یادداشت
خانوادههای ایرانی و تفکر اقتصادی
در صفحه پایانی روزنامه چهارشنبه مورخ ۱۸/۵/۸۵ مطلبی در باب گرایش نخبگان به تحصیل در رشتههای پزشکی و مهندسی و عنایت کمتر آنان به رشتههای علوم انسانی چون اقتصاد، سیاست، حقوق، جامعهشناسی و درنتیجه زیان جامعه از نداشتن فارغالتحصیلان نخبه در این رشتهها چاپ شده بود.
محمد ابراهیم امین
در صفحه پایانی روزنامه چهارشنبه مورخ ۱۸/۵/۸۵ مطلبی در باب گرایش نخبگان به تحصیل در رشتههای پزشکی و مهندسی و عنایت کمتر آنان به رشتههای علوم انسانی چون اقتصاد، سیاست، حقوق، جامعهشناسی و درنتیجه زیان جامعه از نداشتن فارغالتحصیلان نخبه در این رشتهها چاپ شده بود. این موضوع شایسته بررسی و موشکافی بسیار است و اصولا طرح آن نیز از دغدغههای اندیشمندانی است که چرایی و چگونگی بازماندن جامعه و کشور از توسعه در خور و شایسته آن بهرغم تلاش و تکاپو و برخورداری از امکانات طبیعی فراوان، پرسش روزمره آنان است. بدیهی است که این واماندگی، معلول عوامل بیشماری است که در کلیت آن بیشتر اجتماعی و فرهنگی است. الگوهای اجتماعی و فرهنگی زمینهساز عقب ماندگی نیز رابطه علت و معلولی با تحولات اقتصادی، بنیانهای تولید، منابع طبیعی و توزیع آن بر پهنه جغرافیایی دارند. در جایی که طبیعت خشن است و آب کمیاب و آسمان و زمین بخیل، انسانها تصویر خشونت، بخل و عدم تسامح برخود میگیرند و هر جا طبیعت در اوج بخشندگی و فراوانی است، روحیه مردمان نیز به فراخی و بلندطبعی گرایش مییابد. انسان و طبیعت در یک بده و بستان همه جانبه هزاران ساله سیر کردهاند و حاصل این بده و بستانها خلق آمیزههای گوناگون از الگوهای زندگی، تفکر و حیات در جایجای این کره خاکی و بر پهنه تاریخ بوده است. اما در این میان یک الگو همواره ثابت بوده است و آن تفاوت آدمیان به لحاظ فیزیک در خلقت است. در دستگاه آفرینش دو تولید همگن و همسان در هیچ عهد و زمانهای مشاهده نشده است. حتی دوقلوهای همجنس نیز از ویژگیهای فیزیکی کاملا مشابهی برخوردار نیستند و به مرور زمان به اختلاف میگرایند. در واقع الگوی خلقت انسان بر تفاوت است و صرفنظر از تفاوتهای ظاهری و فیزیکی تفاوتهایی که کارکرد مغز و اصطلاحا هوش را در انسانهای مختلف متمایز میسازد، واجد اهمیت بسیار است. هوش یک استعداد طبیعی است و به حالت ژنهای خاصی در ارگانیزم مغز مرتبط است. شاید بتوان هوش را یک سرمایه خدادادی قلمداد کرد که واجد کسب کردن نیست و به آن که دادند، دادند و به آن که ندادند، ندادند.
افراد دارای سرمایه هوش خدادادی نسبت به افرادی که به میزان کمتری از آن برخوردارند، دارای مزیت نسبیاند (بالقوه) و چنانچه در جامعهای با فرصتهای برابر برای کلیه شهروندان زیست و رشد کنند، امکان موفقیت آنان در کسب علم، دانش و مهارت و نیز توان بهرهگیری از فرصتها و موقعیتها و ایجاد تعامل مثبت با جامعه و محیط بیشتر است (بالفعل). البته چنانچه محیط زندگی افراد باهوش، واجد تدارک فرصتهای برابر برای همه نیز نباشد، باز این افراد در بهرهگیری از هرگونه موقعیت و شرایط قابل بهرهبرداری، توانایی بیشتری داشته و در بسیاری موارد خود این افراد نیز در خلق موقعیتها و شرایط موثرند. مهمترین ویژگی افراد باهوش را در درک ساز و کارهای محیط و جامعه پیرامون و توانایی تعامل مثبت با بیرون از خود و با خود دانستهاند.
حال بحث را از زاویه دیگری پی میگیریم. در جوامع توسعهیافته عموم کسانی که مدیریت جامعه و کشور را برعهده دارند (سیاستمداران و قانونگذاران) و قطعا در زمره انسانهای باهوش به شمار میآیند، در رشتههایی چون حقوق، اقتصاد، سیاست و مدیریت تحصیل کردهاند. چنانچه توسعهیافتگی و اداره خوب یک کشور و جامعه را معیاری برعملکرد صحیح مسوولان آن کشور به حساب آوریم و در واقع توسعه و رفاه و پیشرفت را نتیجه عمل و برنامه حکومتها در طول زمان بدانیم، این پرسش مطرح میشود که چرا نخبگان و افراد باهوش (البته نه همه آنها) در کشورهای توسعه یافته به این رشتهها گرایش پیدا کردهاند. سادهترین پاسخ این است که در آن کشورها مکانیزم بازار و قیمت هم چنان که تولید و مصرف دستمال کاغذی و قیمت آن را تعیین میکند، بازده رشتههای دانشگاهی و در نتیجه افزایش و کاهش تقاضا و عرضه این رشتهها را نیز معلوم میسازد.
از آنجا که ورود به دانشگاه آسان است، (برعکس کشور ما) ولی خروج از آن دشوار است (بازهم برعکس کشور ما) انتخاب رشته تحصیلی صرفنظر از سلایق شخصی و پیشینه خانوادگی (مثلا غالب فرزندان خانوادههای ثروتمند و ذینفوذ سیاسی در آمریکا معمولا سیاست یا اقتصاد میخوانند) منعکسکننده وضعیت بازار آن رشته نیز میباشد. فارغالتحصیلان رشتههای اقتصاد، حقوق و مدیریت از دانشگاههای خوب در آمریکا تقریبا بیکار نمیمانند و دارای بالاترین درآمدهای سالانه هستند. اما این نکته را هم باید به صراحت و با تاکید تذکر داد که کسب مدرک در این رشتهها از دانشگاههای معتبر آمریکا کاری ساده نیست.
این طنز زمانی در آمریکا رواج داشت که مشتری یک بانک که چک حقوق با رقم قابلتوجهی را به حسابش واریز میکرد مورد سوال کارمند بانک قرار گرفت که مگر مدرک شما چیست که این همه درآمد دارید و مشتری جواب داد MBA. کارمند بانک با تعجب و تاحدودی غرور گفت که خوب، منهم MBA دارم، ولی یکچهارم شما درآمد ندارم. مشتری پرسید: از چه دانشگاهی و کارمند بانک گفت از پپرداین (نام دانشگاه غیرمعتبری در کالیفرنیا). مشتری گفت: متاسفم من از هاروارد MBA گرفتهام. در بازار کار امروز کشور ما نیز فارغالتحصیلان رشتههای اقتصاد، حقوق، مالی و مدیریت کمتر در کاریابی با مشکل مواجهند و به خصوص در این سالهای اخیر که فارغالتحصیلان پزشک بیکار زیادی را مشاهده میکنیم، (البته توزیع جغرافیایی اشتغال را نباید نادیده گرفت) این سوال مطرح است که چرا گرایش دیپلمههای نخبه و پذیرفتهشدگان با رتبه بالای کنکور همچنان به سوی رشتههای پزشکی و مهندسی است؟ پاسخ درست به این سوال شاید رمزگشای بسیاری از مشکلات دیگر که ریشه در الگوهای فکری و فرهنگی خانواده ایرانی دارد نیز باشد.
راز بزرگ این است که در خانواده ایرانی (عموما) تفکر اقتصادی جایگاهی ندارد. البته ممکن است گفته شود که خانوادههای ایرانی صبح تا شب درگیر کسب معاشاند و دغدغههای تامین مخارج خانواده از بزرگترین گرفتاریهای آنها است، ولی باید گفت که کسب معاش و دغدغه مخارج با حاکمیت تفکر اقتصادی بر خانواده تفاوت بسیار دارد.
تفکر اقتصادی که میگوییم، چیست و مولفههای آن کدام است؟ ما در زندگی روزمره خود دائما ناچار از انتخاب هستیم. انتخاب لباس، غذا، شغل، مسکن و ... هزاران چیز دیگر و منجمله دوست و همسر. دخالت دادن معیارهای اقتصادی در این انتخابها چه جایگاه و منزلتی دارد و اصولا معیارهای اقتصادی کدامند؟ معیارهای اقتصادی به مطلوبیت، قیمتهای نسبی، بازده آینده، کالاهای جایگزین، درآمد و هزینه، پسانداز، هزینه فرصت و ... برمیگردند. آیا هیچگاه اندیشیدهایم که از مصرف یک کالا در امروز صرفنظر کنیم تا در وقتی دیگر بتوانیم دو برابر آن را مصرف نماییم. آیا سیر تغییر قیمت کالاها را پی میگیریم و به کالاهای جایگزین میاندیشیم. در کمتر خانواده ایرانی صورت درآمد و هزینه تهیه میشود. پساندازی اگر صورت میگیرد، برنامهریزی شده نیست. فهرستی از انتخابهای جایگزین مورد بحث قرار نمیگیرد. بیش از آنکه به آینده اقتصادی یک شغل نگاه شود (البته پزشکانی که از هر عمل جراحی مثلا ۵میلیون تومان درآمد دارند مورد توجه و استناد قرار دارند بدون آنکه به تعداد آنها عنایت شود) به عنوان (دکتر و مهندس) و جایگاه اجتماعی آن توجه میشود. خانوادهها تحلیلی از بازار کار در کشور ندارند و هنگام انتخاب رشته دانشگاهی برای فرزندان یا در تشویق آنان به انتخاب یک رشته کمتر به واقعیت درآمدهای آتی یک شغل میپردازند. بر هر تصمیمی فایدهای مترتب است و نیز هزینهای. وقتی تصمیم میگیریم که فرزند ما به دانشگاه راه یابد آیا به فایدهها و هزینههای آن میاندیشیم. البته در این تصمیم فایدهها مربوط به آیندهاند و هزینهها مربوط به حال. کلاس کنکور، معلم سرخانه، هزینه فرصت محروم شدن خانواده از امکاناتی که در صورت نبود این تصمیم میتوانستند از آن برخوردار شوند. هزینه فرصت زمان صرف شده، هزینه فرصت مسافرت و تعطیلاتی که خانواده میتوانست برود و نرفته است و... اما خانواده ایرانی همه این هزینهها را برعهده میگیرد و هیچگاه هم وارد این بحث که کدام رشته تحصیلی به بهترین نحو جبرانکننده این هزینهها در آینده خواهد بود نمیشود. تفکر اقتصادی که در خانواده ایرانی وجود ندارد، در واقع تفکر هزینه - فایده در مورد هر تصمیم یا انتخاب است.
متاسفانه تحلیل هزینه - فایده نه تنها در عرصه تصمیمگیری خانوادههای ایرانی جایگاهی ندارد (حتی به اندازه پرداختن به شعر و شاعری و یا موسیقی) این پدیده ویژگی عمده ادارهکنندگان کشور نیز در اغلب دورهها بوده است. البته در سطح اداره کشور بر هر تصمیم و انتخابی ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نیز بار میباشد و نمیتوان ادعا کرد که فقط به بعد اقتصادی هر موضوع توجه داشت اما این نکته بدیهی شده است که تدارک یک تحلیل هزینه - فایده برای هر تصمیم، کمیترین معیار قابل اندازهگیری را در اختیار تصمیمگیران قرار میدهد که با هیچ ابزار دیگری قابل جایگزین نیست.
نمیتوان کتمان کرد که تحلیل هزینه، فایده هنگامی بهکار میآید که نگران بالارفتن هزینه و کمبودن فایده یک تصمیم باشیم و تلاش نماییم به گونهای انتخاب کنیم که متضمن کمترین هزینه و بالاترین فایده باشد، ولی چنانچه درآمد بادآوردهای (چون نفت) در اختیار داشته باشیم که انتخاب غیربهینه را نیز بپوشاند و اصولا ما را از دغدغههای مخارج (ولو بیهوده) فارغ سازد. آنگاه آزاد خواهیم بود که فارغ از اندیشه و تعقل (که زحمت دارد) هرگونه اراده کردیم و سلیقههای شخصی و خواستهای فردی اقتضا کرد تصمیم بگیریم و انتخاب نماییم و هزینه هزاران تصمیم غلط و انتخاب اشتباه را نیز با پول نفت جبران کنیم. چنانچه این رفتارها تبدیل به الگو شود که شده است، قطعا نه در سطح کلان (دولت و قانونگزاران) و نه در سطح خرد (خانوادهها) تفکر اقتصادی و تحلیل هزینه، فایده جایگاهی نخواهد داشت و تخصیص منابع (هدایت جوانان باهوش و نخبه به رشتههای سرنوشتساز) به اشتباه صورت خواهد گرفت و کشور از دولتمردان باهوش و خوب درسخوانده محروم و انبوه نخبگان پزشک و مهندس به جستوجوی کار عازم کشورهای خارج خواهند بود.
ارسال نظر