ایدئولوژی نو محافظه کاری
رمینا رمادان
فوکویاما معتقد است به خطر انداختن زندگی در یک مبارزه تا حد مرگ، نشاندهنده انتخاب آزاد و عقلانی انسان است، بنابراین در این مبارزه هدف بازشناسی صرف نیست. بلکه ارجشناسی نیز مطرح است. به اعتقاد هگل این موارد هستند که کل فرآیند تاریخ را به پیش میبرند.
بخش پایانی
رمینا رمادان
فوکویاما معتقد است به خطر انداختن زندگی در یک مبارزه تا حد مرگ، نشاندهنده انتخاب آزاد و عقلانی انسان است، بنابراین در این مبارزه هدف بازشناسی صرف نیست. بلکه ارجشناسی نیز مطرح است. به اعتقاد هگل این موارد هستند که کل فرآیند تاریخ را به پیش میبرند. هگل براین اساس ادعا داشت که با وقوع انقلاب فرانسه و آمریکا تاریخ به فرجام خود رسیده است چراکه تضاد ذاتی بین خدایگان و بنده (که از پیروزی در مبارزه برای شناسایی به وجود میآمد) در اثر وقوع دو انقلاب فوق از بین رفت.فوکویاما بر پایه نظرات هگل بیان میکند که میل یا آرزوی شناخته شدن میتواند حلقه گمشده میان اقتصاد لیبرال و سیاست را که در تفسیر اقتصادی تاریخ جایش خالی بود، فراهم کند. آرزو و عقل توام با یکدیگر برای تبیین فرآیند صنعتی شدن و به طور کلی برای تبیین بخش بزرگ زندگی اقتصادی کافی هستند ولی این دو نمیتوانند تقلای تحصیل دموکراسی لیبرال را توضیح دهند.
آنچه ما به عنوان لیبرال دموکراسی میشناسیم با جایگزین کردن شناسایی همگانی و برابر به جای رابطه مرید و مراد، مساله شناسایی را به شکل قطعی حل کرده است. به اعتقاد فوکویاما شهروند نمونه یک دموکرات لیبرال است، زیرا با درس گرفتن از بنیانگذاران لیبرالیسم از اعتقاد غرورآمیز نسبت به ارزش برتر خودبه نفع صیانت نفس آسایش طلبانه دست شست.واپسین انسان میلی به شناخته شدن به عنوان موجودی برتر از دیگران ندارد. (پایان پیکار برای شناسایی با توجه به وجود نظامهای دموکراتیک.)
هانتینگتون
استاد علم حکومت و مدیر مرکز امور بینالمللی در «هاروارد» و همچنین رییس انجمن علوم سیاسی آمریکا است. او در طی سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۸ به عنوان دبیر طرح امنیت شورای امنیت ملی خدمت کرد. او در سال ۱۹۷۰ فصلنامه سیاست خارجی را بنیان نهاد و تا سال ۱۹۷۷ همکار سردبیر آن بود. او به طور گستردهای در سه حوزه به تحقیق پرداخته است: (۱) روابط بینالمللی، استراتژی و نظامیگری شهری، سرباز و دولت، دفاع مشترک، برنامههای راهبردی در سیاست ملی و بازدارندگی باتسلیحات هستهای، سیاست مقایسهای، پیمان ناموزون، سامان سیاسی در جوامع در حال تحول، مشارکت سیاسی در کشورهای در حال توسعه (همکار نویسنده)، موج سوم دموکراسی و ... از مهمترین کتابهای او در این زمینهاند.
از میان آثار هانتینگتون دو کتاب «درک توسعه سیاسی» و «سامان سیاسی در جوامع دست خوش دگرگونی» بیشتر به مباحث نوسازی و توسعه اقتصادی و سیاسی و تاثیر متقابل آنها بر یکدیگر میپردازند. هانتینگتون در کتاب «موج سوم دموکراسی» در یک چارچوب منطقی و مشخص و با زمینهای تاریخی به توضیح فرآیند دموکراسی شدن جدید و تحلیلی از دورنمای دموکراسی و رشد آن در بیشتر کشور ما میپردازد. اما آنچه به هانتینگتون شهرت خاصی بخشید، نظریه برخورد تمدنهای وی است که در سالهای بعد از جنگ سرد در مجله «فارن افرز» به رشته تحریر در آورد. هانتینگتون این نظریه را در مقابل نظریه پایان تاریخ فوکویاما مطرح میکند.هانتینگتون بر خلاف فوکویاما، معتقداست آنچه که بعد از جنگ سرد جانشین ایدئولوژی کمونیسم میشود، لیبرال - دموکراسی و پایان تاریخ نیست، بلکه فرهنگ قومیت و نبرد بین تمدنها است. عصاره سخن هانتینگتون این است که فرهنگ و هویت فرهنگی، که در سطح گسترده همان هویت تمدنی است، الگوی همبستگی، واگرایی و جنگ را در جهان پس از جنگ سرد تعیین میکند. این اختلافنظر با فوکویاما در تفاوتی که هانتینگتون بین مدرن شدن و غربی شدن قائل است، نمود پیدا میکند.
تمدن جهانی و نقد آن
هانتینگتون معتقد است مفهوم تمدن جهانی خود از تمدن غرب برآمده است. تمدن جهانی به مفهوم نزدیک شدن انسانها به یکدیگر و پذیرش وجود ارزشها، باورها، آگاهیها، رفتارها و نهادهای مشترکی که انسانها در سراسر جهان دارند، ایدئولوژی غرب است برای توجیه سلطه فرهنگی غرب بر جوامع دیگر و مقابله با فرهنگهای غیر عربی. هانتینگتون این بحث را که نوعی تمدن جهانی درحال شکلگیری است، بر یک یا چند فرض از فرضهای سهگانه زیر میداند:
۱ - فرض اول اینکه فروپاشی ایدئولوژی کمونیستی به منزله پایان تاریخ و پیروزی جهانی دموکراسی لیبرال است. اما امروزه اشکال گوناگونی از استبداد ناسیونالیسم، کمونیسم بازار (چین) در جهان وجود دارند که به حیات خود ادامه میدهند. و از همه مهمتر عنصر دین است که به عنوان مهمترین برانگیزنده مردم عمل میکند.
۲ - فرض دوم اینکه تعاملی فزاینده میان ملتها- تجارت سرمایهگذاری، جهانگردی، رسانهها و ارتباطات الکترونیک در حال ایجاد یک فرهنگ مشترک جهانی است. بهبود وسایل حملونقل و پیشرفت ارتباطات، جابهجایی پول، کالا، انسان، دانش، فکر و تصویر را در سراسر جهان به مراتب آسانتر و ارزانتر از پیش نموده است. اما در مورد اینکه تاثیر و پیامد این آمد و شد چه چیزی است یا صلح یا جنگ، پاسخ درستی بدان داده نشده است. هانتینگتون معتقد است وابستگیهای متقابل تمدنی و اجتماعی، نوعی آگاهی تمدنی و اجتماعی و قومی را به وجود میآورد، که نوزایی ادیان جهان و بازگشت به مقدسات نمونهای از این خود آگاهی است .
۳ - سومین و کلیترین استدلالی که در مورد پیدایش یک تمدن جهانی وجود دارد، این تمدن را نتیجه فرآیند مدرنیزاسیون میبیند. مدرنیزاسیون، صنعتی شدن، شهرنشینی و افزایش تعداد با سوادان، آموزش، ثروت، ترک اجتماعی و … را در بر میگیرد که از سده ۱۸میلادی آغاز شده است. (این استدلال و فرض اول اساس نظریه فوکویاما را تشکیل میدهند.) غرب بهعنوان اولین تمدنی که مدرن شد، در کسب فرهنگ مدرنیته پیشگام است و چون جوامع دیگر همین الگو را اقتباس میکنند، این فرهنگ غربی مدرن به فرهنگ جهانی سراسر دنیا تبدیل خواهد شد.هانتینگتون در این مرحله میپذیرد که جوامع مدرن مشترکات زیادی دارند، اما این اشتراکات به معنی غربی شدن به مفهوم واقعی کلمه نیست، چرا که هسته اصلی تمدن غرب یا همان فرهنگ غربی مساله و امری جدا از مدرنیزاسیون است. به اعتقاد هانتینگتون ویژگیهای اصلی فرهنگ و جامعه غربی عبارتند از:
۱ - میراث کلاسیک یونان، رم و مسیحیت ۲- مذاهب کاتولیک و پروتستان ۳- زبانهای اروپایی ۴- جدایی قدرت مادی و معنوی ۵- حکومت قانون ۶- تکثرگرایی اجتماعی ۷- نهادهای مبتنی بر نمایندگی ۸- فردباوری .
در مواجهه با فرهنگ و تمدن غرب سه دیدگاه در دیگر تمدنهای این دنیا به وجود آمد:
۱ - نظریه نفی، که هم غربی شدن و هم مدرن شدن را نفی میکرد.
۲ - نظریه کمالیسم یا پذیرش توأمان غربی شدن و مدرنیزاسیون. دراین واکنش فرض بر این است که مدرن و غربی شدن ضروری است و فرهنگ بومی است که باید کنار گذاشته شود و جامعه برای مدرن شدن باید یکسره غربی شود.
۳ - پذیرش مدرن شدن و غیرغربی شدن، تلاش برای ترکیب کردن مدرنیزاسیون با ارزشها، رفتارها و نهادهای بومی جامعه است که بیشترین طرفدار را در بین تمدنهای دیگر دارد.هانتینگتون با اتکا به نظریه سوم معتقد است رشد مدرنیزاسیون، غربی شدن را نیز در پیخواهد داشت اما در مراحل بعدی مدرنیزاسیون زمینه را برای غربزدایی فراهم میکند و از دو راه باعث نوزایی فرهنگ بومی میشود و این فرهنگ، زمینه را به سوی برخورد تمدنها پیش میبرد.
۱ - در سطح جامعه: مدرن شدن قدرت سیاسی - اقتصادی نظام سیاسی را افزایش میدهد.
۲ - در سطح فردی: مدرنیزاسیون باعث ایجاد حس از خود بیگانگی و از هم گسیختگی میشود.
این امر خود موجب باز تولید فرهنگی و دینی میشود و شکافهای تمدن را عمیقتر میسازند.
در نهایت آنکه هانتینگتون بیان میکند جوامع غربی، بدون کنار گذاشتن فرهنگهای خود و بدون پذیرفتن در بست ارزشها، نهادها و آداب غربی مدرن شدند، که چنین اتفاقی نیز رخ داده است. موانعی که فرهنگهای غیرغربی در برابر مدرنیزاسیون دارند، بسیار کمرنگتر از موانعی است که بر سر راه غربی شدن دارند. مدرنیزاسیون موجب تقویت فرهنگهای غیرغربی میشود و از قدرت نسبی غرب میکاهد و در نهایت جهان بیش از پیش به سوی مدرن شدن پیش میرود و به مقدار کمتری از قبل به سوی غربی شدن.
ارسال نظر