نقد قرارداد ایران و انگلستان بهقلم عبدالله مستوفی-۵
شرح زندگی اجتماعی در اواخر دهه ۱۲۹۰
عبدالله مستوفی از جمله مدیران ملی ارشد اقتصادی اواخر دوران قاجار و اوایل پهلوی دوم است که به مرور به سیاست کشانده میشود. وی که در سالهایی به دلیل نوعی مخالفت با سیاستهای نخستوزیر وقت از مدیریت کنار گذاشته شده بود، قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس را دستمایه نوشتهای طولانی کرده است. مستوفی در نوشته خود آداب نقد را رعایت کرده و ضمن اینکه استدلالهای وثوقالدوله در عقد قرارداد ۱۹۱۹ را بهصورت کامل میآورد، اجزای بیانیه را نقد کرده است. در شمارههای گذشته، به ترتیب متن بیانیه نخستوزیر و قرارداد ۱۹۱۹ را آوردیم و اکنون نقد عبدالله مستوفی را میخوانید. همانطور که خواهید خواند تصویری از روزگار و زمانه ایران در اواخر دهه ۱۲۹۰ شمسی در نوشته عبدالله مستوفی به خوبی ترسیم شده است.
برخی از امرای ژاندارمری در اوایل حکومت پهلوی اول
عبدالله مستوفی از جمله مدیران ملی ارشد اقتصادی اواخر دوران قاجار و اوایل پهلوی دوم است که به مرور به سیاست کشانده میشود. وی که در سالهایی به دلیل نوعی مخالفت با سیاستهای نخستوزیر وقت از مدیریت کنار گذاشته شده بود، قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس را دستمایه نوشتهای طولانی کرده است. مستوفی در نوشته خود آداب نقد را رعایت کرده و ضمن اینکه استدلالهای وثوقالدوله در عقد قرارداد ۱۹۱۹ را بهصورت کامل میآورد، اجزای بیانیه را نقد کرده است. در شمارههای گذشته، به ترتیب متن بیانیه نخستوزیر و قرارداد ۱۹۱۹ را آوردیم و اکنون نقد عبدالله مستوفی را میخوانید. همانطور که خواهید خواند تصویری از روزگار و زمانه ایران در اواخر دهه ۱۲۹۰ شمسی در نوشته عبدالله مستوفی به خوبی ترسیم شده است. شک نیست که اعضای این [کمیته مجازات] کمیته تا موقع ریاست وزرای فعلی شما، به سیاست نرسیده و در محبسهای نظمیه محبوس بودند و شما آنها را سیاست کردید، ولی افتخار کشف و دستگیری و استنطاق و محاکمه آنها با کابینههای مرحوم علاءالسلطنه و آقای مستوفیالممالک میباشد.
فضل و افتخار اسلاف شما بر شما، همان فضل و افتخاری است که کاشف و مستنطق و قاضی بر جلاد دارد و حماسهخوانی ضمنی شما هم در این مورد، نظیر «بگیر و ببند و بده به دست پهلوان» است.
یک موسسه ترور دیگر هم بود که اول نمایش آن در کابینه عینالدوله به ظهور رسید و در این اواخر، در استنطاقات داماد شما کشف و دو نفر از اعضای آن، یک روز برفی اعدام شدند. ولی اهل اطلاع میگویند: موسس این دسته خود شما بودهاید و بیچاره احمدبن استوار و صفا، برای اغماض و مسامحه تصوری شما که در استنطاقات اعضای کمیته مجازات کرده و به تطمیع شما فریفته نشده بودند و بالاختصاص استوار، برای جدیتی که در بر هم زدن اجتماع مسجد شاه کرده بود، گرفتار ترغیب گردیدند.
همراهیهای سابق شما از حسین فشنگچی، یکی از اعضای این موسسه ترور و هواخواهیهای او و رفقایش از شما و سنگربندی گلدسته و بام مسجد شاه آشکار و کاندیدا کردن شما همین قاچاق اسکناس دزد را، برای وکالت شهر تبریز، داستانی است که سر هر بازاری هست.
هرگاه، پذیرفته شدن یکی از اعضای این موسسه به مصاهرت شما یعنی همان موضوعی که وسیله تطمیع میرزااحمدخان استوار نموده و او نپذیرفت و بیانات محمد سرابی، درشکهچی داماد شما و ابوالقاسمخان آسپیران در استنطاقات خود که اظهار داشته بودند شما به آنها پول داده و آنها را به قتل احمدین مامور کردهاید و سوزاندن دوسیه اعضای این موسسه در نظمیه و آخرالامر اعدام این دو نفر در روز برفی، آن هم نزدیک صبح، بر این جمله افزوده شود ثبوت این شایعه خالی از قوت نخواهد بود.
راجع به قطاعالطریقها، منکر نمیتوان شد که ماشاءاللهخان پسر نایب حسین کاشی، بهعنوان ریاست قراسورانی راه کاشان و یزد، ماهی چندهزار تومان از دولت باج میگرفت و از چپاول و یغما و لفت و لیس هم بدش نمیآمد، ولی مطیع و نوکر دولت بود و هیچوقت اوامر دولت را ظاهرا و علنا تمرد نمیکرد.
ما هیچ نمیخواهیم تحمل سیزده ساله دولت را نسبت به نایب حسین و اشرار کاشان که منشا فتنه بوده و مکتب قطاعالطریقی در مملکت تشکیل داده بودند، تصدیق کنیم و اقدام شما را در کندن ریشه این فساد واقعا درخور تمجید میدانیم، ولی میخواهیم بگوییم: اسلاف شما، با نداشتن وسایل و ضدیتهای داخلی و خارجی، یک نفر یاغی را نیمهمطیع کردند و شما آن نیمهمطیع را تحت فشار گذارده، چون راضی به اطاعت تام و تمام نشد، قلع و قمع کردید و خوب کردید.
باقی قطاعالطریقها، از قبیل رضای جوزانی و رجبعلی و جعفرقلی که بعضی از آنها در دوره خود شما طلوع کرده بودند، خودتان باید تصدیق داشته باشید که آنها ریشه و مایهای نداشتند و همیشه در هر کابینه، از این قبیل راهزنها، در مملکت یافت شده و بهزودی هم دفع میشوند، نه وجود آنها مانع و مشکلی برای پیشرفت کار است و نه دفع آنها باید رجز و حماسهای داشته باشد.
میگویید:
«اغلب ولایات بیحکومت و سرپرست و دستخوش غارتگران محل» اغلب، نه، بعضی از ولایات که عده آنها از شش تجاوز نمیکند، بیحکومت بود، اما هیچیک بیسرپرست نبوده، لامحاله کفیلی داشتهاند و فقط دوتای آنها (کردستان و گیلان) اهمیت داشت که ما علل بیحاکم ماندن آنها را ذیلا مینگاریم:
کردستان را شما بهتر از همهکس میدانید چرا بیحاکم مانده بود. عثمانیها و روسها این ولایت را میدان نبرد خود قرار داده بودند، این رفتوآمد قشون اجنبی بخصوص قوای چریک عثمانیها و چپاول و یغمایی که از آن حاصل شد، حکومت را بینفوذ و رفتهرفته اقامت حاکم را در آنجا بیمصرف و بالاخره غیرممکن نمود. دولت هم قشونی که به اعانت آن بتواند جلوی قشون خارجی را گرفته، حاکم خود را مستقر نماید، نداشت.
اشرار گلباغی و شیخ اسماعیلی هم، نظر به همراهیهایی که با قشون ترک کرده بودند، هریک در ناحیه خود فعال مایشا گشته بودند. شما هم تا صلح بینالمللی اعلام و خاک کردستان از قشون ترکها تخلیه نشد، نتوانستید حاکم به آنجا بفرستید. گذشته از این، عزیمت حاکم کردستان در ماه حوت، و هفت ماه و نیم بعد از تشکیل کابینه شما بود و اگر کابینه شما هم مثل کابینههای اسلاف شما کمتر از شش ماه دوام میکرد، شما هم موفق به فرستادن حاکم به این ولایت نمیشدید.
اما گیلان، به واسطه استیلای جنگلیها بر آن ولایت بیحاکم مانده بود. کابینههای قبل از شما از فرستادن حاکم بیقوه و قوه بیاثر به این ولایت احتراز میکردند یا مسالمت را با اشخاصی که چهار پنج سال در مقابل قوای وحشی روس مقاومت و از یغماگری آنها در ولایت ممانعت کرده بودند بر سرکوبی آنها ترجیح میدادند و تصور میکردند که بعد از ختم جنگ، خود آنها اسلحه را کنار میگذارند و بر فرض اینکه باز هم تسلیم نشوند همین که علت ایجاد و بقای آنها، یعنی وجود قشون اجنبی از میان رفت مردم هم از دور آنها خواهند پاشید و این قوه که ضرورت آن ر ا ایجاد کرده بود به واسطه زایل شدن علت باعثه، بالطبع منحل خواهد شد. این بود علت بیحاکم ماندن گیلان. حالا ببینیم، شما چه کردهاید.
شک نیست که شما، حاکم، سهل است، قشون و حتی ایروپلان انگلیسی هم به گیلان فرستادهاید. این قشونکشی برای چه مقصود بود؟ خارج از موضوع فعلی ما است، ولی قشون شما به جای اینکه جنگلیها را تحت فشار و محاصره بگذارد، دهات را چپو کرده، هستی مالک و رعیت را به باد یغما داده، به اینجا هم اکتفا نکرده، به اعراض و نوامیس آن فلکزدهها هم دستاندازی نمود. مردم این ولایت که قبل از قشونکشی شما، خودشان از جنگلیها تنگ آمده و داشتند از دور آنها متفرق میشدند، حرکات بیرویه و مظالم قشون شما را سنگینتر از اقدامات جنگلیها دیده، به آنها گرویدند؛ و کاری که خود به خود ختم میشد، ریشه پیدا کرد. حاکم را میدانیم برای چه احضار کردید رییس مالیه را به عنوان کفالت، سرپرست اهالی قرار دادید او هم سر شما و مردم را به ابلاغیههای بیاساس گرم و در آخر کار، یک تلگراف تسلیم هم از قول میرزا کوچکخان جعل و مخابره کرد و شما به قدری از این پیشرفت دروغین خوشوقت شدید که از هول حلیم توی دیگ افتاده تلگرافات شرمآور، به کفیل حکومت و میرزا کوچکخان مخابره کردید و جراید پایتخت هم موقع را مناسب دیده، به دستور خود شما به طور عادی و فوقالعاده، به قدری یاوهسرایی و تملق از شما کردند که شاید بعد از شکست آلمان و ختم جنگ بینالمللی، جراید لندن و پاریس، آنقدر داد و فریاد نکرده بودند.
بعد از دو سه روز، معلوم شد که کفیل حکومت سر شما را شیره مالیده و تمام این هیاهو بیموضوع بوده است. عجب اینجاست که بعد از مسلم شدن مطلب که کفیل حکومت را احضار و مورد عتابش قرار دادید، نمیدانیم چه دعایی به گوش مشارالملک خواند که مجددا به جهت صدور همان ابلاغیههای بیاساس، و مخابره همان تلگرافات مجعول، بر سر کار خود رفت و معلوم نیست بعد از این حسن استقبال شما و مناعت و استغنای میرزاکوچکخان، بر فرض اینکه جنگلیها برای تسلیم ظاهری هم حاضر شوند، چه شرایط شرمآوری با شما بکنند که شما هم برای حفظ ظاهر، مجبور به اطاعت شوید و از افشای آن هم جلوگیری نمایید و یک مرتبه دیگر دولت و مردم را برای رفع اختلاف کلمه که از حسن کفایت و کاردانی شما بزرگ شده است دچار خسارت و زحمت کنید.
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست
بچه ناوردن به از شش ماهه افکندن جنین
مینویسید:
«باقیمانده قوای متلاشی شده تامینیه با رقتناکترین احوالی بر مقدرات خود نالان و افراد آن از گرسنگی در حالت احتضار» قوای تامینیه، یعنی ژاندارمری ایران بعد از واقعه مهاجرت خیلی کم شده و عده آن از هجده هزار نفر تنزل کرده، طرز قراسورانی به جای ژاندارمری سابق در کلیه ولایات معمول شده بود و کابینه شما باز عده را زیاد کرده و تا حال به هشت هزار نفر بالغ شده است، ولی باید علت آن تنزل و سبب این ترقی را به دست آورد.
تنزل ژاندارمری و تغییر اسم آن، بعد از واقعه مهاجرت به علت فشارهای سفارتین انگلیس و روس بود که تمرد بعضی از سرکردههای سوئدی را که بیاجازه دولت به کمک متحدین در جنگ عمومی مداخله کرده بودند بهانه کرده، برای اینکه دولت ایران قوهای نداشته باشد که با آلمان و عثمانی کمک نماید، هیچوقت اجازه نمیدادند که عده آن از سههزار نفر تجاوز کند و هر وقت دولت ایران میخواست در تکثیر عده آن اقدامی نماید از راه دیگر، گرفتار میشد. قطعا اگر سفارت انگلیس به همپیمانی شما مطمئن نبود و به صداقت شما در ایرانفروشی کاملا یقین حاصل نکرده بود به شما هم اجازه ازدیاد قوای تامینیه را نمیداد.
ارسال نظر