آیا دخو باز می‌نویسد؟

قرنی است که از انقلاب مشروطه می‌گذرد. تحولات شگرفی است که از روز‌های این یک‌صد سال به یادگار مانده است. تحولاتی شگرف که بزرگ بودن خود را مدیون عمل در چارچوب‌های اجتماعی هستند و نه تاثیراتی که بر ایران گذارده‌اند. آنها تحولاتی شگفت‌آورند، چرا که در هنگام وقوع شگفتی آفریدند و در نهایت اثری که بر جای گذاردند، آنچنان شگرف نبود. پویا جبل‌عاملی

مرحوم دهخدا آن زمان که مشروطه می‌رفت به دست ناپاک محمدعلی شاه به استبداد صغیر روی آورد، ستون «چرند و پرند» خود را یک‌صدا در نقد وی قرار داد تا از آزادی به دست آمده سال ۱۲۸۵ کمال استفاده برد و به قدر کفایت بهره برد و نتیجه آن تبعید به خارج از کشور بود و همکار صوراسرافیلی‌اش، میرزاجهانگیرخان، تبعید از این دنیا شد و در نهایت محمدعلی شاه استبداد ناپایدارش‌ را حاکم کرد.

نیش و کنایه‌های دهخدا فراتر از آن چیزی است که در ذهن آید و آدمی از خود می‌پرسد، چگونه همین چند شماره نیز در آن زمان منتشر شد؟ و پاسخ شاید آن است که انقلاب مشروطه حداقل در دوره‌ای کوتاه فضای مناسبی را برای آزادی‌های مدنی در یک جامعه نامتمدن به وجود آورده بود.

در یکی از همین مقالات «چرند و پرند» که «دخو» آن را امضا می‌کرد، دهخدا بحثی از آدام‌اسمیت را پیش‌ می‌کشد که منبع ثروت و تولید از نظر پدر «علم اکونومی» کار و زمین و سرمایه است.

دهخدا به زبانی غیرعلمی این گفته اسمیت را نقل می‌کند و در نهایت بر این امر می‌خواهد تاکید کند که شاهنشاه ایران بدون آنکه مالک یکی از این سه عامل باشد، دارای ثروت است و اندوخته وی هیچ پایانی ندارد و دخو خود نتیجه می‌گیرد که یعنی شاهنشاه ایران قادر است، تئوری‌های علمی را نیز دور بزند و آدام اسمیت باید متوجه باشد که نظریه‌های او به درد خودش می‌خورد و بس.

مقاله دهخدا در زمان خود طنزی بود کنایه‌آمیز به اعمال پادشاه ایران. دهخدا نشان می‌دهد که چگونه در دوران مشروطه هنوز «مالکیت» در ساختار اقتصادی ایران جای نگرفته است. نشان می‌دهد که چگونه دولت حقوق اقتصادی شهروندان را پایمال می‌کند.

اگر شاهنشاه بدون آنکه به طور رسمی مالک چیزی باشد، دارای ثروت است، تنها بدین خاطر است که شاهنشاه، شاه همه شاهان است و بنابراین مالک مالکان است و مالکیت او امری کاملا عرفی است. وی به‌واسطه این مالکیت عرفی است که صاحب ثروت است و این همه حتی در زمانی که هنوز دوران استبداد صغیر سر نرسیده بود وجود داشت و این به آن معنی است که انقلاب مشروطه در پوشش دادن اولین حق انسانی (حق مالکیت) نیز به نتیجه نرسیده بود و آزادی بیان و نیش و کنایه زدن به پادشاهی تنها ثمره آن بود و ثمره‌ای که به‌زودی زود فاسد شد و از بین رفت.

جالب آنجا در گذار این روزها و سال‌های بیشمار هنوز نیز حق مالکیت آنچنان پای نگرفته است. حقوق اقتصادی هر لحظه در حال سقوط است. با این وجود، امیدواری‌هایی نیز وجود دارد. تفسیر پیشرو از اصل ۴۴ بیانگر آن است که حاکمیت دریافته است که می‌بایست از این اشتباه تاریخی بیرون آید. درک کرده است که اگر تحولات شگرفی در این مرز رخ داده است، می‌بایست ثمرات آن نیز نمود یابد. هر چند هنوز گروهی تکمله‌ای می‌زنند متضاد تفسیر مترقی اما می‌توان دلخوش به حرکت اول بود.

یک قرن گذشته است و اتفاقات بزرگ رخ نموده است و نتایج حکایت از آن دارد که جامعه و اقتصاد ایران هنوز نتوانسته از چارچوب‌های غیرمدرن فکری به طور کامل بیرون آید، هر چند نمودهای فیزیکی مدرنیته در زندگی ما ایرانیان رخ نموده است. آیا به‌راستی به آنجا رسیده‌ایم که دیگر دخو در مذمت مالکیت دولت چنان مقاله کنایه‌داری را ننویسد؟ شاید پاسخ آن است که دخوباز آن را می‌نوشت اما نقد او دیگر آنچنان تند و طاقت‌فرسا نمی‌نمود و همین امیدی است بر اینکه مالکیت دولت کمی کم رنگ شده است، اما آیا این کفایت اهداف اقتصادی کنونی ایران را می‌کند؟

بی‌تردید حاکمیت می‌داند که پاسخ منفی است. مسوولان نظام راه را یافته‌اند پس باید بیش از این آنها را یاری داد و در مقابل کسان دیگر که دارای قدرت تصمیم‌گیری هستند و این ضرورت را هنوز نیافته‌اند، بیش از این مقاوم بود و استدلال آورد.