شرکت مرکزی و دادوستد پوست بز و گوسفند

مجید آهی وزیر راه

داور در مسیر دولتی کردن فعالیت‌های اقتصادی، مرزی را نمی‌شناخت و هر جا که کار را دشوار می‌دید، شرکت مرکزی را وارد می‌کرد. در این بخش از خاطرات آقای وکیلی می‌خوانیم که چگونه این شرکت در دادوستد پوست بز و گوسفند از بازرگانان داخلی و صادرات آن به شوروی وارد شده است. قیمت یک عبارت

وقتی که پرونده سابق و صورت‌حساب‌های آن را نگاه می‌کردم دیدم یکی از شرایط، تحویل در «زیر جرثقیل» نوشته شده. نماینده کشتیرانی برای زمین گذاشتن با جرثقیل هر تنی ۴ تومان پول گرفته بود. من قید کردم «زیر جرثقیل به شرط پیاده شدن روی زمین» این جمله به همین شکل در قرارداد نوشته شد. بعدا نتوانستند چهار تومان را مطالبه کنند که جمعا ۱۶۰ هزار تومان می‌شد. در حقیقت این مبلغ قیمت عبارت «به شرط پیاده‌شدن روی زمین» بود.

در این معامله علاوه بر اینکه بیش از نصف اصل قیمت به ارز پرداخت نمی‌گردید و مجبور بودند نصف دیگر را جنس ایرانی خریداری نمایند، قریب ششصدهزار تومان هم به نفع دولت ایران تمام شد.وقتی که کامپساکس از شرایط معامله مسبوق گشت تعجب کرد که چگونه شرکت مرکزی توانسته چنین معامله‌ای را با این شرایط مناسب انجام دهد.

در آن موقع مجید آهی، وزیر راه و دکتر سجادی، معاون وزارت راه بودند.

روز پنج‌شنبه‌ای بود. قرارداد را بردم به وزارت راه که موافقت بکنند، یک مرتبه رییس محاسبات اشکال‌تراشی نمود و گفت: با یک معامله شش‌میلیون تومانی به این سرعت نمی‌توان موافقت کرد، باید بماند تا مطالعه و بررسی شود.

دیدم کار دارد خراب می‌شود. ممکن است نمایندگی بازرگانی از تاخیر استفاده نموده بعدا موافقت خود را پس بگیرد، زیرا به آنها گفته بودم که همین امروز پنج‌شنبه قبل از ظهر قرارداد را مبادله می‌کنیم.

حس کردم که وزارت راه به این سرعت با قرارداد موافقت نمی‌کند و مساعی و زحمت چند روزه و تدابیری که به خرج رفته به هدر خواهد رفت. گفتم: دولت خرید ریل را تصویب نموده، وزارت راه موافقت خودش را فقط درباره خرید ریل تایید کند شرایط و قیمت را به مسوولیت شرکت مرکزی بگذارید. تا اندازه‌ای راحت شدند. به همین ترتیب نامه‌ای نوشته در حضور آنها قرارداد را امضا نموده قبل از ظهر به امضای نمایندگی بازرگانی شوروی رساندم.

داور دوروز پیش از عقد قرارداد فوق‌الذکر به مشهد رفته بود. از میان راه تلگرافی می‌پرسید قرارداد ریل را منعقد کردید یا نه. خیلی اصرار در انجام معامله داشت. تلگراف کردم که قرارداد امضا و مبادله گردید. شب به اتفاق خانم که قصد زیارت داشت به طرف مشهد حرکت کردم. تا سبزوار یکسره رفتیم. شب در داخل اتومبیل خوابیدیم. صبح خسته و کوفته به مشهد رسیدیم. فورا به دیدن داور رفتم. در منزل پاکروان استاندار خراسان اقامت کرده بود.

تجار مشهد و موضوع پوست صادراتی

داور گفت حالا خسته هستید، چند ساعت استراحت کنید شب در استانداری عده‌ای از تجار می‌آیند یکی دو شکایت دارند. چون من مسبوق نبودم جواب آنها را موکول به آمدن شما کردم. اول شب در استانداری در حضور داور و پاکروان قریب بیست نفر از تجار مشهد حاضر شدند.

صحبت را چنین شروع کردند که شرکت مرکزی هر ساله قریب ۶۰۰ هزار جلد پوست بز و گوسفند از خراسان خریداری می‌کند و به نمایندگی بازرگانی شوروی تحویل می‌دهد، این پوست‌ها اگر به آلمان یا جای دیگر صادر بشود هر جلدی از یک الی دو ریال بیشتر وصول می‌کند و این معامله به ضرر صاحبان پوست است، بهتر است بگذارند خودشان به سایر کشورها صادر کنند.

داور رو به من نموده گفت: وکیلی چه می‌گویند؟

گفتم: راست می‌گویند. اگر بدانند کجا صادر کنند شاید قدری هم بیشتر از این عاید گردد. آقایان خوشحال شده از تصدیق من به همدیگر نگاه می‌کردند.گفتم: متاسفانه یک امای کوچکی در پشت سر این مطلب هست. داور گفت: آن امای کوچک چیست؟ گفتم: قریب ۲۰ هزار تن قند و شکر سهمیه ایالت خراسان قند را کیلویی ۱ ریال، شکر را ۱۷ شاهی خریده‌ایم و دو هزار تن آهن‌آلات مورد مصرف ایالت خراسان را تنی ۹۱ تومان و قریب ۲۰ هزار عدل قماش نخی مورد احتیاج عمومی اینجا را از متری ۲ تا ۴ ریال تحویل سرحد خراسان خریده به آقایان تحویل می‌دهیم؛ آقایان تعهد کنند قند و شکر مورد احتیاج ایالت خراسان را به این قیمت‌ها بدهند پوست‌ها مال خودشان. داور نگاهی به همه کرده گفت: آقایان چه می‌فرمایید؟ گفتند: ما قند و شکر و آهن‌آلات از کجا بیاوریم؟ گفتم می‌دانید قند و شکر از راه کراچی سه مقابل گرانتر تمام می‌شود؟ تصدیق کردند. آهن‌آلات هم با دو برابر این قیمت‌ها به دست نمی‌آید؟ باز هم تصدیق کردند.داور نگاهی به حاضرین نموده گفت: آقایان دولت همیشه امور اساسی و مصلحت جامعه و صلاح کشور و صرفه مصرف‌کنندگان را در نظر می‌گیرد نه نفع چند نفر را. دولت تجارت کلی کشور را حساب می‌کند. خودتان تصدیق کردید برای چند ریال تفاوت قیمت مقداری پوست نمی‌شود قند و شکر گران به مردم فروخت.پس از این بیانات بلامقدمه سر پا ایستاده خودش نزدیک در اتاق آمده شروع به خداحافظی از آقایان تجار نمود و با نزاکت و ادب همه را روانه کرد.