیند؟ باهم میروند.
ماسکهای خنده و گریه را به یاد آوردم. اما خودمان بیشتر از تماشاگرانمان میخندیم و گریه میکنیم. احمد با درد فراوان مُرد همچنانکه با درد فراوان زندگی کرد. پیام دهکردی پیام آخر احمد را که از لابهلای دردهایش گفته بود به من گفت: «همدیگر را دوست داشته باشید، به هم عشق بورزید و همدیگر را ببخشید.» تمام
ارسال نظر