گفتوگو با کیانوش عیاری، کارگردان سریال روزگار قریب- بخش اول
در بدترین شرایط هم باید کار کرد
عکس: آکو سالمی
کیانوش عیاری شاید در میان فیلمسازان ایرانی یکی از سختکوشترین آدمها باشد؛ آدمهایی که بعضی وقتها به شوخی به آنها میگوییم جان سخت.
شهرام شریف، علیرضا مجمع
عکس: آکو سالمی
کیانوش عیاری شاید در میان فیلمسازان ایرانی یکی از سختکوشترین آدمها باشد؛ آدمهایی که بعضی وقتها به شوخی به آنها میگوییم جان سخت. کارهایی که او انجام داده در یک بازنگری کلی به تبدیل شدن ناممکن به ممکن میماند که از عهده هر کسی برنمیآید، فیلمهای سینماییاش که در قله آن بودن یا نبودن قرار دارد، و همینطور سریالهای تلویزیونیاش که با تک ستارهای به اسم روزگار قریب همه را مسحور خود کرد. روزگار قریب، حدود شش سال تصویربرداریاش طول کشید، یعنی دقیقا از اسفند ۸۱ تا مهر ۸۷. یعنی در زمان پخش سریال هم داشت تصویر برداری میشد و پخش آن هم به یک سال کشید. به انگیزه پایان سریال روزگار قریب با کیانوش عیاری باب بحثی را باز کردیم که بخش اولش را امروز میخوانید.
به نظر میآید که پس از پایان پروژه سنگینی مثل روزگار قریب از نتیجه کار راضی هستید. با این که به نظرم کار سختی را با توجه به رویکرد به زندگی دکتر قریب پیش رو داشتید، البته شما آدم کارهای سخت هستید، انگار اگر کار راحت باشد خیلی به دلتان نمینشیند، کاری میکنید که همان کار آسان هم با پرداخت جزییات به کاری دشوار تبدیل شود!
من البته ابایی نداشتم از این که این کار سخت را انجام دهم. ولی بگذارید این مساله را کمی بازتر کنم. من صرفا از این منظر به ماجرا نگاه میکردم که میتوانم بسیاری از مضامینی را که در طول تاریخ یک صد ساله اخیر ایران به وجود آمده مطرح کنم. این جور نگاه کردن برایم ارجحیت داشت نسبت به نگاهی که به عنوان دانای کل و ناظر و یک چشم بینا و بصیر بخواهد این دوران را فقط از منظر کسی که شاهدش هست روایت کند. دکتر قریب به واسطه حرفه پزشکیاش ناچار بود وارد دنیای آدمهای تحت ستم و مریض، یا حتی وارد زندگی افراد سیاسی بشود.
نکته مثبتی که در کارهای دیگر کمتر دیده میشود و در این کار شما مشخص است، نگاه متعادل نسبت به افرادی است که شخصیتپردازی آنها در کارهای دیگران متاثر از عمل آنها و تاثیرشان در انقلاب بوده است. نمایش شخصیتهایی چون شاه معدوم یا خواهر و همسرش یا افرادی چون مهندس بازرگان حساسیتهای خود را داشته، اما شخصیتپردازی آنها به سریالهای دیگر شبیه نشده است.
دلیلش این است که ما در این کار قرار نبود وقتی وارد دربار شاه میشویم، به نمایش سفاکی آنها بپردازیم. لحظههایی انتخاب شده که در آن مساله ما مطرح شود. احتراز شده از این ماجرا نه فقط در قبال نمایش تصویر دربار شاه، در تمام قسمتها همه شخصیتها متعادل تصویر شدهاند و از طریق این تعادل سعی کردیم اعتماد مخاطب جلب شود. خیلی راحت میشد این جلب اعتماد تبدیل به سلب اعتماد شود.
در واقع با این کار به نوعی باورپذیری سریال برای تماشاگر را با این نمایش بیطرفی بالا بردید. این قضیه در سوی شخصیتهای مثبت سریال هم به گونهای دیگر دیده میشود، یعنی در تصویر چهره آیتالله فیروزآبادی شما به وجهی از شخصیت ایشان پرداختهاید که در تصویر معمول اینگونه افراد کمتر دیده میشود، یعنی همه از یک روحانی انتظار ساختن مسجد و اماکن مذهبی دارند در صورتی که میبینیم ایشان علاوه بر ساختن مسجد یک بیمارستان هم ساخته است. این عمد شما در باورپذیری شخصیتها در کار دیده میشود.
این یک روشی است که من به آن اعتقاد دارم.
البته این رویکرد بیشتر به نوع نگاه فیلمساز برمیگردد. شما در این مورد اتفاقا آدم سابقهداری هستید. یادم هست که در فیلم بودن یا نبودن که به نظرم بهترین فیلم شماست، این بیطرفی و نگاه متعادل وجود داشت. شما در آن فیلم هم در مواجهه با آدمهایی که میخواستند به آنیک کمک کنند نگاه سیاه و سفید نداشتید، این طیف خاکستری نگاه در آن جا هم دیده میشد.
حتما اینطور است. ذره یا ثانیهای از یک فیلم نیست که متاثر از سازندهاش نباشد، حتی اگر تهیهکنندهای هم به کارگردان فشار بیاورد که بایستی ماجرا را به شکلی که من میگویم نشان بدهید باز هم در نهایت باید تصویر نهایی را به حساب بافت شخصیتی فیلمساز گذاشت. همانطور که در یک فیلم شخصیت تهیهکننده فیلم و کسی که شاید از حیث هنری خیلی نقشی ندارد، را هم میشود دید. حتی مبتذلترین کارها هم میتواند نشانگر ناهنجاریهای فرهنگی سازنده و تهیهکنندهاش باشد. کدام فیلم را در تاریخ سینمای جهان میشود نام برد که شبیه سازندهاش نباشد.
کاملا با شما موافقم تصویر چیزی است که نمیشود در آن دروغ گفت. اگر در تلویزیون به جهت اختلال حسیای که ممکن است برای بیننده به وجود بیاید، بشود تصویری ارائه داد که واقعی نیست اما تماشاگر کم و بیش بپذیرد، که آن را هم شک دارم، اما در سینما اصلا نمیشود این دروغ را به تماشاگر گفت، تماشاگر کاملا میفهمد دروغ میگویی.
نکته مهم این است که تلویزیون با نمایش روزگار قریب باعث شد که من تحسینش کنم. با هر منظوری که این سریال پخش شد خیلی مهم نیست، ولی این را میدانم که این سریال یک گام خیلی مثبت روبهجلو است. کاری به تعریف کسانی ندارم که روزگار قریب را ارتقای کیفی سریالهای تلویزیونی میدانند. این را به شما و سایر همکارانتان واگذار میکنم. اما تلویزیون همین که میرود تا پا به عرصههایی بگذارد که پیشتر از قدم برداشتن در آن اکراه داشته، میشود تحسینش کرد.
امیدواریم همیشه این اتفاق بیفتد. حمایت آقای ضرغامی از سریال ساعت شنی بهرغم مخالفتهایی که با آن مجموعه وجود داشت، خیلی دلگرمکننده است. فیلمساز حساب میکند که کسی پشتش است و اصلا تنها نیست. به هر حال همین که در مواردی ممکن است از کار حمایت شود امتیاز کمی نیست. از آنجایی که روحیه همگرایی دارم، این همگرایی مرا سوق میدهد به سمت اینکه حتی در درون بدترین شرایط بایستی کار را انجام داد. روزگار قریب یکی از آن بازدهی و بازدهیهای مثبت تلویزیون، در تمام طول این سالها است.
به هر حال نمیشود این را هم نادیده گرفت که روزگار قریب ظرفیتهای خطوط قرمزی را که ممکن بود تلویزیون داشته و سریالهای دیگر به آن نزدیک نمیشدند، افزایش داد.
به طور طبیعی باید اینگونه باشد. مگر نیرویی قادر باشد که در جهت عکس چنین جبر و قانونمندیای حرکت کند. چنین حرکتی یک حرکت کاملا ارتجاعی تلقی میشود و مسیر توسعه را وارونه میکند. اگر هم اتفاق بیفتد تعریفی غیر از این ندارد. اما در روال طبیعی روزگار قریب در هر حال به نوبه خودش گامی روبه جلو داشته است. همین گامهای کوچک است که باعث میشود گامهای بزرگ برداشته شود. قرار هم نیست به واسطه نمایش روزگار قریب معجزه و اتفاق بزرگ رخ دهد. مهم این است که چرخی دارد میچرخد و این چرخ لحظهای حق ندارد از حرکت بازماند. بگذارید این چرخ کند حرکت کند، اما در نهایت باور کنیم که آن چرخ متوقف نیست.
روزگار قریب اگر بتواند گوشهای از این حرکت باشد و کارهای دیگر بتوانند این حرکت را تکمیل کنند، این خودش نوعی پیروزی است. شاید الان حس کنید که من خیلی محافظهکارانه دارم صحبت میکنم، اما چون افکار رفرمیستی در من رسوب کرد، طبیعی است که از این منظر به حرکتهای روبه جلو نگاه میکنم.
ارسال نظر