منزوی 60ساله شد

شاعر تو را زین خیل بی‌دردان کسی نشناخت

تو مشکلی و هرگزت آسان کسی نشناخت

هر کس رسید از عشق ورزیدن به انسان گفت

اما تو را ای عاشق انسان کسی نشناخت

نگاه سوم- متولد اول مهرماه ۱۳۲۵، زنجان، حسین منزوی ۶۰سال پیش در چنین روزی چشم به جهان گشود. منزوی را با غزل می‌شناسند و بی‌شک قلعه غزل معاصر به دست او فتح شد.

زندگی او سراسر پر فراز و نشیب بود. باید با او می‌نشستی تا از درد و رنجش آگاه می‌شدی، گرچه لب به شکایت نمی‌گشود.

فریاد او از «حنجره زخمی غزل» بیرون می‌آمد. از همه می‌گفت. «از ترمه و تغزل»، «از شوکران و شکر»، «از کهربا و کافور» و «از خاموشی و فراموشی» و...

او «با عشق در حوالی فاجعه» قدم زد، «با سیاوش از آتش» گفت و «به همین سادگی» از پیش ما رفت.

منزوی انقلابی در غزل پدید آورد. او موج نبود که به کفی ناپایدار مبدل شود. با غزل او می‌توان تا عمق دریا پیش رفت، «به سوی ماه جهید» و «ماه را ز بلندایش به روی خاک» کشید.

او به مدعیان سطحی‌نگر و تازه به دوران رسیده فهماند که غزل هم شعر است و به حق یکی از پربارترین آنها.

قلم و اندیشه منزوی، جوانان بسیاری را به تکاپو واداشت و امروز همه آنها سعی می‌‌کنند قطره‌ای از دریای او باشند.

شمس لنگرودی درباره او گفته است: غزل منزوی ترکیبی است از زیبایی‌شناسی سینمایی و تمهیدات شاعرانه حافظ.

و منوچهر آتشی معتقد است: او برای شاعر شدن آفریده شده بود. اردیبهشت ماه ۸۳، بیمارستان قلب شهید رجایی تهران، شاهد پرکشیدن منزوی بود «چه سرنوشت غم‌‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود» او رفت، اما تمام نشد و آنچه پایان یافت، درد و رنجی بود که زمانه بر او تحمیل کرده بود.

«اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود». و اینک در سالروز تولدش، با اندوه نبودنش یادش را گرامی می‌داریم و با هم زمزمه می‌کنیم.

شهر منهای وقتی که هستی، حاصلش برزخ خشک و خالی

جمع آیینه‌ها ضرب در تو، بی عدد صفر بعد از زلالی

چند برگی است دیوان ماهت، دفتر شعرهای سیاهت

ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می‌شود ارتجالی