پویا جبل عاملی

شاید این نوشتار آنچنان باب میل جنبش دانشجویی در روز دانشجو نباشد و حق باید داد اگر آنان تصور کنند این سطور را نه نماینده‌ای از رکن چهارم دموکراسی که عاملی از جبهه مخالف آنان نگاشته است و بعید نیست که این روزنامه هم با تمامی‌سابقه دفاع از آزادی و اقتصاد آزاد و حقوق فردی، به ضد آنچه معتقد است متهم شود، اما... اگر بارها و بارها به نقد تصمیم‌های دولت نشسته‌ایم، بگذارید یک بار هم گونه‌ای دیگر از نقد را دریابیم و قشر دیگری را مخاطب قرار دهیم.

می‌دانیم غلیان احساس جزو ذات دانشجو است و همین خصیصه موجب آن می‌شود تا فعالان دانشجویی بدون در نظر گرفتن هزینه‌های مترتب بر آنها به دنبال آنچه می‌انگارند صحیح است، حرکت کنند و در مقابل موانع پایداری نمایند. از سوی دیگر جوانی که هنوز تشکیل خانواده نداده است، فارغ از دغدغه‌های یک حیات خانوادگی، می‌تواند با جسارت بیشتری در راه خود قدم گذارد. طوفان درون و هزینه‌های ناچیز برای فعالیت‌های اجتماعی (در مقایسه با دیگران)، دانشجویی را می‌سازد لبریز از اعتراض و در نوردیدن آنچه هست. بزرگترین مقاطع تاریخ معاصر ایران این گونه و به دست چنین حالاتی حادث شده است.

اما پرسش اصلی از دانشجوی امروز این است که مگر نه آنکه اسلاف شما حداقل از زمانی که اولین دانشگاه مدرن تاسیس شده است، همین کرده‌اند و بیش از شما در این راه هزینه کرده‌اند، پس چگونه است که هنوز طنین صدای دانشجویان همان آرزوها و شعارهای چندین دهه اخیر است؟ آیا نمی‌توان گفت به‌رغم همه تغییراتی که به دست آنان اتفاق افتاده است، آنان ناکام مانده‌اند؟ آیا نباید شک کرد در این راهی که کمترین داشته برای رهروانش عقلانیت است و بیشترینش غرش احساس و شعله‌های اعتراض؟ این چگونه طریقه‌ای است که چندین نسل بر آن گام گذاشته‌اند و قرار بوده است به مقصد برسد، اما باز نسل بعدی همان کرده‌اند که نسل گذشته؟ نباید تغییر راه داد؟ نباید ذره‌ای تفکر به خرج داد؟ نباید گفت که دیگران چه کردند که ما کنیم؟ نباید راه دیگری را آزمون کرد؟

شاید اگر آن زمان که قرار بر این شد تا ایران دانشجوی بورسیه داشته باشد، به جای فرانسه انقلابی و چپ پرور، بریتانیای سنتی محافظه کار انتخاب می‌شد، دانشجویان ایران این‌گونه طعم کوتاه مدت احساس را با عقلانیتی که هر چند سخت و در درازمدت اما شیرین به دست می‌آید، معاوضه نمی‌کردند. شاید این‌گونه بود که اسلاف دانشجویان می‌فهمیدند که تنها وظیفه یک دانشجو، تحصیل و تحقیق است و دیگر هیچ. شاید می‌فهمیدند که دانشگاه، صحن تجمع و خواسته‌های سیاسی نیست. چه بسیار که هنوز از اعتراضات دانشجویی در قلب اروپا می‌شنویم (فرانسه سه سال پیش را به یاد آورید)، اما خبری نیست از دانشگاه‌های قلب سرمایه داری. تفکر آزادی و اقتصاد را عقلانیت لازم است و آهسته رفتن و این با کهولت سن حاصل شود و دانش جستن بیشتر و دانشجو در آغاز چنین راهی است.

کالای سیاسی را احزاب باید عرضه کنند و وضعیت اینان هر چه باشد، مشروعیتی برای بر دوش کشیدن مسوولیت احزاب برای جست‌وجوگر دانشی که باید خود را آماده آینده کند و کنشگر فردا باشد، فراهم نمی‌کند. اگر چنین باری بر او باشد چه به آمال خود برسد و چه نرسد هم او خسران دیده و هم جامعه‌ای که وی برایش دل سوزانده است. علم را باید آموخت، سخن باید بسیار شنید و در آتیه عمل کرد تا آنجا که امکان دارد و ذره ای هر چند کوچک تغییر داد و امید بست که آیندگان هم چنین کنند. برای تغییرهای خرد باید تلاش کرد و برای آن هم باید بسیار آموخت تا کاری نشود که آیندگان بفهمند اشتباه بوده است و بخواهند اصلاحش کنند و برای آن نیز زبانه‌های احساس را باید آرام کرد، در کتابخانه‌های دانشگاه و کتاب‌ها و مقاله‌ها رشد داد عقلانیتی را که تاریخ ایران بی صبرانه نیازمندش است. پس دانشجوی عزیز، تنها درس!