محمدصدر در گفتوگو با دنیای اقتصاد، آینده روابط ایران و جهان را بررسی میکند
سنگینی سایه خاورمیانه بر سیاستهای اوباما
در نگاه دکتر سید محمد صدر، سیاستهای آمریکا در رابطه با کشورهایی مانند روسیه، هند و چین در دوره زمامداری باراک اوباما رییسجمهور منتخب آمریکا تغییرات عمدهای خواهد داشت، اما احتمال تغییر این سیاستها در قبال خاورمیانه و از جمله ایران به واسطه وجود عاملی به نام اسرائیل بعید به نظر میرسد. تغییر آرایش قدرتهای سیاسی و اقتصادی در دهههای دوم و سوم قرن بیستویکم و جایگاه ایران در این آرایش تازه؛ آینده رابطه تهران- واشنگتن با توجه به نامه تبریک احمدینژاد به اوباما و همچنین آینده پرونده هستهای ایران از جمله مهمترین مباحثی است که در گفتوگو با صدر طرح شدهاند. دکتر صدر، کار اجرایی خود را به عنوان مشاور سیاسی و رسانهای شهید رجایی نخستوزیر اسبق آغاز کرد و همراه وی به عنوان مدیر کل اروپا و آمریکا راهی وزارتخارجه شد. وی همچنین مسوولیتهای مهمی مانند معاونت سیاسی وزارت کشور در کابینه میرحسین موسوی، معاونت سیاست خارجی مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری در دولت هاشمی رفسنجانی، معاونت وزیر خارجه در دولتهای هفتم و هشتم و مشاور سید محمد خاتمی در امور سیاسی و دیپلماتیک را نیز تاکنون بر عهده داشته است. صدر هم اینک در وزارت خارجه به کار تحقیقاتی اشتغال دارد. مشروح گفتوگو با صدر را پیش رو دارید: مجید اعزازی
جناب آقای صدر! پیش از این که به مسائل کاملا مرتبط و مستقیم با ایران بپردازیم. میخواستم نظر شما را درباره آنچه که تغییر آرایش در قدرتهای جهانی خوانده میشود، جویا شوم. چند روز پیش، یک موسسه مطالعاتی آمریکایی خبر داد که قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا رو به تضعیف است و در عوض تا سال ۲۰۲۵ قدرتهایی مانند چین، هند، ایران و ترکیه در عرصه جهانی ظاهر میشوند. نظر شما در این باره چیست؟ آیا جهان در پایان اولین دهه هزاره سوم آبستن تغییرات ژرفی است؟
من هم جهان آینده را چند قطبی میبینم. دیگر این گونه نخواهد بود که یک قدرت بزرگ در جهان وجود داشته باشد و برای کل دنیا تصمیم بگیرد و همه کشورها از آن تبعیت کنند. باید تعریف کنیم که اصلا قدرت چیست؟ در گذشتهها، استراتژیستها، قدرت را قدرت نظامی و ارتش تعریف میکردند. در همین چارچوب هم دو تا قدرت بزرگ آمریکا و شوروی در دنیا وجود داشت و جهان هم به دو قطب و به دو بلوک شرق و غرب تقسیم شده بود؛ به عبارت دیگر همان پیمان ناتو و پیمان ورشو. خلاصه این دو قطب یا دو قدرت تصمیمگیر اصلی در جهان بودند. پس از فروپاشی شوروی طبیعی بود که قدرت بیشتری در آمریکا متمرکز شود. به این دلیل که رقیب اصلی این کشور پس از حدود ۷۰ سال از بین رفته بود و آمریکاییها این فروپاشی را پیروزی لیبرالیسم و اقتصاد سرمایهداری بر اقتصاد سوسیالیستی و جهان کمونیسم میدانستند. این روند حدود ۲۰ سال ادامه پیدا کرد. اما اینک اتفاقات جدیدی در حال رخ دادن است که این قدرت جدید آمریکا ادامه پیدا نخواهد کرد. البته همین جا بگویم که دوره ۸ ساله زمامداری جورج بوش بر آمریکا عامل بسیار موثری بود تا دنیا به فکر خودش بیافتد. به دلیل این که آقای بوش سمبل یک جناح مذهبی از محافظهکاران آمریکایی به نام نئوکانسرواتیوها است که به نام صهیونیستهای مسیحی یا مسیحیهای صهیونیست شهرت دارند که دارای اندیشه خاص بوده و به طور وحشتناکی حامی اسرائیل هستند و در عین حال تنها گروهی هستند که میگویند باید ارزشهای آمریکایی را در دنیا حاکم کنیم؛ آن هم با پشتوانه نظامی آمریکا. یعنی در این دنیای جدیدی که دیگر قدرت نظامی حرف اول را نمیزند، اینها دقیقا چنین تفکری داشتند و آن را هم عملی کردند، این گروههای مذهبی پیش از این که بر سرکار بیایند، به دلیل کاهش بودجه نظامی انتقادات شدیدی به دولت کلینتون داشتند. چرا که معتقد بودند که کاهش بودجه نظامی، باعث کاهش قدرت و هژمونی آمریکا در دنیا میشود.
به همین دلیل، وقتی جورج بوش رییسجمهور شد، یکی از اولین کارهایی که انجام داد، افزایش بودجه نظامی بود و بعد از آن هم دوتا جنگ در منطقه خاورمیانه بهراه انداخت. این عملکرد بسیار بد و بیش از حد تفوقطلبانه فقط با کشورهای منطقه نبود، که با اروپا نیز چنین رفتاری داشت. بنابراین حاکمیت ۸ ساله نئوکانسرواتیوها، اگر چه در اواخر این دوره حالت سراشیبی و سقوط داشت، اما باعث شد این تفکر که دنیا باید قدرتهای منطقهای داشته باشد، بیش از پیش جا بیافتد. و الان هم میبینیم که در همین جهت هم حرکت میشود، چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سیاسی.
الان اتحادیه اروپا قدرتی است در برابر آمریکا که نه تنها به لحاظ اقتصادی که از نظر سیاسی هم مانورهایی دارد در برابر آمریکا. به طور مثال، همه کشورهای اروپایی به غیر از انگلیس با حمله بوش به عراق مخالفت کردند، به همین دلیل هم قطعنامهای برای حمله به عراق صادر نشد و آمریکا به اصطلاح یک جانبهگرایی کرد. در حال حاضر ژاپن یک قدرت اقتصادی است، اما در برابر آمریکا قدرتی سیاسی به شمار نمیرود. چین، هند و برخی از کشورهای شرق آسیا اگر همین روند روبه رشد آنان ادامه پیدا کند، نه تنها یکی از قدرتهای اقتصادی که یکی از قدرتهای بزرگ سیاسی هم خواهند شد. البته در کنار این موارد، کشورهای اسلامی نیز به دلایلی و به ویژه در ارتباط با قضیه فلسطین تاثیرگذار خواهند بود. ایران هم اگر در یک روند درستی قرار گیرد، میتواند به عنوان یکی از قدرتهای تاثیرگذار مطرح شود. به دلیل این که هم ایران کشور مهمی است و همجمهوری اسلامی ایران، یک نظام بسیار پر قدرتی است و هم منطقه خاورمیانه، منطقه حساسی است که ایران در تکتک کشورهای منطقه تاثیرگذار است؛ یعنی در لبنان، فلسطین، عراق، افغانستان و در کل جهان اسلام. بنابراین من آینده را که خیلی زیاد هم دور نیست، یعنی مثلا در یکی دو دهه آینده، یک جهان چند قطبی میبینم.
همانطور که میدانید، به تازگی از ایران که در حال حاضر عضو ناظر در سازمان شانگهای است، دعوت شده تا به عنوان عضو اصلی در این سازمان فعالیت کند. با توجه به اینکه پس از جنگ گرجستان و روسیه در تابستان سالجاری، همگرایی کشورهای آسیای مرکزی در سازمان شانگهای که از آن با نام «ناتوی شرق» هم یاد میشود، بیشتر شده است، شما نقش و جایگاه ایران و سازمانهای منطقهای مانند شانگهای را در مناسبات جدید جهانی چگونه ارزیابی میکنید؟
قدر مسلم، در آینده چند قدرت آسیایی هم خواهیم داشت. اگرچه هنوز زمینههای شکلگیری جدی این قدرت فراهم نشده است، اما به زودی چنین خواهد شد. درست است که چین و ژاپن، رقابتهای جدی و دشمنیهای دیرینهای با هم دارند. چین و هند نیز با هم یکسری اختلافات سیاسی ریشهای دارند. اما اگر این کشورها را به انضمام کرهجنوبی، اندونزی و مالزی که رشد اقتصادی خوبی دارند، در کنار ایران و ترکیه بگذاریم، همه این کشورها میتوانند آینده قابل قبولی داشته باشند. مجموعه این کشورها اگر در کنار هم قرار بگیرند، همچنین با توجه به گرایش و تمایل روسیه برای هماهنگی بااین کشورها در برخی مسائل که حالا همان شانگهای که اشاره کردید، جزو آن است، میتوانند یک قدرت جدید حداقل در حوزه اقتصاد، ظرف یکی دو دهه آینده باشند، بعدا میتوانند به دلیل قدرت اقتصادی بسیار بالای خود در مسائل سیاسی نیز تاثیرگذار باشند، به ویژه اینکه کشورهای غرب آسیا نیز از پشتوانههای نفتی برخوردارند.
از آنجا که گزارش موسسه مطالعاتی آمریکایی که در ابتدای گفتوگو ذکر آن رفت، شروطی را برای «قدرت» شدن ایران برشمرده است مبنی بر ضرورت انجام اصلاحات اقتصادی و سیاسی؛ برخی از صاحبنظران بر این باورند که این گزارش نوعی دعوت زیرکانه از ایران برای همگامی بیشتر با اهداف خاورمیانهای آمریکا است. چرا که تز آمریکا، هر چه بیشتر شبیهتر و دموکراتیکتر کردن کشورهای منطقه است تا در قالب یک کمپ یکدست به راحتی تحت رهبری آمریکا قرار گیرند و طرح خاورمیانه بزرگ تحقق یابد. از این رو، اینک این سوال مطرح است که آیا چنین گزارشهایی را باید جدی گرفت؟
ببینید! طرح خاورمیانه بزرگ بوش با شکست مواجه و تمام شد. آقای بوش و خانم رایس از ابتدایی که بر سر کار آمدند، بسیار جدی دنبال تحقق طرح خاورمیانه بزرگ بودند. حتی یکی از اشتباههای بزرگ دیپلماتیک خانم رایس این بود که گفت: میخواهیم از طریق طرح خاورمیانه بزرگ در منطقه دموکراسی برقرار کنیم و اگر لازم باشد، برای ایجاد دموکراسی، جنگ هم به راه میاندازیم.
توجه کنید! این از حرفهای بسیار اشتباهی بود که ایشان زد. منتها با شکست مواجه شد و حتی آمریکاییها طی یکسال گذشته اسم این طرح را هم نیاوردهاند؛ چه برسد به این که آن را پیگیری کنند. اما علت شکست طرح خاورمیانه بزرگ چنین بود: پس از حادثه تروریستی
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا، آمریکاییها خاورمیانه را به دلیل عرب بودن تروریستها، مرکز تروریسم اسلامی معرفی کردند.
آنها سپس چرایی تروریسم خیز بودن منطقه خاورمیانه را بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که وجود رژیمهای دیکتاتور، فقر، عقبماندگی فرهنگی و بیسوادی، در نهایت فعال نبودن زنان در سرنوشت کشور خود عوامل تروریسم خیز بودن این منطقه است. این بررسیها ناشی از گزارشی بود که سازمان ملل در سال ۲۰۰۳ در مورد وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشورهای عربی تهیه کرده بود. طبیعی بود که وقتی آنها این چهارتا عامل را ایجاد کننده تروریسم دانستند، در صدد برآمدند تا این عوامل را از بین ببرند تا تروریسم از بین برود و آمریکا دیگر در معرض تهاجمهای تروریستی قرار نگیرد. از اینرو، در اولین اقدام گفتند که رژیمهای دیکتاتور یا فاقد انتخابات را باید یا اصلاح یا عوض کنیم. در مراحلی که دولت بوش در این زمینهها تند عمل میکرد، حتی در صدد برآمدند حکومت عربستان را عوض کنند؛ عربستانی که از ۵۰ سال پیش تاکنون در زمره متحدین درجه یک آمریکا در منطقه محسوب میشود.
این تصمیم را برای تعویض رییسجمهور پاکستان نیز داشتند. آنها میخواستند پرویز مشرف را هم که از دوستان خودشان بود، عوض کنند، حتی همان موقع شنیدم که تلفنی با او صحبت کردند که یا همکاری میکنی یا میروی، و مشرف هم گفته بود که در مبارزه با تروریسم با شما همکاری میکنم. از سوی دیگر به حسنی مبارک در مصر و کشورهای جنوبی خلیج فارس فشار آوردند که باید انتخابات آزاد در سطوح مختلف سیاسی مجلس، شوراها و شهرداریها و... برگزار کنید. اما آمریکاییها به مرور زمان دریافتند که اساسا دموکراسی در منطقه خاورمیانه به ضرر آنان است. چرا؟ چون دیدند اگر در این منطقه انتخابات آزاد برگزار شود، حکومتها و دولتهایی که به قدرت برسند، همگی ضد آمریکایی خواهند بود، چرا که اکثریت مردم این منطقه ضد آمریکایی هستند. نتایج نظرسنجی آمریکاییها نشان میداد که ۷۵ درصد مردم منطقه خاورمیانه ضد آمریکایی هستند و جهان عرب علیه آمریکا است. این بود که نتیجه گرفتند که طرح خاورمیانه بزرگ را رها کنند، چون اجرای آن به معنای تبدیل حکومتهای طرفدار آمریکا در منطقه به حکومتهای مخالف آمریکا بود. چنین شد که طرح خاورمیانه بزرگ شکست خورد.
اما درباره ارزیابیهایی که از گزارش یک موسسه مطالعاتی آمریکایی میشود، باید به عنوان کسی که در عرصه سیاست داخلی هم کار کردهام، بگویم که ما نباید به این حرفها توجه کنیم. ما بر مبنای تفکرات خودمان، اندیشههای امام (ره) و انقلاب اسلامی، باید ببینیم چگونه کشور را اداره کنیم که منافع ایران و ملت بزرگ آن تامین شود. این هم مشخص است! ببینید استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی، شعارهای انقلاب اسلامی بود. قانون اساسی ایران میگوید که تمام مقامهای رسمی به طور مستقیم و غیرمستقیم توسط مردم انتخاب میشوند. اصلا «جمهوری» یعنی انتخابات. اگر بگوییم: «جمهوری اسلامی»، یعنی کشوری که با رای مردم بر مبنای قوانین اسلام اداره میشود. خب! اگر شما انتخابات را گذاشتی کنار یا انتخابات خوبی برگزار نکردی؛ یعنی به شعارهای اصلی انقلاب ضربه زدهای. یعنی به آزادی،جمهوری و به دموکراسی ضربه زدهای. یعنی این که شعار «میزان رای ملت است» امام خمینی (ره) کنار گذاشته شود. در این حالت چه چیزی میزان است پس؟ یا باید زور باشد یا چیز دیگری که دیگر آن «جمهوری اسلامی» نیست. اگر ما بر مبنای همان شعارها عمل کنیم، یعنی همان کارهایی که در زمان آقای خاتمی انجام شد، یعنی انتخابات سالم برگزار شد و مردم در حاکمیت نقش داشتند، روزنامهها و احزاب آزاد بودند، در عین حال برنامههای اقتصادی به گونهای بود که تودههای مردم امیدوار بودند که تامین حداقل زندگی و معیشت آنان تحقق مییابد.
همچنین خواستههای هنرمندان، انتشار کتاب و سایر آزادیها تامین میشد. این میشود حکومتی که مردم و تمام طبقات از آن راضی هستند. حکومتی که همه از آن راضی هستند، میشود حکومت مشروع؛ حکومتی که در داخل مشروع است، وقتی در خارج از کشور شعار تشنجزدایی، اعتمادسازی و گسترش روابط سیاسی با تمام کشورها را مطرح میکند، با استقبال مواجه میشود. یعنی جامعه بینالملل از آن حمایت میکند، وارد جامعه بینالملل شده و فعال میشود، نقش پیدا میکند. آنچنان که سازمان ملل از طرح آقای خاتمی (برای نامگذاری سال ۲۰۰۱ به عنوان سال گفتوگوی تمدنها) استقبال و آن را تصویب کرد. بدین گونه است که جمهوری اسلامی ایران اعتبار بینالمللی پیدا میکند. شما وقتی مشروعیت سیاسی داخلی و مقبولیت بینالمللی داشتی، میشوی حکومتی که در دنیا رویت حساب میشود. در این صورت گرایش همکاری با این حکومت افزایش مییابد، سرمایهگذاران خارجی میآیند و شما در کنار توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی نیز داری و میروی به طرفی که یکی از قطبهای بزرگ منطقهای تاثیرگذار در منطقه و طبیعتا در جهان بشوی. اگر این روند گفته شده طی شود به این نقطه میرسیم، وگرنه معلوم نیست که چه میشود.
جناب صدر همانطور که اطلاع دارید، تابوی رابطه با آمریکا شکستهشده است و تمایل زیادی برای برقراری ارتباط با کشورهای موثر جهان و آمریکا دیده میشود.شاهد این گفته هم نامههای متعددی است که آقای احمدینژاد به آقای بوش، خانم مرکل، پاپ و... به تازگی به آقای باراک اوباما رییسجمهور منتخب آمریکا در دومین روز پیروزی وی نوشته است. نامه اخیر آنچنان که آقای اوباما گفته است، قرار است که پاسخی دریافت کند. نظر شما درباره نامهنگاریهای رییسجمهور چیست؟ آیا این نامهنگاریها میتواند چشماندازی در سیاست خارجی ایران بگشاید؟
آن نامههای اولیه آقای احمدینژاد از موضع یک نجاتبخش دینی بود که میخواهد کل دنیا را نجات دهد. ایشان در نامههای خود مطالبی را آورد که اساسا در چارچوب وظایف رییسجمهور نبود. نامههای ایشان از موضع یک رهبر دینی بود که ایشان چنین جایگاهی ندارد. متاسفانه به همین دلیل هم بیپاسخ ماند و ای کاش ایشان این کار را نمیکرد.
مهمترین دلیل اشتباه بودن این نامه همان پاسخ آقای اوباما است. وقتی از او سوال میشود که نامه رییسجمهور ایران را دریافت کردهاید؟ میگوید: بله، نامه آمده است، ولی ایران باید فعالیتهای غنیسازی خود را متوقف کند و از ترورسیم هم حمایت نکند. همان حرفهایی که جورج بوش و دولت تندروی نومحافظه کاران زدهاند، اوباما هم همان حرفها را تکرار میکند.
به نظر شما آقای اوباما در پاسخ تکمیلی خود به آقای احمدینژاد چه فاکتورهایی را لحاظ خواهد کرد؟
اگر این نامه اخیر ارسال نشده بود و اوباما این پاسخ منفی را در بدو انتخاب خود به عنوان رییسجمهور آمریکا نداده بود، با توجه به تبلیغات انتتخاباتی اوباما که گفته بود، من با ایران مذاکره میکنم، شاید اتفاقی میافتاد. اما وقتی رقبای انتخاباتی اوباما گفتند که او میخواهد با آقای احمدینژاد گفتوگو کند، اوباما چون احساس کرد در انتخابات ضرر میکند، گفت: نه من با آقای احمدینژاد مذاکره نمیکنم و در سطوح دیگری با ایران مذاکره خواهیم کرد. در آینده هم اگر پاسخی داده شود، باز دوباره بحث توقف فعالیتهای هستهای و بحث عدم حمایت از تروریسم خواهد آمد که این موارد مطالبی است که طبیعتا مذاکره را هم به جایی نمیرساند.
بهترین شرایط مذاکره و برقراری ارتباط با آمریکا از نظر شما چیست؟
شرایطی است که آمریکا به طور رسمی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت بشناسد؛ رسما از تبلیغات و توطئههای سیاسی و اقتصادی علیه ایران دست بردارد و در نهایت ایران و آمریکا به عنوان دو دولت هم وزن سرمیز مذاکره بنشینند و گفتوگو کنند. و آمریکا این انتظار را که ایران خواستههای آن را بپذیرد، نداشته باشد. یعنی دو تا دولتی که هیچ کدام تفوقی بر دیگری ندارد، سر میز مذاکره حاضر شوند. در آن شرایط ممکن است که مذاکرات به نتایج مطلوبی برسد.
تغییراتی که شما برای رفتار آمریکاییها به منظور مذاکره قائل میشوید و اساسا تغییراتی که آقای اوباما از آن خبر داده است، آیا در عمل در حوزه سیاست خارجی واشنگتن محقق خواهد شد؟ به عبارت دیگر، آیا شما هم به این نکته که دولتهای دموکرات وجمهوریخواه در حوزه سیاست خارجی، راهبردهای واحدی را پی میگیرند و تنها در رویهها و تاکتیکها تفاوتهای اندکی با یکدیگر دارند، قائل هستید؟
ببینید! به طور حتم سیاست آقای اوباما با سیاست خارجی آقای بوش متفاوت است و در این شکی نیست. یعنی حتما رابطهاش با چین، روسیه، اروپا و هند دچار تحولات مثبتی خواهد شد و آمریکا موقعیت بینالمللی بهتری پیدا خواهد کرد، اما بحث ایران به دلیل استقرار در خاورمیانه و وجود بحث دیگری به نام اسرائیل در این منطقه که به قول معروف ایالت پنجاه و یکم آمریکا است و آمریکاییها منافع و امنیت اسرائیل را منافع و امنیت خود میدانند، همچنین به دلیل نفوذ صهیونیسم در داخل آمریکا، این احتمال وجود دارد که تغییرات جدیای در ارتباط با خاورمیانه و درگیری اعراب و اسرائیل به وجود نیاید. اما باز هم روشها و تاکتیکهای اوباما با بوش متفاوت است و احتمالا تغییراتی ایجاد خواهد شد، ولی این که تغییرات ریشهای باشد یا نباشد، حالا باید منتظر باشیم، اما بعید به نظر میرسد.
حدود ۱۰ روز پیش گزارش فصلی البرادعی درباره پرونده هستهای ایران منتشر شد که از سویی برای چهاردهمین بار برصلحآمیز بودن فعالیتهای ایران اذعان میکرد و از سوی دیگر، تهران را به عدم همکاری با آژانس متهم کرد. در همین حال، آنچنان که شما در این گفتوگو مطرح کردید تاکنون چهار قطعنامه به دلیل پیگیری فعالیتهای هستهای علیه ایران در شورای امنیت سازمان ملل تصویب شده است. جناب صدر! شما آینده پرونده هستهای ایران را چگونه پیشبینی میکنید؟ تا چه وقت این گزارشهای فصلی تقریبا تکراری، تکرار خواهد شد؟
اول بگویم که مساله انرژی هستهای ایران، مساله مستقلی از مساله سیاست خارجی ایران نیست. این بحث پیش از دولت آقای احمدینژاد هم وجود داشته است. منتها در گذشته چون یک سیاست خارجی متفاوت از سیاست خارجی فعلی بوده است، لذا آن سیاست هم منافع ایران را تامین کرده است و هم پیشرفت تکنولوژی هستهای را به ارمغان میآورده است و هم قطعنامههای تحریم آمیز علیه ایران صادر نشده است. اما در دولت آقای احمدینژاد، چون سیاست خارجی ایران تغییر کرد و به قول ایشان به سیاست خارجی «تهاجمی» تبدیل شد، این سیاست اصلا نوع برخورد و تعامل جامعه جهانی را با ایران عوض کرد که انعکاس آن عمدتا در بحث انرژی هستهای تجلی یافت. عرض کردم که انرژی هستهای موضوع جدیدی نیست، اما چون سیاست خارجی از آن حالت خارج شده بود و به سیاست خارجی متفاوتی تبدیل شده بود با این عکسالعمل مواجه شد و به اینجا رسید. از این رو، حل مساله هستهای منوط به تغییر سیاست خارجی است. یعنی سیاستی که حالت اعتمادساز داشته باشد. البته این سیاست باید همراه با عزت هم باشد، شما باید مقتدرانه برخورد کنید، اما همراه با عقل عزت ملت را در نظر بگیرید، اما همراه حکمت. اگر این جوری عمل کنی و مذاکره را دنبال کنی، در واقع میشود آن گونه که در گذشته بود. هم مساله در حال حل شدن بود و هم منافع ایران تامین میشد.
جناب صدر! آیا با روی کار آمدن اوبامای دموکرات، تحریمها علیه ایران افزایش مییابد؟ یا این که این سلاح شورای امنیت دیگر به واسطه شکاف در گروه ۱+۵ و عدم پیروی چین و روسیه کارآیی خود را از دست داده است؟ کمتر از یک ماه پیش روسیه رسما اعلام کرد که تحریمهای تازه علیه ایران را امضا نمیکند. در صورت تمایل ناکارآمدی تحریمها، چه گزینههای دیگری برای رییسجمهور منتخب آمریکا باقی میماند؟
حمله نظامی دیگر مطرح نیست. در گذشته هم عقیده داشتم که اصلا مطرح نبود و نخواهد بود و حتی آدم کمعقلی مثل جورج بوش به خودش اجازه چنین کاری را نداده است، این که شما تصویب قطعنامههای جدید را منتفی میدانید هم نخواهد بود. این تحلیل درستی نیست. اتفاقا اوباما برای این که علیه ایران قطعنامه بگیرد، راحتتر از بوش عمل خواهد کرد به خاطر این که اوباما با عملکردی که داشته و خواهد داشت، موقعیت بینالمللی آمریکا را افزایش میدهد. بوش این موقعیت را از بین برد. یعنی همه از روی ترس با بوش همکاری میکردند، نه این که بوش و دولتش معتبر بود. اوباما به گونهای عمل میکند که اعتبار بینالمللی آمریکا را بالا ببرد. در این صورت، نقش آمریکا در سازمانهای بینالمللی افزایش مییابد و میتواند اهداف خود را بهتر دنبال کند. از این رو، اگر هیچ چیزی تغییر نکند، یعنی همین روندی که در سیاست خارجی ایران بوده است، ادامه یابد، اوباما هیچ مشکلی برای صدور قطعنامههای بعدی نخواهد داشت.چین و روسیه هم این حرفها را میزنند، اما در آخرین لحظه تجربه نشان داده است که با آمریکا همکاری میکنند و قطعنامه جدید علیه ایران تصویب میشود. از این رو، باید این هدف را وارد سیاست خارجی خود کنیم که دیگر قطعنامه جدیدی علیه ما صادر نشود و نسبت به این قضیه حساس باشیم.
ارسال نظر