ماجرای ساخت خوابگاه امیرآباد

بخش نخست

دکتر علی اکبر سیاسی از چهره‌های سیاسی- فرهنگی در رژیم گذشته است که در دولت‌های فروغی، قوام و بیات مناصبی داشته است، اما بیشترین فعالیت او در منصب ریاست دانشگاه تهران است که ۱۲ سال پی‌درپی این مقام را به او دادند. او در کتاب خاطرات خود، بخش قابل‌توجهی را به رویدادهای دانشگاه تهران اختصاص داده است. آنچه می‌خوانید از کتاب «گزارش یک زندگی» است که نشر اختران آن را در سال ۱۳۸۶ چاپ کرده است.

از روزی که به ریاست دانشگاه انتخاب شدم یکی از آرزوهای قلبی‌ام ایجاد یک شهرک دانشگاهی بود، نظیر آنچه در پاریس و در جاهای دیگر دیده بودم. ملاحظه وضع نابهنجار بسیاری از دانشجویانی که از شهرستان‌ها می‌آمدند و ناچار بودند در مسافرخانه‌ها یا در جاهای نامناسب دیگر خانه کنند این فکر را تقویت می‌کرد.

مطلب را در همان هفته‌های اول با شاه- که نسبت به من محبت و مرحمت مخصوص داشت و نسبت به دانشگاه تهران خود را علاقه‌مند نشان می‌داد- در میان گذاشتم. او که در اوایل سلطنتش جوانی بی‌آز و بی‌آزار و گشاده‌دست بود، دستور داد از محل چهل میلیون تومانی که پدرش برایش به ارث گذاشته بود و گویا در آن زمان همه دارایی‌اش را تشکیل می‌داد، زمین‌های واقع در مغرب دانشگاه را بخرند. مجموع قطعاتی که به تدریج خریده شده بالغ به هجده هزار متر بود.

در جشن سومین سال استقلال دانشگاه، یعنی در ۱۵ بهمن ۱۳۲۳، شاه پیش از ورود به تالاری که مراسم در آنجا اجرا می‌شد، به شکوه‌الملک، رییس دفتر مخصوص که کیف بزرگی در دست داشت، گفت: «اسناد را به رییس دانشگاه تحویل دهید.» شکوه‌الملک کیف را باز کرد و دوازده سند مالکیت اراضی غربی دانشگاه را به من داد. من البته از این بخشش شاهانه تشکر کردم ولی آن روز و روزهای دیگر هرچه بیشتر می‌اندیشیدم و حساب می‌کردم کمتر می‌توانستم ایجاد شهرکی را روی این ۱۸ هزار متر زمین به تصور آورم.

در همین حال، از وجود امیرآباد در شمال غربی دانشگاه که مساحتش چندین میلیون متر بود، آگاهی داشتم و می‌دانستم که متعلق به وزارت جنگ است و موقتا برای مدت جنگ جهانی در اختیار ارتش آمریکا گذاشته شده و پادگان آمریکایی که در آنجا مستقر است برای رفع احتیاجات خود تاسیساتی چند که در ایران به کلی تازگی دارند- مانند دستگاه تصفیه آب و ماشین ساختن یخ مصنوعی به وجود آورده است. من چشم طمع به امیرآباد دوختم و تصمیم گرفتم به هر قیمتی هست آن را ضمیمه دانشگاه کنم و آن را به صورت شهرک دانشگاه درآورم.

در نخستین باری که پس از جشن ۱۵ بهمن ۱۳۲۳ حضور شاه بار یافتم پس از تجدید سپاسگزاری از بخشش ملوکانه صریحا گفتم که این ۱۸ هزار متر زمین به هیچ‌وجه کافی برای ایجاد شهرک دانشگاهی نیست. گفت: «تصدیق می‌کنم، ولی چه باید کرد؟» گفتم: «با توجه و علاقه‌ای که نسبت به توسعه دانشگاه و رفاه دانشجویان عموما و دانشجویان شهرستانی خصوصا و همچنین به جلب دانشجویانی خارجی دارند استدعا می‌شود مقرر فرمایند قریه امیرآباد در اختیار دانشگاه گذاشته شود، یعنی ضمیمه آن گردد.» شاه که انتظار چنین توقع و تقاضایی را نداشت نخست چیزی نگفت و به فکر فرو رفت.

کمی بعد گفت: «آنجا که فعلا در اختیار آمریکایی‌هاست.» گفتم: «جنگ بالاخره تمام می‌شود و آمریکایی‌ها آنجا را تخلیه خواهند کرد و با تاسیساتی که دارد تحویل دولت خواهند داد.» شاه باز اندکی اندیشید و بعد گفت: «گذشته از این، چنانکه می‌دانید امیرآباد به وزارت جنگ تعلق دارد و پیش از این که در اختیار آمریکاییان گذاشته شود محل چند سربازخانه بوده است.» گفتم: ارتش در همه اطراف تهران می‌تواند برای خود جا پیدا کند و برایش فرق نمی‌کند کجا باشد؛ در صورتی که امیرآباد نزدیک دانشگاه تهران است و دانشجویان می‌توانند به آسانی بین این دو محل پیاده رفت و آمد کنند.» این بحث مدتی ادامه داشت.

من با عشق و حرارت صحبت می‌کردم، دلیل می‌آوردم و چون سخنانم هم منطقی بود و هم از دل برمی‌آمد، لاجرم او را قانع ساخت و ظاهرا بر دل نشست.

شاه سرانجام گفت: «آمریکایی‌ها که رفتند دستور می‌دهم امیرآباد را در اختیار شما بگذارند.» مثل این بود که دنیا را به من داده باشند. با بیانی شورانگیز از شاه سپاسگزاری کردم.

چندی بعد، در مراسم جشنی که به مناسب سالروز استقلال آمریکا در سفارتخانه آن کشور برپا بود، سراغ فرمانده پادگان آمریکایی امیرآباد را گرفته با او آشنا شدم و به او گفتم: «به شما تبریک می‌گویم که جنگ با پیروزی متفقین رو به پایان است.

می‌خواستم از شما خواهش کنم کمک کنید پس از تخلیه امیرآباد موسساتی که در آنجا ایجاد کرده‌اید به دانشگاه تهران اهدا شود.» گفت: «البته اگر نظر خواسته شود این موضوع را فراموش نمی‌کنم.»

چیزی نگذشت که فرصتی پیش آمد که به آمریکا بروم، زیرا به عضویت هیات نمایندگی ایران برای شرکت در کنفرانس سانفرانسیسکو انتخاب شده بودم. شرح این ماموریت در جای دیگر آمده است و تکرار نمی‌شود.

در پایان کنفرانس، در میهمانی که محمد شایسته وزیر مختار ایران در واشنگتن، به خاطر من با حضور چند تن از شخصیت‌های وزارت جنگ و وزارت خارجه آمریکا ترتیب داده بود، بنا به توصیه‌ فرمانده پادگان آمریکایی امیرآباد، درباره اهدای تاسیسات آنجا به دانشگاه تهران، با این شخصیت‌ها به گفت‌وگو پرداختم.