یک جوال فشنگ و فرمان مشروطه!
گروه تاریخ اقتصاد - استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی (زاده ۳ دی ۱۳۰۴ در پاریز - درگذشته ۵ فروردین ۱۳۹۳ در تهران) از چهره‌های برجسته تاریخ نگاری کشور بود که در روایت تاریخ و خاطرات شیوه بیان خاص خود را داشت. او که از استادان سرشناس تاریخ در دانشگاه‌های کشور بود علاوه‌بر بیش از نیم قرن تدریس، ده‌ها جلد کتاب تالیفی نیز از خود به یادگار گذاشته است. در اینجا مطلبی از او را به نقل از روزنامه اطلاعات می‌خوانید:
پیام علمای اعلام در مورد حفظ اسناد ادارات و وزارتخانه‌ها و موزه‌ها و کاخ‌ها پیامی است که واقعا باید خیلی مورد توجه قرار گیرد و مو به مو عمل شود و مردم کوچه و محله همه باید مواظب باشند در این روزهای بحرانی سرنوشت‌ساز که در واقع روزهای جهانگیری است، نه جهانداری و طبعا حمایت و حفظ این‌گونه چیز‌ها به ظاهر در درجه دوم اهمیت قرار می‌گیرد، دلیل آن هم روشن است که فی‌المثل حفظ جان خلق یا تغییر وضع دیگر فرصت توجه به این جزئیات را نخواهد داد.
ولی حقیقت این است که اگر باید تحویل و تحول و حساب و بازخواستی صورت گیرد، تماما موکول به آگاهی صحیح از منبع و سند هر واقعه‌ای است وگرنه چه بسا خون‌ها بیهوده ریخته شود و چه بسا حق‌ها که ناحق جلوه داده شود و این بحثی است که من فعلا آن را می‌گذارم به وقت دیگر.
دلسوزی مخلص در این مورد، تنها برای آنچه گفتم نبود، برای ارزش مادی اسناد هم نبود، تعجب خواهید کرد اگر بگویم من دلم برای مورخان و محققان آینده می‌سوزد که هر واقعه‌ای را که می‌شنوند و در جایی می‌خوانند برای اینکه از صحت و سقم آن خبردار شوند، ناچار باید صد جا را زیر و رو کنند یا یک سند پاره نیم سوخته به دست آورند و بعد اظهار نظر خود را با هزار تردید و دلهره بیان دارند.
این اسناد برای اینکه واقعا بشود حوادث این سال‌ها را به‌طور صحیح نوشت حتما باید حفظ شود، زیرا اگر هم صلاح نباشد که همین ایام در دسترس اهل تحقیق قرار گیرد، روزی خواهد رسید که باید همه به آن دسترسی داشته باشند. من این حرف را برای این می‌زنم که هفتاد سال بیشتر از آن روز که مردم ما مشروطه گرفتند نگذشته است و ما امروز اصل آن فرمان را که با خون هزاران خلق به دست آمده در مجلس شورای خود نداریم. هر قرارداد و پیمان‌نامه‌ای که بین ایران و سایر دولت‌ها در دوران‌های قدیم بسته شود، نسخه آن را فقط در آرشیوهای دیگران می‌توانیم پیدا کنیم، نسخه‌ اصلی که در ایران بوده در اثر حوادث روزگار و جنگ و جدال‌ها یا اختلاف‌های خانوادگی از میان رفته است.
در این میان، من نظرم بیشتر به سازمان‌های پنهانی از نوع سازمان امنیت و آگاهی‌ها و پرونده‌های محرمانه است وگرنه اسناد عادی معمولا بیشتر با حقیقت موافق نیست و بیشتر اوقات آدم را گمراه می‌کند. فی‌المثل اگر قرار بود قضیه قتل امیرکبیر و واقعه فین کاشان را ما بخواهیم در اسناد رسمی بخوانیم، ناچار در کتاب «لسان‌الملک» سپهر خواهیم دید که «در کاشان سقیم و علیل افتاد، و از فرود انگشتان پای تا فراز شکم قرین ورم گشت، و شب دوشنبه درگذشت.» اما مدت‌ها بعد، وقتی اعتمادالسلطنه فاضل خفیه‌نویس ناصرالدین شاه یادداشت‌های خود را نوشت، واقعه قتل امیر را به دست پدر خود اعتمادالسلطنه آن‌طور نقاشی کرد که از خواندن آن موی بر بدن آدم راست می‌شود. اگر این سند باقی نمانده بود، هنوز هم میان مورخین بر سر اینکه امیرکبیر ورم کرده بود (به قول سپهر) یا از «تسلط نقم و تغلب ندم» جهان فانی را بدرود کرده بود (قول روضه الصفا) بکش و مکش باقی بود.
این استاد خفیه و محرمانه خصوصا چیزهایی در بر دارند که گاهی اوقات یک جمله آنها به اندازه صد تا دفتر صورت هزینه و اسناد خرج و گزارش‌های رسمی ارزش تاریخی دارد، فی‌المثل ما هزار حرف درباره پایان کار برمکی‌ها در تاریخ می‌خوانیم، اما یک جمله کوتاه از یک دفتر محرمانه و خصوصی دربار هارون‌الرشید، که به دست مورخی افتاده ما را به مطلبی رهنمون می‌کند که همه اسناد دیگر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. آن مورخ می‌گوید: «... در ورقی دیدم نوشته که در خلال روز ـ به فرمان امیرالمومنین بر سبیل انعام، زر چندین و سیم و کسوت و فرش و عطر چندین تسلیم ابوالفضل جعفر بن یحیی ادام الله کرمه شد. و من آن دفعات را میزان کردم سی هزار هزار (۳۰ میلیون) درهم برآمد و در ورقی دیگر نوشته دیدم که بهای نفت و بوریا (حصیر) که جعفر بن یحیی را بدان سوختند چهار درهم و نیم دانگ بود.»
اصرار من در حفظ گزارش‌های سازمان‌های محرمانه برای این است که در این گزارش‌ها حرف‌هایی هست که جاسوسان یا به قول من «پنهان‌پژوهان» فرستاده‌اند و هیچ جای دیگر نمی‌توان دید و از هیچ‌کس نمی‌توان شنید (و تازه اگر هم شنیده شود، شنیدن کی بود مانند دیدن) ما هزار جور حرف درباره مشروطه خوانده و دیده و شنیده‌ایم ولی فقط در یک جاست که می‌توانیم بخوانیم که در جریان جنگ‌های مشروطه‌خواهان و مسلح شدن مجاهدان مشروطه، سلاح چگونه و از کجا تامین می‌شد. همین فقط یک نفر خفیه‌نویس که زیر گزارش خود امضا کرده است «چاکر نایب علی» به ما اطلاع می‌دهد، حاجی رئیس سمسار معروف، به قرار، نصف جوال فشنگ آورده بود توی خانه خودش که نزدیک منزل آقا سیدجمال است! اما باز هم بازار اسلحه را در دکان‌‌ همان سمسار‌ها و صراف‌ها باید جست که باز هم فقط در یک گزارش به امضای «چاکر عبدالعلی» می‌خوانیم که یک سید کم درآمد یک شش لول را از یک صراف بیست تومان خریده است. (بیست تومان هفتاد سال پیش، بیش از بیست هزار تومان امروز) که همه آن قرضی بوده و منافع بیست تومان را هفت ماه چهارده تومان بهره پرداخته و در آخر کار پس از پایان انقلاب شش لول را آورده بود دکان فشنگ‌سازی بفروشد، دکان‌دار می‌گفت: من تومان می‌خرم. این گزارش‌ها همه از مامورین خفیه که خوشبختانه از آسیب مانده و فصلی مهم از یک کتاب بزرگ به عنوان «شهید راه آزادی سید جمال واعظ اصفهانی» را تشکیل داده است و بالنتیجه ما تنها از خلال همین گزارش‌های دقیق می‌توانیم به انجمن‌های متعدد که در صدر مشروطه تشکیل شده بود و نوع طبقات پی ببریم، مثل انجمن طلاب، انجمن کلاه‌نمدی‌ها، انجمن عطار‌ها، انجمن معمار‌ها، انجمن کوزه‌گر‌ها، انجمن زرگر‌ها، انجمن ارسی‌دوز‌ها، انجمن پاره‌دوز‌ها و آن وقت می‌توانیم حس کنیم که چه کسانی در به دست آوردن مشروطه سهم داشته‌اند.
البته بنده نمی‌خواهم بگویم همه این اسناد صحیح و درست است. مطمئنا گزارش غلط هم دارد، ولی اهل تاریخ می‌تواند بالاخره صحیح را از سقیم تشخیص دهد، یکی از‌‌ همان ماموران یکجا گزارش می‌دهد: باز سید جمال دیشب بنای عربده و بدرفتاری را گذاشته به حکومت و آقایان بدگویی و فحاشی و هتاکی خیلی کرده است. معلوم است که این گزارش ـ خوشبختانه بی‌امضا ـ برای چه منظوری داده شده ولی باز هم همین گزارش‌ها، نطق‌‌ همان سید را نقل می‌کند، آنجا که بالای منبر می‌گوید: «ای مخلوق، کاری دیگر از من ساخته نیست، از من گفتن است که می‌گویم این شالی که به گردن من است کفن من است که همیشه همراه من است.» یکی از دلپذیر‌ترین این نوع گزارش‌های محرمانه از ماموری است که طی آن می‌نویسد: «... سپید سرخه‌ای روضه‌خوان برای ابوی صحبت می‌کرد که دو نفر باعث شدند که حرمت سلطنت را بردند و ضایع کردند، یکی نایب‌السلطنه، یکی وزیر مخصوص که متصل رفته پیش اعلیحضرت و بدی مجلس را گفته و بدی آقایان را گفته و بدی دولت مشروطه را گفته، آخرالامر کاری کردند که به شاه فهمانیدند که اینها می‌خواهند سلطنت را از تو بگیرند، دیگر فکر نکردند که سلطنت را می‌خواهند چه کنند... می‌روند این حرف‌ها را می‌زنند و دیگر خبر ندارند که در هر ولایتی یک مشروطه‌طلب هست که جان خود را کف دست گرفته و مردم را از خواب بیدار می‌کند، در شیراز فصیح‌الزمان کاری می‌کند که تمام شهر مرید او شدند و انجمن بر پا نمی‌شود تا او حاضر نباشد... زیاده غرضی نیست...»
امضای این گزارش نامفهوم است، ولی مخلص، به عنوان یک نفر آدم اهل تاریخ - نه مشروطه‌طلب ـ از این مامور نا‌شناس خفیه‌نویس ممنونم که گزارش درست داده، هر چند که قصدش عملا مخالفت با مشروطه و در واقع خدمت به مظفرالدین شاه بوده است و باز ممنون‌ترم از آنهایی که نگذاشتند این اسناد از بین برود، و آنها را حفظ کردند تا امروز مخلص بتواند به عنوان یک دلیل، هم برای ریشه‌یابی وقایع عصر مشروطه و هم برای هشدار خلق در حفظ اسناد محرمانه و آرشیو سازمان‌های مملکتی، از نقل آن استفاده کند هر چند قدری دیر استفاده می‌شود.
سعدی به خفیه خون جگر خورد بار‌ها
این بار پرده از سر اسرار برگرفت