کات در حاشیه چهلمین روز درگذشت زندهیاد خسرو شکیبایی
پیام از دیار باقی
مردادماه گذشته زمانی که هنرمند طراز اولی همچون خسرو شکیبایی، در اوج شهرت و محبوبیت به دیار باقی شتافت، مردمی که دوستش داشتند و با...
امید نجوان
مردادماه گذشته زمانی که هنرمند طراز اولی همچون خسرو شکیبایی، در اوج شهرت و محبوبیت به دیار باقی شتافت، مردمی که دوستش داشتند و با... فیلمهایش خاطرهها داشتند، مثل سیل در خیابانها جاری شدند و با حلقهزدن به دور پیکر بیجانش با او وداع کردند. بیآنکه خیابانهای قفل شده تهرانِ این روزها مانعی برای این وداع تاریخی باشد و بیآنکه ستاد تشییعجنازه آن مرحوم که از طرف خانه سینما تشکیل شده بود، قادر به ایجاد نظم و هدایت این همه آدم باشد (عسگرپور؛ مدیرعامل جدید خانه سینما بهتازگی گفته: «اگر میدانستیم مراسم به این شکل انجام میشود، چند گروه مستندساز میگذاشتیم تا این صحنههای عجیب را ثبت و ضبط کرده و از آن مستند بسازند!») همه اینها تصویری از اشتیاق وصفناپذیر مردم قدردانی بود که آمده بودند قهرمان رویاهای خود را تا خانه آخرت بدرقه کنند و برایش از خدای بزرگ، آمرزش روح بطلبند. مردمی که در روزها و هفتههای پس از این خبر منقلبکننده، سوگنامههای کوتاه و بلند نشریات ریز و درشت را بلعیدند تا در کوتاهی برنامههای تلویزیونی نسبت به این موضوع (منظورم پخش یادوارههایی جدی و همشان با جایگاه زندهیاد شکیبایی است) روح خود را التیام داده باشند. حالا تصور کنید همین چندین و چند صفحه هم در نشریات سیاه نمیشد و در بیتوجهی کامل نسبت به این موضوع، هیچکس، هیچچیز (حتی یک کلمه) بهیاد آن بازیگر بزرگ نمینوشت. یا بدتر از آن؛ هیچکس زحمت رفتن به تشییعجنازه آن مرحوم را به خود نمیداد و مراسم بدرقه زندهیاد شکیبایی تنها با حضور چند نفر از اقوام، دوستان و نزدیکان او برگزار میشد. در چنین وضعیتی حتما بازهم کسانی پیدا میشدند که نِقهای خود را با بالاترین حجم در دستگاه اعتراض کوک کنند، غر بزنند و از بیتوجهی مردم و تماشاگران سینما نسبت به مرگ هنرمند موردعلاقه خود گلایه داشته باشند. چهبسا حالا و در این چهلروز که علاقهمندان زندهیاد شکیبایی به سوگ نشستند و خیلیهایشان به شکلهای مختلف، احساس خود را درباره آن مرحوم بیان کردند هم کسانی بودند که این حرکت قدرشناسانه خودجوش و برآمده از احساس را «مردهپرستی» نامیدند (در حالیکه مردهپرستی، اصلا چیز دیگری است و اساسا معنای دیگری دارد) و البته کسان دیگری هم بودند که برای آنکه بیخیالی و بیتوجهی خود را توجیه کرده و به آن ببالند، اینگونه واکنشهای غریزی را به رفتار کرکسها تشبیه کردند (متاسفم. از ذکر بقیه صفات و جزئیاتی که در طول این مدت در برخی وبلاگها و بعضی رسانههای مجازی به آن پرداخته شد معذورم.)
خوب بهیاد میآورم یکی دو سال پیش وقتی در جریان مراسم یادبود مرحوم فریدون گله، منتقد گرامی و همکار عزیزم؛ جنابآقای ایرجکریمی تصمیم گرفت بهجای سوگواری، در مدح و ستایش آن فیلمساز فقید چیزی بگوید و حاضران در جلسه را با جذابیت خاطرات و خصوصیات اخلاقی عجیبوغریب زندهیاد گله سهیم کند، حاصلش چیزی نبود جز خنده و قهقهای که دامنهاش حتی از محدوده آن مراسم نیز فراتر رفت و به صفحات نشریات رسید. به تاثیرگذاربودن این شکل تازه از کنار زدن «تابو»ها کار ندارم و چهبسا نظر شخصی خودم موافق اینگونه واکنشهای متفاوت و غیر ستایشآمیز باشد، ولی آنچه که باید در نظر داشت، تلاش برای دوریگزیدن از تغییر مسیر واکنشهای طبیعی- و تاکید میکنم: انسانی- در هنگام شنیدن خبر مرگ کسی است؛ واکنشهایی که گاه باعث میشود موضع صاحبان جایگاه نقدونظر، نسبت به سوژه مورد بحث کاملا تغییر کند و گاه شرایطی به وجود میآورد که آدمها در لابهلای کلمات و جملات نشریات و رسانهها با همنوعان خود وداع کنند! هرچه هست؛ همه اینها پیامی از دیار باقی برای ما- انسانها- است که دشوار بودن راه و کوتاه بودن عمر زندگی را دریابیم و با پرداختن به یاد و خاطره آدمهای به پایان رسیده قصه زندگی، هرچند برای لحظهای کوتاه به آخر قصه فکر کنیم؛ آخر قصهای که نقطه پایان آن شاید بههمین نزدیکی است؛ بههمین نزدیکی...
ارسال نظر