تحلیـــــل-۲ - دفاع خروشچف از بهشت سوسیالیستی-۳
سیاست «ممنوع الخروج» کردن
نیکیتا خروشچف برای دفاع از بهشت سوسیالیستیای که لنین وعده آن را داده بود و معرفی دستاوردهای آن، به هنرمندان و ورزشکاران اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی استناد میکند. آیا نبوغ ذاتی یک هنرمند و یک ورزشکار با ممنوعالخروج کردن شهروندان روسی، همان بهشت سوسیالیستی است که خروشچف خود آن را نقد میکند؟
نمایی از کاخ کرملین محل استقرار روسای جمهور روسیه
نیکیتا خروشچف برای دفاع از بهشت سوسیالیستیای که لنین وعده آن را داده بود و معرفی دستاوردهای آن، به هنرمندان و ورزشکاران اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی استناد میکند. آیا نبوغ ذاتی یک هنرمند و یک ورزشکار با ممنوعالخروج کردن شهروندان روسی، همان بهشت سوسیالیستی است که خروشچف خود آن را نقد میکند؟ ماجرای مایاپیتسکایا بالرین روسی: میتوانم به پیشامد دیگری در دوره رهبری خود بیندیشم که نشان میدهد چگونه ما قادریم خود را از میراث ننگین مرزهای بسته- که همچون زنجیری بروجدان دولت شوروی افتاده است- برهانیم.
مایاپیتسکایا، بالرین شماره یک ما، نه فقط بهترین بالرین اتحاد شوروی است، بل در سراسر جهان نیز نظیر ندارد.
وی همواره محروم از رفتن به خارج برای اجرای برنامههای تماشاخانه بلشویکی بود. به من گزارش کردند که وی قابلاعتماد نیست و امکان دارد به شوروی بازنگردد.
خوب، من شخصا او را نمیشناختم و هرگز هم با او حرف نزده و از عقایدش بیخبر بودم. بیتردید، بسیار ناخوشایند بود اگر فرد پرآوازهای مانند او ناگهان حاضر به بازگشت به شوروی نشود و پناهندگی او به غرب، به عنوان یک وسیله تبلیغات ضدشوروی سودمند میافتاد و حسابی دل ما را میسوزاند.
سپس موقعی که یک گروه باله آماده رفتن به خارج بود، نامهای از مایا پیتسکایا دریافت کردم. مایا این نامه را به من به عنوان دبیر کمیته مرکزی حزب نوشته بود؛ یک نامه طولانی و رکور است.
او در نامهاش نوشته بود که وطنش را دوست دارد و از بیاعتمادی که نسبت به او نشان میدهند دلشکسته شده و احساس توهین میکند. چند نسخه از نامه او را کپی نمودم و آنها را میان اعضای پرزیدیوم توزیع کردم. موضوع را در پرزیدیوم عنوان نمودم و توصیه کردم که به وی اجازه سفر به خارج از کشور داده شود.
برخی ابراز تردید کردند که ممکن است وی بازنگردد. پاسخ دادم: «شاید این اتفاق بیفتد و هر چند وی را نمیشناسم، اما به وی اعتماد دارم و زندگی بدون اعتماد به دیگران ناممکن است. اگر این نامه را شرافتمندانه نمینوشت و با نیرنگ و ریا میخواست از کشور خارج شود و دیگر باز نمیگشت، طبعا یک ضایعه بزرگ و بسیار ناراحتکننده برای ما میبود.»
مایا پیتسکایا به این سفر رفت و من بارها با تماشای برنامههای هنرمندانه وی در خارج از کشور، پاداش درستاندیشی خود را گرفتم. او آوازه باله و فرهنگ شوروی را قوام بخشید و به کشورش بازگشت. این بود پاداش ما برای انجام کاری که در سازندگی یک جامعه سوسیالیستی کرده بودیم و مایا نیز افتخار شهروندی آن را داشت.
راستی چه میشد اگر ما به سیاست «ممنوعالخروج بودن مایا» ادامه میدادیم؟ چه میشد اگر همچنان مرزهای کشور را بر روی مایا میبستیم؟ شاید از او یک موجود افلیج میساختیم که با شوروی ضدیت میکرد. روح بشر بسیار ظریف است و باید با نهایت احترام با آن رفتار کرد و یک حرکت نسنجیده کافی است تا آن را نامتعادل سازد.
از تصمیمی که گرفتم و به مایا اجازه سفر به خارج از کشور را دادم سربلندم. خوشنودم که او سپاس این اعتماد را به طرز درستی داد.
بحران اعتماد: اگر قرار باشد ما مرزهای خود را باز کنیم، آیا امکان دارد که اعتماد و اطمینانی که به افراد کردهایم همواره مورد خیانت قرار گیرد؟ البته امکان دارد. زیرا در میان ۲۴۰ میلیون مردم شوروی، بیشک عناصر ناپاکی وجود دارند. ناپاکها به سطح آب میآیند؛ همانگونه که اجسام سبک و توخالی نیز در یک محلول چنین میکنند.
بنابراین، اجازه دهید که اشغالها، تفالهها و پسماندههای اجتماع در سطح آب شناور شوند. آنچه که در اینجا میگویم، کاملا منطبق با سیاست لنین در سالهای اول انقلاب است؛ آن زمان که عادت داشتیم دشمنان اتحاد شوروی را به خارج از کشور تبعید کنیم.
کسانی که میخواستند از شوروی بروند مشکلی را در سر راه خود نمیدیدند و به آنها میگفتم: «میخواهی بروی؟ بسیار خوب، وسایلت را جمع کن و زود برو!» و آنها همین کار را کردند. اینک که پنجاه سال از آن زمان میگذرد هنوز ما ناگزیریم به هیچ کس اجازه خروج از کشور را ندهیم تا مبادا یک نفر پناهنده شود. چارهای نیست جز اینکه سیاست کنترل مرزی برای نگاه داشتن تفالهها و پسماندهها در داخل کشور را کنار بگذاریم.
باید درباره کسانی بیندیشیم که سزاوار عنوان پسمانده نیستند؛ کسانی که شاید گرفتار یک تغییر موقتی در اعتقاداتشان بشوند یا آنان که شاید میخواهند دوزخ سرمایهداری را- که هنوز برخی از جنبههای آن برای عناصر سست عقیده ما گیرایی دارد- بیازمایند.
ما نمیتوانیم این افراد را محبوس کنیم و ناگزیریم به آنها فرصتی بدهیم تا خودشان پیببرند که دنیا چه شکل و قیافهای دارد. اگر ما موضع خود را در این باره تغییر ندهیم، نگرانم که آرمانهای مارکسیسم- لنینیسم را که بر روی آنها شیوه زندگی ما ساخته شده است، بیاعتبار سازیم.
ارسال نظر