زندگی عادی می‌شود، به سرعت یک کات!

شهرام شریف- علیرضا مجمع

عکس‌: آکو سالمی

«زمان‌هایی در زندگی وجود دارد که انسان عاصی می‌شود، مثل دوران عاصی بودن خودم در زمان ساخت فیلم آبادانی‌ها. دو سه سال قبل از ساخت آبادانی‌ها برای من یک سوال بسیار بزرگ پیش آمد و آن این بود که انسان برای چه به دنیا آمده است، برای تحمل این همه مشقت و درد؟ خیلی راحت است که آدم در بطن این همه درد و ناهنجاری و حزن فیلم شاد بسازد که البته این خیلی خوب است. اما من این روحیه را ندارم که در این شرایط با ساختن فیلم کمدی و طنز مرحمی برای زخم‌های مردم باشم. من آن سوی طیف هستم، نگاهی که به سمت برملا کردن درد و رنج می‌رود که البته این هم نیازمند اعتدال است.»

این جهانبینی کیانوش عیاری در لحظات بلوغ دوران فیلمسازی‌اش است. بلوغی که در روزگار قریب با مخاطب ایرانی شریک شد و از لحظات درد و رنجی گفت که می‌توان در زندگی کنونی ایران زمینیان به وفوردید. بخش دوم گفت‌وگو با کیانوش عیاری به این لایه‌های درد و رنج موجود در روزگار قریب پرداخته است.

در روزگار قریب شاهد یک اتفاق ویژه هستیم، اینکه تقریبا همه اقشار جنس کار شما را می‌پسندند و آن را تحسین می‌کنند. از مردم و جامعه پزشکی و صدا و سیما بگیرید تا حتی منتقدان. همه این گروه‌ها سریال را می‌پذیرند پیش از این چنین اتفاقی نیفتاده بود.

آدم‌های رادیکال می‌گویند کسی که بتواند همه را راضی نگه دارد یک جای کارش می‌لنگد. این تعبیر به نظر من درست است. نمی‌شود باور کرد که طیف‌های فرهنگی مختلف جامعه یک اثر را دوست داشته باشند، اما گاهی اوقات اوضاع و احوال می‌تواند فراتر از این باشد. یعنی یک اثر می‌تواند موانع روزمره را پشت سربگذارد و تبدیل شود به یک ارزش به نظرم راجع به روزگار قریب این اتفاق محتمل‌تر است.

چون در غیر این صورت باور نمی‌کنم که به سویی باج داده‌ام و به طیف دیگری باج نداده‌ام. عمده چیزی که باعث رفاقت و همدلی تماشاگر در گام‌ نخست شده قابل باور بودن است. قابل باور بودن هم صرفا به دلیل بهای بیش از حد دادن به رئالیسم و واقع‌گرایی دادن نیست. یک چیزی است که مهم‌تر از این حرف‌ها است شاید به مرزهای حقیقت نزدیک شده‌ایم. اینجاست که آن تاثیر به وجود می‌آید.

باور پذیری الزامی برای حقیقت نگاری صرف نیست.

ممکن است یک فیلم لباس واقع‌گرایی داشته باشد و بتواند جوششی از درون تماشاچی به وجود بیاورد. روزگار قریب از جایی شروع می‌شود، به عقب می‌رود و شخصیت‌ها آنجا است که وارد کالبد مخاطب می‌شوند. این احساس اگر به وجود بیاید برای من فوق‌العاده است. نهایت آرزویی است که من به عنوان فیلمساز دارم و می‌خواهم انسانی‌هایی را از هیچ خلق کنم. نهایت آرزویم است که تماشاچی همان احساس را بگیرد که من به او منتقل کرده‌ام. برای من بسیار شوق آور است که در طول یکسال روزگار قریب توانست این حس را در تماشاگر حفظ کند. حالا اگر پشت این قضیه حرفی هم مطرح شده، بالطبع یک نوع موفقیت است.

از بازتاب‌های کار می‌توانید مواردی را بگویید؟

این بازتاب‌ها را در خیلی‌ جاها گفته‌ام، اما چون اهمیت دارد، خسته نمی‌شوم و نگران تکراری بودن این حرف و مضمون نیستم. فکر می‌کنم اصلا وظیفه من مطرح کردن اینها است. البته ممکن است شائبه خودستایی را هم به من سنجاق کنند، ایرادی ندارد، مهم این است که اینها مطرح شود.

وجه مشترک تمام ابرازنظرها و اظهار عقیده‌ها درباره روزگار قریب پافشاری روی یک نکته بود و آن این بود که می‌گفتند انگار در فضای فیلمی که می‌بینیم خودمان حضور داریم. این تفکر شاید یکی از مهم‌ترین ارزش‌هایی است که من سال‌ها در پی آن بوده‌ام، یعنی در درجه نخست برادری‌ام را به تماشاگر ثابت کنم و بعد از این اثبات پا به مرحله بعدی بگذارم و بتوانم انشایی هم بنویسم.

نکته‌ای که در کل سریال‌ دیده می‌شد، نه به عنوان ضعف که به عنوان یک ویژگی قابل‌طرح است، این که می‌شد با تماشاگر مهربانانه‌تر برخورد کرد. شما در صحنه‌های مختلفی از کار به لحاظ واقع‌گرایی بیش از حد تماشاگر را آزار می‌دادید. صحنه‌ها بیش از حد واقعی تصویر شده بود. مثل صحنه مرگ‌شادن یا صحنه‌ای که مادری که با بچه‌هایش خودش را در چاه می‌اندازد. این صحنه‌ها جوری طراحی شده بود که خیلی‌ها تلویزیون را در این صحنه‌ها نمی‌دیدند. آنقدر در این صحنه‌ها به دل واقعیت نزدیک شده‌اید که تماشاگر گاهی آزار می‌بیند.

بالطبع این نگاه نباید آلوده به نوعی سادیسم شود. دست‌کم در ارتباط با این مساله وقتی صحنه مرگ‌ شادن را تدوین می‌کردیم، تمام موسیقی آن فصل را حذف کردم. همه دوستانی که کار می‌کردند به نوعی ابراز نارضایتی کردند و من به دلایل اینکه آن صحنه به قدر کافی آزاردهنده بود و این موسیقی این خشونت را تشدید می‌کرد، موسیقی را حذف کردم. صبح روز بعد از نمایش همه از کاری که من کردم خوشحال بودند و حق را به من دادند. این اتفاق فقط برای آن قسمت رخ نداده، برای بسیاری از قسمت‌های دیگر هم از موسیقی صرف‌نظر کردم. در فیلم‌هایم هم به گونه‌‌ای دیگر این ماجرا رخ می‌دهد. در بیدار شو آرزو زلزله بم را از زلزله واقعی‌اش مهیب‌تر ساختم.

در سفره ایرانی هم چهارشنبه‌سوری فیلم من از چهارشنبه‌سوری‌‌هایی که اتفاق می‌افتد شورانگیزتر است.

قصدم رو کم کردن نبود، اما نتیجه این شده است. از این جهت اینها را می‌شود گوشه‌ای از ویژگی‌های کار من دانست که می‌خواهم صحنه‌ها نهایت تاثیرگذاری را داشته باشد، اما در مواردی مثل مرگ شادن نتیجه کار تکان‌دهنده می‌شود.

چرا این صحنه‌ها با ایجاز بیان نشد؟ چون در کارهای دیگرتان این ایجاز را می‌بینیم، مثلا در بودن یا نبودن صحنه مرگ پسری که مراسم عروسی‌اش است از ویزور دوربین مراسم عروسی‌اش به تماشاگر نشان داده می‌شود. این ایجاز را چرا اینجا به کار نبردید؟

به دلایلی نمی‌شد این کار را کرد. صحنه مادری که خودش را در چاه می‌اندازد از نظر من همان سیلی‌ای بود که به صورت لایه‌ای از جامعه باید برخورد می‌کرد، به منزله یک شوک. شوکی که یک بار دیگر ما را متوجه کند که فقر ریشه بی‌عدالتی است و بی‌عدالتی از جایی سرچشمه نمی‌گیرد به جز فقر؛ به‌رغم اینکه می‌دانستم این صحنه چقدر دردناک است، لازم می‌دانستم چنین شوکی به جامعه وارد کنم.

صحنه مرگ شادن چی؟

می‌شود به قاطعیت گفت دردناک‌ترین بخش روزگار قریب صحنه مرگ شادن بود. چون شادن در طول سریال شکل گرفته و تماشاگر با او اخت شده بود. این صحنه را به نیت آزار تماشاگر نساختم. می‌خواستم صحنه مرگ دکتر قریب را از حالت حزن‌آوری که قاعدتا بایستی برای مرگ شخصیت اصلی کار ایجاد شود درآورم و زهر آن را بگیرم. تماشاگر مرگ دکتر قریب را با مرگ شادن قیاس می‌کند، و می‌بیند اصلا قابل قیاس نیست. این صحنه کاربرد قابل توجهی می‌تواند داشته باشد. وقتی مرگ شادن در قیاس با مرگ دکتر قریب قرار می‌گیرد، تماشاگر حس می‌کند کماکان زندگی جاری است و ادامه دارد و شاید اصلا اتفاق خاصی نیفتاده است. می‌خواهیم فضا را به سرعت عادی کنیم، به سرعت یک کات. در حقیقت مرگ شادن اوج رنج تماشاگر است.

به عنوان یک تماشاگر می‌توانم بگویم این تفسیر زندگی ادامه داد در چند پلان آخر سریال بعد از مرگ دکتر قریب کاملا به من منتقل شد.

اگر بشود این را با یک مهندسی ویژه‌ای ثابت کرد، در خلوت خودم از کاری که کردم راضی هستم.