زیر ذرهبین
تعریف علم اقتصاد
مترجم: محمد آقازاده
منبع: رسالهای درباره طبیعت و اهمیت علم اقتصاد
متاسفانه، ارائه تعریفی دقیق از علم اقتصاد به هیچوجه آنطور که در بادی امر ساده به نظر میرسد، نیست.
لیونل رابینز
مترجم: محمد آقازاده
منبع: رسالهای درباره طبیعت و اهمیت علم اقتصاد
متاسفانه، ارائه تعریفی دقیق از علم اقتصاد به هیچوجه آنطور که در بادی امر ساده به نظر میرسد، نیست. حاصل تلاشهای اقتصاددانان طی دویست سال اخیر سامان یافتن هیاتهایی عمومیتیافته شده است که صحت و اهمیت آنها تنها در صورتی مورد سوال است که از این تاریخ غافل باشیم یا با آن سر ناسازگاری داشته باشیم؛ اما آنها به هیچ وحدتی بر سر طبیعت نهایی موضوع اصلی و مشترک میان این هیاتهای عمومیتیافته نرسیدهاند. فصول مرکزی آثار استاندارد اقتصاد، اصول اصلی این علم را با تفاوتهایی جزئی تکرار میکنند. اما فصولی که در آنها موضوع اثر شرح و بسط داده میشود، همچنان واگرایی وسیعی را نشان میدهد. همه ما در مورد چیزهای واحدی حرف میزنیم؛ اما همچنان توافق نکردهایم که آنچه دربارهاش حرف میزنیم، چیست. از آنجا که ممکن است این ادعا بزرگنمایی جلوه کند، در زیر تعدادی از تعاریف اصلی را میافزایم. من خودم را به ادبیات آنگلو-ساکسون محدود میکنم؛ چون همانطور که بعدها نشان داده خواهد شد، این ادبیات، وضعیت قانعکنندهتری است که در حال غالب شدن در همه جا است. «اقتصاد، مطالعه نوع انسان از جهت کسب و کار معمول زندگی است؛ این علم به آن بخش از کنش فردی و اجتماعی میپردازد که نزدیکترین ارتباط را با کسب و استفاده از لوازم مادی مورد نیاز برای بهروزی دارد» (مارشال، «اصول»، ص۱). «اقتصاد علمی است که پدیدهها را از منظر قیمت میبیند» (داونپورت، «اقتصاد کسب و کار»، ص۲۵). «هدف اقتصاد سیاسی توضیح آن علل عمومی است که رفاه مادی نوع بشر بدان وابسته است» (کانان، «اقتصاد سیاسی مقدماتی»، ص۱). «این تعریفی گلهگشاد از اقتصاد است که آن را علم وجه مادی رفاه انسانی بدانیم.» اقتصاد «مطالعه روشهایی عمومی است که مردم از مسیر آنها با یکدیگر همکاری میکنند تا نیازهای مادیشان را برطرف کنند» (بیوریج، «اقتصاد به مثابه آموزشی لیبرال»، اکونومیکا، جلد ۱، ص۳). اقتصاد، طبق تعریف استاد پیگو، مطالعه رفاه اقتصادی است، رفاه اقتصادی خود چنین تعریف شده است «آن بخشی از رفاه که میتواند به طور مستقیم یا غیرمستقیم به خطکش قابل اندازهگیری پول مربوط شود.» («اقتصاد رفاه»، ویرایش ۳، ص۱). حاصل همه این کارها نشان خواهد داد که نتایج این تعاریف چه قدر از یکدیگر واگرایی دارند. این وضعیت به هیچ وجه خارج از انتظار یا بد نیست. همانطور که استوارت میل یکصد سال پیش تذکر داده است، تعریف یک علم تقریبا همیشه، نه پیش که پس از خلق خود علم میآید. «همچون دیوار و باروی یک شهر که عموما برای این ساخته نمیشود تا بعدا ساختمانهایی را درون آن بریزند، بلکه ساخته میشود تا حصاری دور آن چیزهایی بکشند که همین حالا هست.» در واقع از طبیعت علم چنین برمیآید که تا به مرحله خاصی از توسعه نرسیده باشد، دامنه تعریف آن ضرورتا غیرممکن است. وحدت در یک علم تنها در وحدت مسائلی که آن علم قصد حلشان را دارد، خود را نشان میدهد و چنین وحدتی کشف نمیشود؛ مگر آنکه روابط درونی اصول تبیینی آن استقرار یافته باشد. اقتصاد مدرن بر روی فضاهای متمایز و گستردهای از تحقیقات فلسفی و عملی رشد کرده است. از تحقیقات پیرامون تعادل مبادله گرفته تا بحثهای مربوط به مشروعیت پیگیری منفعت. مدت زمان زیادی نمیگذرد که این موضوعات توانستهاند خود را وحدت بخشند تنها به این خاطر که هویت مسائلی که پس پشت تحقیقات متفاوت نهفته است، کشف شدهاند. در هر مرحله مقدماتیتر، هر تلاشی برای کشف طبیعت نهایی علم، ضرورتا ره به ترکستان میبرد. بنابراین هر تلاش زودهنگامتری، وقت تلف کردن بود.
ارسال نظر