فیدل کاسترو، انقلابی کوبایی از جمله کسانی است که از یک طرف برای اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی فایده داشت، چون سوسیالیسم را در بیخ گوش ایالات متحده آمریکا پایه‌گذاری می‌کرد و خاری در چشم آمریکایی‌ها بود و از سوی دیگر برای شوروی دردسر بزرگی بود. دردسر بزرگ کوبا برای خروشچف این بود که باید همانند طفلی که نمی‌تواند درآمدش را افزایش دهد به جیب پدر کمونیست وصل شده و مدام از اتحاد جماهیر سوسیالیستی پول می‌خواست. نیکینا خروشچف در کتاب خاطراتش موضوع کمک‌های اقتصادی به کوبا را توضیح داده است که می‌خوانید:

کوته‌زمانی پس از سفر میکویان به کوبا، ما با این کشور روابط سیاسی برقرار کردیم و هیاتی را به آنجا گسیل داشتیم.

آمریکایی‌ها ارسال نفت به کوبا را که منبع اصلی سوخت آنها بود قطع کرده بودند و کوبایی‌ها ناگزیر شدند از ما کمک بخواهند. شرکت‌های نفتی آمریکایی روزانه ۵۰۰ بشکه نفت از منابع کوبا استخراج می‌کردند و بقیه نفت مورد نیاز از خارج وارد می‌شد. رژیم کاسترو خواستار افزایش تولید نفت داخلی کوبا شد و چون نتوانست با شرکت‌ها ی عامل به توافق برسد، قراردادهای نفتی امضا شده با این شرکت‌ها را لغو کرد. در این میان، کوبا در فوریه ۱۹۶۰ یک قرارداد بازرگانی و پرداخت با شوروی بست که جنبه تهاتری داشت. یعنی شوروی در برابر خریداری شکر از کوبا، کالاهای موردنیاز این کشور (از جمله نفت) را تامین می‌کرد. اما شرکت‌های نفتی آمریکایی از پالایش نفت وارداتی کوبا خودداری کردند. کاسترو به آنها اخطار کرد و چون به اخطارش توجه نکردند، مبادرت به مصادره دارایی‌های شرکت‌های نفتی عامل کرد.

زندگی در این جزیره [کوبا] در خطر توقف قرار داشت و ما لازم می‌دیدیم که تحویل نفت به کوبا را در مقیاس وسیعی سازمان‌دهی کنیم، اما ما سفینه‌های اقیانوس‌پیمای کافی در ناوگان نفتی خود نداشتیم.

تلاش‌های ما در جهت تامین فرآورده‌های نفتی مورد نیاز کوبا بار سنگینی را بر دوش سیستم کشتیرانی ما می‌گذارد و ما را ناگزیر ساخت تا تانکرهای جدیدی به ایتالیا سفارش دهیم. پس از اینکه ایتالیا با فروش این تانکرها به ما موافقت کرد، مجادله‌ای بر سر این موضوع بین آمریکا و ایتالیا آغاز شد. آمریکایی‌ها ایتالیا را متهم کردند که روح همبستگی ایتالیا با کشورهای سرمایه‌داری را نادیده گرفته است. درسی که از این پیشامد گرفتیم این بود که اگر یک کشور سرمایه‌داری فرصت بیابد تا پول بیشتری را از راه تجارت با یک کشور کمونیستی به دست آورد، اهمیتی به همبستگی اقتصادی خود [با جهان سرمایه‌داری] نخواهد داد.

به محض اینکه با کوبا رابطه سیاسی برقرار کردیم، یک دیپلمات ورزیده را به عنوان سفیرمان درهاوانا گسیل داشتیم. همچنین، آلکسیف نیز در آنجا بود؛ یک روزنامه‌نگار که روابط دوستانه‌ای با فیدل و روابط نزدیک‌تری با رائول داشت. وقتی رهبران کوبا به کمک ما احتیاج داشتند بیشتر با آلکسیف تماس می‌گرفتند تا سفیر ما در آنجا. آلکسیف هم بی‌درنگ با مسکو تماس حاصل می‌کرد و درخواست کوبا را به ما اطلاع می‌داد. جای شکرش باقی بود که آلکسیف را در آنجا داشتیم، چون بعدا معلوم شد که سفیر ما برای ماموریت در کشوری که به‌تازگی انقلاب کرده بود فرد نامناسبی بود. یکی از مشکلاتش این بود که گرفتار دیوانسالاری شد.

مشکل دیگرش این بود که وقتی اوضاع کوبا وخیم و تیراندازی‌ها آغاز شد، او درخواست کرد که کوبایی‌ها یک محافظ را در اختیار وی قرار دهند. رهبران کوبا که همه آنها قبلا به عنوان چریک در تپه‌ها جنگیده بودند از این درخواست او دچار حیرت و ناراحتی شدند. چراکه خود را هدف‌های مناسب‌تری برای دشمنان انقلاب می‌دانستند و با وجود این بدون محافظ به همه‌جا می‌رفتند، در حالی که این اشراف‌زاده کمونیست [سفیر شوروی] خواستار نوعی مراقبت خاص از خود در برابر هر پیشامد ناخوشایند احتمالی شده بود! ما می‌دیدیم که سفیر ما به جای اینکه به گسترش روابط با کوبا کمک کند، بیشتر به آن آسیب می‌رساند و لذا او را فراخواندیم و آلکسیف را به جایش سفیر کردیم. کوبایی‌ها از پیش آلکسیف را می‌شناختند و به او اعتماد داشتند و سرانجام نیز ثابت شد که انتخاب او کار بسیار بجایی بود و او در نزد کوبایی‌ها روسفید درآمد.

در این ضمن، کاسترو سرگرم تحکیم موقعیت خود بود. او که در موقعیت استواری قرار داشت، به تدریج رفتار یک کمونیست متعهد را در پیش گرفت و هرچند که هنوز خود را یک کمونیست نمی‌دانست، اما کمونیست‌ها را در لیست حکومتش گذارد. سیاست‌های جدید کاسترو سبب شد که به دشمنان او افزوده شود: رییس‌جمهوری که خود کاسترو در هنگام رسیدنش به قدرت برای رژیم انتخاب کرده بود به آمریکا فرار کرد و بسیاری از همرزمان گذشته او در مبارزه برای استقلال کوبا، از وی رو برگرداندند، زیرا اکثر آنها با اصطلاحات سوسیالیستی مخالف بودند.

آنها از رژیم باتیستا خسته شده و مایل به واژگون کردن رژیم فاسدش بودند: لیکن پس از ملی کردن همه کسب و کارها توسط کاسترو و سیاست‌های محدودکننده او نسبت به مالکان [اصلاحات ارضی] و مصادره دارایی آمریکایی‌های ثروتمند [شرکت‌های آمریکایی]، با کاسترو به مخالفت برخاستند.

در طول این مدت آمریکایی‌ها با دقت مراقب اقدامات کاسترو بودند. نخست، آنها می‌اندیشیدند که زیربنای سرمایه‌داری اقتصاد کوبا دست نخورده باقی خواهد ماند. اما وقتی کاسترو اعلام کرد که قصد دارد راه و روش سوسیالیسم را در پیش گیرد، آمریکایی‌ها فرصت اعمال نفوذ در کوبا را از دست داده بودند و نیروهایی نداشتند تا از جانب آمریکا در کوبا بجنگد و فقط یک راه چاره باقی مانده بود؛ حمله به کوبا!

کوبایی‌ها از ما درخواست اسلحه کردند و ما نیز به آنها تانک، توپخانه‌ و مربیان نظامی می‌دادیم، به علاوه تفنگ‌های ضدهوایی و چند هواپیمای جنگنده. در نتیجه این کمک‌ها، کوبا به‌طور قابل اطمینانی مسلح شد. اما ارتش کوبا فاقد تجربه [رزمی] بود و نفرات آن هرگز قبلا از تانک استفاده نکرده و فقط با سلاح‌های سبک نظیر تفنگ‌های خودکار و نارنجک و تپانچه جنگیده بودند. با یاری مربیان نظامی ما، آنها با سرعت فراگرفتند که چگونه از سلاح‌های مدرنی که در اختیارشان گذارده بودیم استفاده کنند.