تاریخ احزاب - جریانشناسی اپوزیسیون عصر پهلوی-۳
دلایل شکست حزب توده
چرا احزاب ایرانی در دوران رژیم گذشته به ویژه در سالهای پس از ۱۳۲۰ نتوانستند جایگاه پایداری برای خود دست و پا کنند؟ نوشته حاضر با طرح این پرسش، دلایل ناکامی حزب توده که فراگیرترین حزب ایرانی در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ است را بررسی کرده و دلایل آن را در دو بخش ساختاری و عمومی توضیح میدهد. این موضوع، تنها در عرصه بیاعتمادی عمومی به پدیده حزب، خلاصه نشد بلکه بعدها همین ذهنیت ناصحیحی که احزاب وابسته در افکار عمومی ایجاد نموده بودند، مستمسک خوبی به دست رژیم پهلوی داد تا همه گروههای اپوزیسیون را تحت عنوان عناصر وابسته به بیگانه، سرکوب نمایند. ناگفته پیدا است، در کنار احزاب وابسته، شماری دیگر از گروههای اپوزیسیون وجود داشتند که یا به انگیزه مخالفت با بیگانگان یا بر مبنای حس وطنپرستی و علاقه به استقلال و اعتلای میهن تشکیل شده بودند. این گروهها، اصولا در واکنش به حضور گروههای وابسته ضدملی، در عرصه سیاسی کشور ایجاد شدند و به همین خاطر از ابتدای پیدایش، مدام در ستیز با گروههای وابسته بودند.
نمونهای از این اپوزیسیونهای ملی، جبهه ملی ایران بود که توانست در مقطعی هرچند کوتاه، دولتی ملی تشکیل دهد. یکی از آسیبهای بزرگی که گروههای وابسته «اعم از وابستگان به دول غربی یا گروههای وابسته به همسایه شمالی» بر مردم ایران وارد کردند، تضعیف دولت دکتر مصدق بود؛ چنانکه این کشمکشها در نهایت به سقوط آن دولت منجر گردید و این مساله به نوبه خود ضربه بزرگی بر تداوم فعالیت آزاد اپوزیسیونهای ایران وارد ساخت، چنانکه تا سالهای سال، هیچ حزبی توان ابراز وجود نیافت. در اینجا، برای روشنشدن بحث، لازم است دلایل شکست حزب توده را قدری به تفصیل بازگو کنیم تا میزان تاثیرگذاری وابستگی در سقوط این گروه اپوزیسیون، مشخص شود.
عوامل شکست حزب توده
الف: عوامل ساختاری:
۱- ساختار طبقاتی پایگاه اجتماعی حزب: ساختار پایگاه اصلی حزب توده در جامعه، یعنی طبقه کارگر ایران، شاید موثرترین عامل شکست این گروه و ناکامی جنبش مارکسیستی در ایجاد یک پایگاه نیرومند در میان طبقه کارگر ایران بود که کمونیستها در برنامههای خود آن را حیاتی میدانستند. همه احزاب و سازمانهای کمونیستی به طبقه کارگر متوسل میشدند و آن را طبقهای توصیف میکردند که تا حد زیادی بار سنگین انقلاب اجتماعی را بر دوش خواهد کشید؛ درحالیکه در ایران که یک کشور صنعتی محسوب نمیشد، بالطبع، طبقه کارگر، چنان گسترده و دارای قدرت و پایگاه خاصی نبود که بتوان بهعنوان یک نیروی انقلابی از آن استفاده کرد؛ گذشته از آنکه رهبران حزب توده نیز رهبران واقعی طبقه کارگر محسوب نمیشدند.
۲- ساختار اندیشهای: عامل دوم، فقر فلسفی اندیشه حزب توده بود؛ بدین معنا که آنان مسائل پیچیده فلسفی و سیاسی مارکسیستی را تا آنجا تقلیل و فروکاهش (reduction) میدادند که میان واقعیت و اصل این اندیشهها فاصله زیادی ایجاد میشد. در واقع آنها مسائل فلسفی را به گونهای خاص تعبیر میکردند چنانکه این تعابیر با پایههای فلسفیشان قابل تطبیق نبودند. در حقیقت نوعی خدشه و انشعاب در این نظریه ایجاد شد و عملا به مارکسیسم سنتی، مائوئیسم و چپ نو یا چریکیسم و مارکسیسم آنارشیستی و تروتسکیستی تقسیم شد. پیامدهای رویکرد استالینیستی مارکسیستهای ایران به مسائل اجتماعی، بسیار شدید بود. اندیشههای استالین در شوروی بهتدریج کنار گذاشته میشدند، اما مارکسیستهای ایرانی، هنوز با یک رویکرد استالینیستی شدید به مسائل اجتماعی نگاه میکردند؛ گذشته از آنکه اندیشههای استالینیستی به راحتی با موقعیت اجتماعی و اقتصادی ایران قابل تطبیق نبودند.
ب: عوامل عمومی:
۱- سرکوب حکومت در سالهای۱۳۳۵ - ۱۳۳۴ هزاران تودهای را روانه دادگاههای نظامی کرد. تاریخ مارکسیسم در فاصله سالهای ۱۳۵۷-۱۳۳۲، نشانگر رابطه مستقیم سرکوب دولتی و ضعف سیاسی بود. جنبش، بین سالهای ۱۳۳۲-۱۳۲۰، به رهبری حزب توده، بهسرعت رشد کرد، اما در دورههای سرکوب بهشدت مهار شد. رژیم شاه که مارکسیسم را بزرگترین تهدید علیه خود تلقی میکرد، در دوره ۱۳۵۷-۱۳۳۲بیشترین قدرت خود را علیه کمونیستها به کار گرفت. طی این چند سال، هیچ فعالیت سیاسی مستقلی مجاز شمرده نمیشد، لذا مارکسیستهای ایران، جز در پارهای موارد معدود، نتوانستند در ارسال پیام خود و ایجاد یک جنبش مردمی، به نحو موثر عمل کنند. در این دوران، تعیینکنندهتر از همه این بود که در رویارویی میان مارکسیستها و رهبری اسلامگرای انقلابی، اسلامگرایان گوی سبقت را در عرصه مخالفت با شاه و ضدیت با امپریالیسم، از مارکسیستها ربودند. اکثر گروههای مارکسیستی ایران، خصلت وابستگی رژیم شاه را صرفا ناشی از سلطه نظام سرمایهداری بر ساختار کشور میدانستند و از اینرو بههیچوجه میسر نمیدانستند که در همان نظام اقتصادی، حکومتی بتواند فارغ از نفوذ مستقیم خارجی عمل کند.
۲- عامل دیگری که بر مارکسیستها در ایران اثر گذاشت، ساختار طبقات اجتماعی بود. در بسیاری از کشورهای جهان سوم که دیکتاتوری، هیچ راهی برای تحول سیاسی غیرخشونتآمیز، بازنمیگذاشت، اغلب پیش میآمد که ساخت طبقاتی، شرایط لازم را برای مقاومت مسلحانه در مناطق روستایی، در حمایت از جنبش مقاومت شهری یا بهعنوان بخشی از آن فراهم میآورد. بسیاری از جنبشهای رهایی بخش، در کل پیروزمند بودند. به عنوان مثال، در کشورهای ویتنام، کوبا و چین، اینگونه جنبشها از سوی یک طبقه دهقان انقلابی مورد حمایت واقع میشدند که مایل و قادر بودند از یک جنبش شهری یا نیمهشهری، برای یک دوره زمانی طولانی پشتیبانی کنند. این جنبشهای رهایی بخش، معمولا در جوامعی فعالیت میکردند که اکثریت جمعیت را روستاییان تشکیل میدادند. مهمتر آنکه، بهویژه مناطق روستایی، بسیار مستعد تبلیغ انقلابی و سیاسی بودند.
درحالیکه در ایران قرن بیستم، اولا مناطق شهری همواره و در هر تحول عمده سیاسی، چه خشونتآمیز یا غیرخشونتآمیز، بهعنوان یک عامل تعیینکننده ظاهر میشدند و این نقش صرفا منحصر به نوع خاصی از تحولات یا جنبشها نبود؛ ثانیا دهقانان ایران، از ظرفیت انقلابی کافی برخوردار نبودند و لذا در اکثر موارد، از نظر سیاسی منفعل میماندند. به عقیده خانم کدی، این انفعال، عمدتا از شرایط آبوهوایی خشک ناشی میشد که باعث تهیدستی، پراکندگی جمعیت روستایی و استیلای شدید زمینداران بر آنها میگردید؛ ضمنآنکه باید ضعف دهقانان میانهحال را نیز بهعنوان یک مولفه سرنوشتساز، بر این موارد اضافه کرد. بههرحال این دو عامل، مارکسیستهای ایرانی را ناگزیر میساخت مبارزه را در مراکز شهری، یعنی در جایی که حکومت قادر بود بهتر به اعمال کنترل سیاسی بپردازد، متمرکز کنند.
ارسال نظر