نگاهی بر ایدئولوژی نو محافظهکاری
دشواریهای آرمانشهر
رمینا رمادان- محافظه کاری، ایدئولوژی معینی است که همچون فرآوردههای تاریخی- اجتماعی مشخص پدید آمده است، بنابراین هر چند شاکله تفکر آنها با طرح هر گونه اندیشه خیالی و انتزاعی برای ایجاد دگرگونی در جامعه مخالف است و هر نوع تلاشی را برای تحقق آرمانشهر مصیبت بار میخواند، اما با یک نگاه بیرونی میتوان آن را همچون یک ایدئولوژی قلمداد کرد. محافظهکاران اصول و عقاید خود را برخاسته از ویژگیهای نهاد بشری میپندارند و به این معنا معتقدند آدمی تنها به حفظ دستاوردهای خویش گرایش دارد. پایبندی به امور و ترس از آنچه تجربه نشده و بدبینی به آن جوهر محافظهکاری است. بخش اول
اصول محافظهکاری
محافظهکاری از حیث نظری درباره نقش دولت، بازار آزاد و مالکیت به انواعی تقسیم میشود، اما اصول آن از اندیشههای برک متاثر بوده است. مهمترین این اصول عبارت است از:
۱ - بدبینی به عقل انسان: آنها عقل انسان را در برابر عقل کلی نهفته در سنت یا مذهب نادیده میگیرند و در برابر عقل بر سنت و تاریخ تکیه و تاکید میکنند.
۲ - اعتقاد به مذهب: مذهب و محافظهکاری هر دو بر نقش انسان و به سلسله مراتب و اقتدار تاکید دارند. به همین دلیل اندیشههای محافظهکارانه در قالب جنبشهای مذهبی تجلی یافته است.
۳ - نابرابری انسانها از حیث استعداد: در نتیجه نابرابری اجتماعی واقتصادی امری طبیعی است و هرگونه تلاش در جهت برهم زدن آن بیفایده است.
۴ - نگرش پدرسالارانه به جامعه: از نظر آنهاجامعه بیش از جمع عددی افراد، کلیتی است متضمن وابستگیها و مسوولیتهای متقابل و بیشتر از آنکه بر آزادی فردی تاکید کنند، بر مسوولیت اجتماعی تاکید دارند.
هدف اصلی محافظهکاران جلوگیری از دگرگونیهای ناخواسته یا دستکم تجدید آنها بوده است. سنتگرایی، گذشتهگرایی، احترام به مذهب و مالکیت به تاکید بر فضایل اخلاق سنتی، پدرسالاری اجتماعی و سیاسی، نخبهگرایی و مخالف با بدعت و نوآوری و نواندیشی و … از مهمترین ویژگیهای محافظهکاری است.
مراحل ایدئولوژی محافظهکاری
ایدئولوژی محافظهکاری با حفظ اصول و نگرشهای کلی خود در گذر زمان متحول شده و جلوههای گوناگونی یافته است. به طور کلی این ایدئولوژی تاکنون سه مرحله تاریخی داشته است:
۱) محافظهکاری لیبرال، که در دوران رواج لیبرالیسم رفته رفته از تاکیدش بر مالکیت ارضی و پدرسالاری اجتماعی و سیاسی کاست و اصول اقتصادی لیبرالیسم راپذیرفت. منشا این محافظهکاری افکار و اندیشههای برک است اگرچه وی از سنت دربرابر انقلاب دفاع میکرد اما هوادار اقتصاد بازار و مداخله نکردن دولت در امور اقتصادی بود.
۲) محافظهکاری پدر سالارانه که با پیدایش دولتهای مداخلهگر و بحران در اقتصاد بازار با بازگشت به اصول پدرسالاری اجتماعی از دولت فراگیر حمایت کرد. در محافظهکاری پدرسالارانه جامعه کل اندامواری پنداشته میشود که فرد و حقوق فردی در آن معنا مییابد. در این دیدگاه بر مصلحت عمومی نقش اجتماعی و اقتصادی دولت نظارت اجتماعی واخلاقی و سلسله مراتب بیشتر تاکید میشود.
۳) محافظهکاری نو که با بازگشت به اصول اقتصاد بازار آزاد و در ترکیب بانئولیبرالیسم آمیزهای جدید و کارآمدی دولت رفاه پدید آمد.
شعار اصلی محافظهکاراننو بازار آزاد و دولت نیرومند بوده است. آنان استدلال میکردند که علت اصلی بحران اقتصادی مداخله دولت در امور اقتصادی است. چون موجب کاهش انگیزه سرمایهگذاری و افزایش بیرویه نقش اتحادیههای کارگری شده است. اندیشه اصلی محافظهکاران نوخودگردانی و خصوصیسازی و دولت کوچک یا حداقل بوده است.
به همین دلیل برخی اندیشمندان میان محافظهکاری و نئولیبرالیسم تفاوت چندانی نمیبینند. هرچند که در این مورد اختلافات و نگرشهای متفاوتی وجود دارد.
فوکویاما و هانتینگتون به عنوان متفکران محافهکارنو باتوجه به اهمیتی که به مقوله سیاست بینالمللی میدهند در زمره جمهوریخواهان جدید (Neorepublican) یا راست نو قرار میگیرند که تلفیقی از نظریات محافظهکاران نو و نئولیبرالیستها است. راست نو در زمینه سیاستهای اقتصادی مخالف مداخله دولت در آن امور است و آن را مغایر با آزادیهای فردی میداند اما از نظر سیاسی یعنی تامین امنیت و ثبات خواهان تقویت دولت است.
فوکویاما و هانتینگتون بهعنوان اندیشمندان «محافظهکار جدید» آنچه که در مورد آنها قابل توجه است این نکته است که آنها بیش از آنکه به مسائل سیاست داخلی توجه کنند و درباره مقولاتی چون، مداخله دولت در زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مردم میزان مالیات، خانواده، تصورات اخلاقی، کوچک و بزرگ بودن دولت، اخلاق در سیاست داخلی و آزادی یا مسوولیت اجتماعی تاکید ورزند، بیشتر به تعیین نظام و سیاست بینالمللی پرداختند. هانتینگتون و فوکویاما به همراه هنری کیسینجر در سال ۱۹۸۵ م. نشریه «منافع ملی» را بهعنوان یک نشریه محافظهکاری جدید به راه انداختند. این نشریه بهعنوان پایگاه ایدئولوژیک جمهوریخواهان نو در آمریکا مطرح شد.
یکی ازمهمترین وظایف این نشریه در سالهای پایانی جنگ سرد باتوجه به فروپاشی شوروی، ترسیم صحنه جدید مبارزه در نظام بینالمللی بود. این گروه به ویژه هانتینگتون و فوکویاما معتقد بودند جنگ و درگیری در نظام بینالمللی از سه منبع سرچشمه میگیرد که با فروپاشی شوروی و به تبع آن ایدئولوژی کمونیسم، دو منبع سیاسی (دیکتاتوری و دموکراسی) و اقتصادی (سرمایهداری -کمونیسم) با شکست رقیب و پیروزی لیبرالیسم و سرمایهداری، دیگر توانایی تولید ناامنی را ندارد. اما یک منبع دیگر باقی میماند و آن مقوله فرهنگ است. هانتینگتون و فوکویاما هر دو بر اهمیت نقش فرهنگ تاکید میکنند و آن را در عرصه سیاست بینالمللی برجسته میکنند. هانتینگتونتفاوت فرهنگها را زمینه منازعه و برخورد تمدنها مطرح میکند اما فوکویاما معتقد است تفاوت فرهنگی لزوما منجر به برخورد تمدنها نمیشود.
رقابتهای فرهنگی خود را احتمالا به جای صحنه اقتصادی نشان خواهد داد و ممکن است به نوآوری فرهنگی و رقابت منجر شود در واقع آنچه که موجب تفاوت نگرش این دو متفکر شده نوع نگاه آن به مقوله غربی شدن، مدرنیزاسیون و انسان است. در حالی که فوکویاما غربی شدن و مدرن شدن را یکی میداند و بین آنها تفکیک قائل نمیشود و این دو مقوله را با سرشت، ذات، طبیعت و سرنوشت نهایی بشر یکی میداند، هانتینگتون باتفکیک بین فرآیند غربی شدن و مدرن شدن، این دو را سرنوشت طبیعی و نهایی بشر نمیداند و این نکته این دو متفکر را از هم جدا میسازد. در این فرصت ابتدا سعی میشود اندیشههای فوکویاما و سپس افکار هانتینگتون به اختصار بیان شود.
فوکویاما
فوکویاما در دانشگاه شیکاگو زمانی که رشته فلسفه را میآموخت، از طریق استاد خود «آلن بلوم»، محافظهکار مشهور آمریکایی و نویسنده کتاب «ذهن بسته» و تحت تاثیر لئواشتراوس با عقاید محافظهکاری آشناشد. فوکویاما با نظریه پایان تاریخ و آخرین انسان توجه بسیاری را به خود جلب کرد. ابتدا این نظریه را در قالب یک مقاله در سال ۱۹۸۹ در نشریه منافع ملی ارائه نمود. نشریه منافع ملی در سال ۱۹۸۵ به عنوان یک نشریه محافظهکار جدید که درصدد و خلق راست نو بود، آغاز بهکار کرد. هیات مدیره نشریه از افرادی چون هنری کیسینجر، ساموئل هانتینگتون تشکیل میشد، که خود بیانگر نوع نگرش آنها یعنی مقوله سیاست بینالمللی است. در زمان طرح این نظریه فوکویاما دستیار مدیر برنامهریزی در وزارت خارجه آمریکا بود.
بسیاری از اندیشمندان معتقدند نظرات فوکویاما خود کوششی است برای حل بحران ایدئولوژی راست، که پس از پایان جنگ سرد بایستی برای تبیین منازعه جدید شکل میگرفت. تز فوکویاما به این تعبیر در واقع کوششی است برای تبین منازعه بین جهان «پسا تاریخ» یعنی غرب و جهانی که هنوز در «جنگ تاریخ» است یاهمان جهان سوم و به عبارتی انتقال محور منازعه از شرق و غرب به محور منازعه شمال - جنوب.
مضمون اصلی اندیشه فوکویاما در تز پایان تاریخ این است که همگام باپیروزی دموکراسی لیبرال بر رقبای ایدئولوژیک خود همچون سلطنت مورثی، فاشیسم، کمونیسم و … در سراسر جهان اتفاقنظر قابل توجهی پیرامون مشروعیت دموکراسی لیبرال به عنوان نظام حکومتی بهوجود آمده است و به این دلیل لیبرال دموکراسی نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومت بشری است واین جایگاه پایان تاریخ را شکل میدهد.
به اعتقاد فوکویاما تاریخ عبارت از یک سلسله رویدادهای کور نیست بلکه یک کل معنیدار است که در آن اندیشههای انسانی در مورد ماهیت نظام سیاسی و اجتماعی توسعه مییابد و شکوفا میشود. اگر ما در حال حاضر به جایی رسیدهایم که نمیتوانیم دنیایی متفاوت از جهان کنونی تصور کنیم به طوری که هیچ شاخصی امکان بهبود بنیادی نظم جاری را نشان نمیدهد، در این صورت باید این امکان را در نظر بگیریم که خود تاریخ ممکن است به پایان خود رسیده باشد.
فوکویاما همانند هگل معتقد است تحول جوامع انسانی بیپایان نیست بلکه این تحول بالاخره پایان میپذیرد. پایان تاریخ زمانی است که انسان به شکلی از جامعه انسانی دست یابد که در آن اساسیترین و عمیقترین نیازهای اساسی بشر برآورده شود. برای هگل دولت لیبرال و برای مارکس جامعه کمونیستی پایان تاریخ بود. وی نیز همانند هگل و مارکس دموکراسی لیبرال را شکل نهایی جوامع بشری و پایان تاریخ تلقی میکند. اما بر این نکته انگشت میگذارد که این سخن به آن معنی نیست که سیر طبیعی زاد و ولد و مرگ و میر متوقف خواهد شد و یا دیگر وقایع مهمی اتفاق نخواهد افتاد، بلکه منظور این است که احتمالا دیگر تحول مهمی در نهادهای اساسی و اصول جاری پدیدار نخواهد شد.
فوکویاما میگوید در پایان قرن ۲۰ سخن گفتن دوباره از نوعی تاریخ منسجم وجهتدار بشری که به لیبرال دموکراسی میانجامد معنایی دارد یاخیر؟ در پاسخ به سوال فوق است که فوکویاما شروع به تحلیل در مورد تئوری خود میکند.
دو دسته دلیلی که فوکویاما برای آن ذکر میکند در واقع به طبیعت، سرشت، ذات و ماهیت انسان از آن حیث که موجود است باز میگردد. یعنی او نقطه پایان تاریخ را جایی میداند که انسان در مسیر اصلی ارضای خواستههای خود قرار گرفته است.
پایان تاریخ در واقع برای فوکویاما زمانی است که بشر فاقد جایگزین تاریخی است.
دو دسته دلیلی که فوکویاما در این باره مطرح میکند یکی با مسائل اقتصادی ارتباط دارد و دیگری پیکار برای ارجشناسی یا شناسائی.
دلایل اقتصادی
به اعتقاد فوکویاما علوم طبیعی جدید نقطه آغاز خوبی برای تشریح این موضوع است. علوم طبیعی جدید بر تمامی جوامعی که آن را تجربه کردهاند، به ۲ دلیل تاثیری یکسانکننده داشته است.
۱) تکنولوژی برای آن دسته کشورهایی که دارای آن هستند، برتری نظامی قاطعی ساخته است و با توجه به استعداد امکان جنگ درنظام بینالملل دولتی که به استقلال خود اهمیت میدهد نمیتواند لزوم نوسازی دفاعی را نادیده بگیرد.
۲) علوم طبیعی جدید، افق یکسانی را در زمینه تولیداقتصادی گشوده است. تکنولوژی انباشت نامحدود سرمایه و به دنبال آن ارضای مجموعهای از امیال بشری را ممکن میسازد. این فرآیند همگن شدن فزاینده تمام جوامع بشری را قطع نظر از ریشههای تاریخی یا میراثهای فرهنگی آنها تضمین میکند. تمام کشورهایی که نوسازی اقتصادی را تجربه میکنند، ناگزیر هر چه بیشتر به یکدیگر شباهت پیدا میکنند، زیرا تمامی این واحدها فرآیندهای ذیل را تجربه میکنند:
۱) قرار گرفتن در قالب یک واحد ملی و دولت متمرکز
۲) شهرنشینی
۳) در هم شکسته شدن نظام اجتماعی قبیلهای و …. و جایگزین شدن با سارختاری که عملکرد اقتصادی مبتنی بر عقلانیت دارند.
۴) آموزش همگانی و فراگیر
۵) از طریق بازارهای جهانی به واسطه فرهنگ مصرفگرایی به یکدیگر پیوستن.
۶) منطق علوم طبیعی جدید که تحولی درجهت سرمایهداری تحمیل میکند.
بدین گونه منطق علوم طبیعی نوین و همچنین تبعات اقتصادی آن تا حد زیاد فرآیند یکسانی جوامع را تبیین میکند. ولی به اعتقاد فوکویاما این امر برای علت یابی پدیده دموکراسی کافی نیست. جای تردید نیست که توسعه یافتهترین کشورهای جهان موفقترین دموکراسیهای جهان نیز هستند. هر چند علوم طبیعی نوین ما را به آستانه سرزمین موعود دموکراسی لیبرال هدایت میکند، ولی به این سرزمین نمیرساند، چرا که به لحاظ اقتصادی هیچ دلیلی وجود ندارد که پیشرفت در زمینه صنعتی شدن، ضرورتا موجب آزادی سیاسی شود.
نمونههای تاریخی بسیاری وجود دارد که حکایت از همزیستی سرمایهداری مجهز به تکنولوژی پیشرفته با اقتدار سیاسی دارد، انگلستان قرن ۱۹ جامعه لیبرال است، ولی حکومت آن دموکراتیک نیست. درست در هیمن نقطه و حل این مشکل است که نوآوری و زیبایی کار فوکویاما نمایان میشود، و آن مطرح کردن دلیل دوم پایان تاریخ است که وی آن را مبارزه برای «ارجشناسی» یا پیکار برای شناسایی مینامد.
دلایلی که در مورد جنبه اقتصادی ذکر شد، در واقع مضمونی است که غالباً برای توجیه لیبرالیسم به کار برده میشد اما دسته دوم دلایل وی که مربوط به نشان دادن ضرورت دموکراسی به اندیشه هگل یا اگر دقیقتر بگوییم به تفسیر خاص «الکساندرکوژو» از هگل متکی است. تازگی کارفوکویاما در واقع آشتی دادن این شیوه تعقلی است که اغلب موازی هم تلقی شدهاند. یعنی لیبرالیسم و دیالکتیک هگلی فوکویاما با ترکیب این دو میخواهد دیدگاهی کلی و یکپارچه از تاریخ بشری ارائه کند و زوایای تاریکی که لیبرالیسم کلاسیک ظاهرا قادر به توضیح آن نبود، همانند ظهور حکومتهای فاشیستی درکشورهای صنعتی و … را روشن سازد. فوکویاما مدعی است که مفهوم هگلی مبارزه برای ارجشناسی حلقه مفقود بین لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی است.
اندیشه دوران جدید بر مبنای تفکر درباره ماهیت انسان یعنی تعینات درونی و ماهوی انسان به وجود آمد. فوکویاما در این مورد میگوید: تئوریسینهای تجدد و نویسندگان قبل از هگل ماهیت انسانی رانزد اولین انسان یعنی انسان در وضع طبیعی جستوجو میکردند. تا از این طریق بتوانند به خصوصیات مقامی انسانها به عنوان انسان دست یابند. این متفکران به این نتیجه رسیدند که انسان برای حفظ جان خود تلاش میکند و در این راه از عقل خود بهره میگیرد. هگل نیز به اولین انسان معتقد است که اشتراکات زیادی با حیوان دارد.
اما تفاوت اساسی انسان و حیوان آن است که او بالاتر از همه امیال دوست داردکه دیگران نیز او را بشناسند. از نظر هگل یک فرد زمانی به خود آگاهی پیدا میکند و هویت مییابد که از سوی دیگران شناخته شود. بنابراین آنچه هویت انسانی را تشکیل میدهد عبارت است از: توانایی بشر برای به خطر انداختن زندگی خود به منظور شناخته شدن مقام و منزلت وی توسط دیگران.
ارسال نظر