علل بحران اقتصادی ایران به روایت علی اکبر داور
نه در فلاحت، کاری کردیم نه در صنعت!
گروه تاریخ اقتصاد - علیاکبر داور (۱۲۴۶ ه - ۱۳۱۵ ه) از رجال سیاسی دوره رضاشاه بود که وزیر مالیه در کابینه محمدعلی فروغی بوده است. او همچنین به عنوان بنیانگذار دادگستری نوین ایران معروف شده است. ایجاد نظام قضایی در کشور، تاسیس «اداره ثبت احوال»، تدوین «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، «قانون ازدواج و طلاق» و تاسیس «بیمه ایران» از مهمترین دستاوردهای وزارت او به شمار میرود. آنچه میخوانید بخشهایی از مقاله ای به قلم این رجل سیاسی درباره علل بحران اقتصادی کشور است که از نشریه «آینده»، سال ۱۳۰۵، نقل شده است.
بحران اقتصادی ما از کجاست؟ چه طور پیدا شده؟ بحران فعلی یک قسمت ناشی از علل موقتی است، بدی محصول سال گذشته و بسته شدن سر حدات روسیه - من به این علل موقتی کار ندارم. اساس کار ما از جای دیگر عیب کرده. فقر ما مربوط به این نیست که حاصل سال قبل یک قسمت ایران خوب نبوده یا محصولات ما را روسیه نخریده - درد ما اگر منحصر به همین بود آنقدر ناله و فریاد جا نداشت. بحران اصل کاری غیر از اینهاست. کهنهتر است و اساسیتر؛ به عقیده من بحران اقتصادی ما ناشی از این است که تعادل بین مصرف و تولید ثروت در ایران به هم خورده. یا روشنتر بخواهیم بگوییم: ما بیش از قوه تولید خودمان مصرف میکنیم.
اجازه بدهید اول یک مثال بزنم: فرض کنید اهالی یک قریه - برای اینکه همه به قدر احتیاج بود بخورند و بپوشند - در سال محتاج به صد خروار گندم، دوخروار و پنجاه من پنیر و هزار ذرع پارچه باشند. اگر بیش از میزان این مصرف، گندم و پنیر و پارچه به عمل بیاورند البته روزگارشان بهتر خواهد شد. مازاد را پسانداز میکنند. وضع خوراک و پوشاکشان بهتر میشود. زیادی گندم و پنیرشان را مثلا با گوشت و برنج و روغن معاوضه خواهند کرد. پارچه اضافی را میدهند و زینتآلات میگیرند. خلاصه زیادی محصول همه را بیش و کم صاحب ثروت میکند. در زندگانی عموم آسایش و استراحت پیدا میشود.
شاید زندگانی امروز دنیای متمدن، خوراک و پوشاک طبق اروپای امروز هیچ طرف نسبت با یک قرن بیشتر نیست. مردم عموما بهتر و بیشتر از سابق میخورند و میپوشند و زندگی میکنند.حالا خیال کنید اهالی قریه فرضی ما در سال هشتاد خروار گندم، یک خروار پنیر و پانصد ذرع پارچه بیشتر نداشته باشند، نتیجه چه خواهد شد؟ همه بالتساوی باید گرسنگی بکشند و لختی ببینند و به معدودی به قدر احتیاج خوراک و پارچه برسد و اکثریت گرسنه و لخت بمانند.محض اینکه از خودمان مایه نگذاریم ممکن است اوضاع هشتاد و چند سال پیش فلاندر را شاهد بیاوریم: تا حوالی ۱۸۴۰ میلادی کتانبافی در فلاندر رونق داشت. قریب سیصد هزار نفر با این کسب زندگی میکردند. در اوایل قرن نوزدهم پارچهبافی به وسیله چرخ در انگلستان پیدا شد. از ۱۸۲۵ این صنعت بنای ترقی گذاشت و رفتهرفته کارش بالا گرفت. در ۱۸۴۰ نخ و پارچههای فلاندر که دستبافت بود دگر در انگلستان به فروش نمیرفت سهل است در داخل مملکت هم دگر مشتری نداشت. بیچارههایی که کسب شان به این روز افتاده بود تا میتوانستند بیشتر کار کردند و کمتر مزد گرفتند؛ ولی با ماشین مسابقه نمیشد داد: نساجی که سابقا روزی دو فرانک کار میکرد به روزی ۶۳ سانتیم مزد - تقریبا ثلث مزد سابق ساخت و با وجود این حال اغلب نمیتوانستند کار پیدا کنند.
در راپورتی که همان اوقات برای دولت تهیه شده بود مینویسند: مزد کارگر برای رفع ضروریترین حوائجش دگر کافی نیست «مردم استطاعت پوشیدن لباس ندارند. عایدات شان به اندازهای نیست که لااقل بهقدر کافی غذا بخورند»!
فقرا از گرسنگی به محبس پناه میبردند. در سال ۱۸۴۷ محبس شهر بروکسل به تنهایی ۲۴۶۰۰ حبسی داشت ۱۹۴۵۰ نفر از این عده اهل فلاندر بودند. از تمام دهات؛ زن، مرد، بچه، هر کس قوه حرکت داشت به طرف شهرهای نزدیک فرار میکرد. در کنار هر جاده صدها نعش زن و مخصوصا بچه روی هم ریخته میدیدند! بعد از این مثال بدنیست حال خودمان را تشریح کنیم: ما هم تا وقتی که با پیهسوز کار وطن میساختیم، زنهای شیک مملکت مان به پارچه ابریشمی خوش بودند. دهاتیهای فولا محله و کلارستاق عادت به چای نداشتند. ناخوشهامان با شیر خشت خوب میشدند یا به رحمت خدا میرفتند - گوشها به اسم درشکه و بوق اتوموبیل آشنا نشده بود. قشونمان برای خودش کسب و کاری داشت (هیزم میشکست و تخممرغ میفروخت). مالیات مملکت با چند دوجین مستوفی و سررشتهدار و عزب دفتر وصول میشد یا نمیشد در هرحال خاکی به سر ما میکرد. مختصر چه تصدیع بدهم تا وقتی ما باب سلیقه اجداد پدر بزرگمان زندگی میکردیم کار و بارمان لااقل به چشم خودمان بد نبود و این دو روزه عمر را به یک شکلی میگذراندیم.آن دورها بین مجموع ثروت کلیه اجناسی که در سال تمام افراد ما روی هم رفته مصرف میکردیم و مجموع ثروتی که اهل مملکت به عمل میآوردند تناسبی بود. اگر ثروت زیاد تولید نمیکردیم ثروت زیادی هم مصرف نمیشد. از وقتی که پای مصنوعات فرنگ به میان آمد و قسمت اعظم مصنوعات خودمان ورافتاد. ذوقها تغییر کرد و احتیاجات زیاد شد. از آن روز بحران اقتصادی نرمنرم پیش آمد و آمد و آمد پا و دامن و بالاخره گریبانمان را گرفت تا امروز که به این حالمان انداخته و زیر پنجه آن دست و پا میزنیم!
گمان نمیکنم زیاد شدن احتیاج و بالنتیجه زیاد شدن مصرف محل انکار باشد؛ ولی باز احتیاطا چند مثال بزنم: دواهای زمان مرحوم سلطان الحکمای نایینی که یادتان هست؟ سلطان تا نزدیکهای عهد مشروطیت حیات داشت توی نسخههای آن مرحوم و طبابت آن دوره، هیچ به قول عوام از این جوهریات فرنگی میدیدید؟ ناصرالدین شاه آخر سلطنتش تازه با گنهگنه سروکار پیدا کرده بود. امروز هیچ عطار بیسوادی جرات دارد بگوید دهاتیهای شهریار گنهگنه نمیخواهند؟
وقتی در همان عهد ناصری بالاخره اجازه دادند طهران قهوهخانه داشته باشد خرج قهوهخانه ولخرجی مسلم بود. امروز جوجهمشتیهای ما دگر به قهوهخانه اعتنایی ندارند، «کافه»، «لقانطه»، «رستوران» و«هتل»برای آنها لازم است.
تفریح عمومی بسیاری از مردم تا چند سال پیش منحصر به این بود که دور بساط لوطی غلامحسین و دوریش مرحب دو ساعت سرپا بایستند و آخر یکی دو پول سیاه هم ندهند. امروز چقدر از افراد همان مشتریهای پاقرص درویش مرحب هستند که به معرکهگیری فلکزده درویش میخندند و عوضش به تماشای سینما و تئاتر میروند؟
وقتی مظفرالدین شاه اتومبیل یا به قول بچههای آن روز«کالسکه دودی»وارد کرده بود یادتان میآید؟ دستهدسته مردم میرفتند تماشا کنند ببینند باز این فرنگی خدا خوب کرده چه شیوهای به کار زده!!امسال در راه شمیران افراد طبقات خرده پا اغلب با اتومبیل قلهک و تجریش میرفتند.
خلاصه مصارف ما زیاد شد. همه ما احتیاجات و عاداتی پیدا کردهایم که پدران ما نداشتند. مجموع ثروتی - یعنی مجموع اجناسی - که ما الان همه ساله برای خوراک و لباس و به طور کلی برای زندگی خودمان به عمل میآوریم دیگر کافی برای رفع احتیاجاتمان نیست - این است که عده کثیری از هموطنهای ما زیاد و کم دچار گرسنگی شدهاند اغلب زارعین «واگردون» ندارند. بیشتر اهل این مملت یکدست لباس را آنقدر میپوشند و وصله میزنند که انسان از سرو وضع شان به رقت میآید و خجالت میکشد!باز جای شکرش باقی است اجناسی که ما فعلا مصرف میکنیم زیاد کار نمیبرد و به همین جهت ارزان است و الا مگر میشد چرخ زندگانی ما شش ماه بچرخد؟ امکان نداشت.واقعا فکر بکنید! اگر بنا بود کارد و چنگال و چاقو یا پارچه ای که در ایران صرف میشود با همان طرز خودمانی - با دست یا ابزار وطنی - ساخته و آماده میشد چطور ما میتوانستیم از عهده بربیاییم؟
ولی چون کارخانههای انگلیس - به تنهایی در سال به قدری پارچه میبافند که میشود سه مرتبه دور کره زمین را پارچه پوشاند - چون کارخانه «فرد»در یک روز -
(۱۵ مه ۱۹۱۷) - ۳۴۸۲ اتومبیل میسازد که ما هم میتوانیم پارچه کار فرنگ بپوشیم و اتومبیلسواری کنیم.اما با همه اختراعات دیگران هرقدر هم ملل آدم دنیا خوب کار کنند و جنس زیاد و بالنتیجه ارزان به عمل بیاورند - باز این اجناس کار میبرد و قیمت دارد - پس ما که بنا گذاشتهایم خوشسلیقه باشیم ما هم باید در مقابل اجناسی تهیه کنیم، باب ذوق دیگران، به قیمت مناسب و به مقدار زیاد - اگر این طور نیست بگویید اشتباه میکنم تا من هم از اشتباه بیرون بیایم و اگر حق با من است بگویید چه کردهایم؟
بنده منکر نیستم - نسبت به هفتاد سال قبل ما هم در تولید بعضی اجناس پیش رفتیم - مثلا محصول کشمش و تریاکمان زیاد شد - قالی هم امروز بیشتر از سابق میبافیم.
ولی نکاتی در اینجا است که غافل از آن نباید بود:
اولا - اگر بعضی اجناس بیش از گذشته به عمل میآید. بسیاری از ثروتهای سابق یا به کلی یا تقریبا امروز دیگر تولید نمیشود. شال کرمان و مخمل کاشان برای مثال کافی است.
ثانیا - با اصولی که ما در فلاحت و صنعت و تجارت و بالاخره در تمام زندگانی خودمان داریم تولید ثروت ما منتها تا یک حدی میتوانست ترقی بکند و تا یک درجه معینی ترقی کرد.میگویید چطور؟ قدری فکر بکنید دلایلش روشن میشود.
۱ - محصولات ما غالب فلاحتی است و اساسا محصول فلاحتی را تا یک حدی میشود بالا برد - زمین ماشین نیست که مطیع اراده شما باشد - هرچه بخواهیم و در هر فصل بخواهید برای شما بسازد.
۲ - صرفنظر از این موضوع، اصول زندگانی ما اجازه نمیداد و نمیدهد مثل دیگران از فلاحت خودمان فایده ببریم و محصولمان را زیاد بکینم.
اگر در این باب تردیدی هست بفرمایید؟ ما زمین زیاد داریم. راست است؛ اما با زمین تنها که زندگی نمیشود به هم زد.
محصول ما وقتی فوقالعاده میشد که سرمایه و کارمان با زیادی زمینمان متناسب بشود. ولی اینطور که نیست.میگویید هست؟ما هم آدم کم داریم، هم شیوه کارمان شیوه کار درستی نیست. هم از حیث سرمایه دست و بالمان بسته.
کمی نفوس ایرانی یک از بزرگترین علل فلاکت ماست. مملکت به این عرض و طول را با این عده محال است به جایی رساند؛ چون عده ما کم است برای همه کار پیدا نمیشود - ولی شرح این موضوع را به وقت دیگری باید گذاشت فعلا همین قدر میخواهم بگویم با جمعیت کم ایران تمام زمین وسیعش را نمیتوان اساسا آباد کرد ولو آنکه جمیع مردم همه اوقات شان را به کار آبادی زمین میزدند. تا چه رسد به اینکه جماعت زیادی از این عده کم ناچار به کارهایی غیر امور فلاحتی باید بپردازند و جمع کثیری هم اصلا مفتخوری و بیکاره بودن، دزدی و راهزنی و امثال این«مشاغل آزاد»را بر همه قسم کار و شغلی ترجیح بدهند.
خلاصه - بدون تفصیل زیاد - واضح است که ما برای حاصل گرفتن از خاکمان هرچه بخواهیم آدم کم داریم و این عده کم هم مثل آدمهای امروز کار نمیکنند!
بله، اسلوب کار ما باب زندگی عصر حاضر نیست.من نمیخواهم بگویم چرا مزارع ما تمام با ماشینهای جدید شخم و کشت نمیشود. نه. ممکن است پس از مطالعه و حساب دقیق ببینیم اصلا تا مدتی فلاحت با ماشین برای ایرانی صرفه ندارد. فقط قصد من این است که به اصول علمی فلاحت باید ایمان آورد و بر عکس آنچه ما هیچ به آن اعتنا نداریم فلاحت علمی است.وقتی که دانشمندان دیگران سالها عمر خود را در کشف اسرار خاک صرف میکنند و به قدرت علم نشان میدهند. ممکن است از یک دانه گندم تا هفتصد و نه هزار(!)گندم به عمل آورد. زارع بیچاره ما برای اینکه گندمش از شر ملخ و سن محفوظ بماند به طلسمنویس متوسل میشود و من و شما از ترس جرات نداریم بگوییم این چه حقهبازی است!
هیچ توجه کردهاید مردن گاوها چقدر از سرمایه مملکت را به باد داده؟ خبر دارید هنوز در اغلب دهات ما قلم پای ماموری را که بی احتیاطی کند و برای تزریق گاو برود خواهند شکست؟میدانید اکثر دهاتیها طاعون گاوی را با طلسمبندی جلوگیری میکنند؟با این معتقدات علمی انتظار دارید زارع ما در یک هکتار زمین صد هزار من سیبزمینی به عمل بیاورد؟! باری، طول کلام چرا؟ فکر ما به قدری کند، اطلاعاتمان به درجهای کم و کار رعیت مان به قسمی عقبمانده است که به حکم طبیعت محصولات ما ممکن نبود و نیست ترقیات فوقالعاده بکند.
خب، آدم و کارمان این طور است. حالا ببینیم سرمایهمان چه صور دارد البته همه میدانیم سرمایه یعنی چه - سرمایه محصول و جنسی است که پسانداز شده به مصرف نرسیده، آن را کنار گذاشتهاند. با توجه به این معنی لابد متوقع نیستیم سرمایه ما زیاد باشد. سرمایه کسی زیاد است که بیش از مصرف تولید ثروت بکند. ما که دائم مصارف مان زیاد میشودو به آن نسبت تولیدمان پیش نمیرود نمیتوانیم سرمایه داشته باشیم. چیزی علاوه از مصرف برای ما باقی نمیماند که آن را کنار بگذاریم. آدمی که با بخور و نمیر باید بسازد پساندازش کجا است!
جایی که سرمایه این طور کم شد ناچار کرایه پول، نرخ تنزیل، بالا میرود: آبادی و توسعه فلاحت، بدون پول نمیشود. وقتی تنزیل صدی بیست و چهار رسید. چه طور میخواهید مالک به فکر آبادانی بیفتد؟ امروز کدام ملک است که نفع خالصش به صدی بیست و چهار برسد؟ در این صورت پولی را که بیستوچهار درصد منفعت میدهد به چه علتی کسی به کار آبادی زمین میزند؟ بر فرض مالکی برای آبادی زمینش محتاج به قرض نبود. شخصا سرمایه داشت. تصور نمیکنید چون مالکین محتاج زیاد هستند و اغلب به ثلث قیمت حاضر میشوند قرض بگیرند و ملک خودشان را بیع بدهند آن مالک صاحب مایه بیع گرفتن ملک دیگران را بر آباد کردن زمین خودش ترجیح خواهد داد؟ هم امید بیست و چهار در صد و عایدی بیدردسر دارد و هم مخصوصاامید اینکه مدت سر برسد و ملک را به قیمت نازل ببرد!
البته نتیجه این رقم حساب اغلب جز جمع کردن دهات خرابه چیزی نیست؛ ولی اگر ما حساب صحیح سرمان میشد که روزگارمان بهتر از اینها بود و مالکی مثل مرحوم سپهسالار سابق عاقبتش به انتحار نمیکشید. باری تمام آنچه گفته شد خلاصه کنم: کمی آدم، بدی سبک کار و کمی سرمایه - همه دست به هم داده نمیگذارد املاک ما آباد و محصولات فلاحتی ما فراوان بشود. ترقی محصولات زراعتی ما - چنانکه دیدیم - ناچار محدود است اما در امور صنعتی چه کردیم و چه میکنیم؟ هیچ!
ارسال نظر