تاریخ معاصر-نقش طبقات فرودست در تاریخ شفاهی -۲
داشمشدیها از شاهعباس تا پهلوی
رضاخان در دوره پهلوی سنگلج را به پارک شهر تبدیل کرد و آنجا را تبدیل به منطقه سرسبز و تمیزی کرد و در طول دوران پادشاهی یک بار هم نگفت من از آنجا آمدهام و دارای آن تیپ بودهام. تمام کسانی که با او سر یک میز نشسته بودند و از سوابق او مطلع بودند را کشت.
عکس: شاهعباس صفوی
رضاخان در دوره پهلوی سنگلج را به پارک شهر تبدیل کرد و آنجا را تبدیل به منطقه سرسبز و تمیزی کرد و در طول دوران پادشاهی یک بار هم نگفت من از آنجا آمدهام و دارای آن تیپ بودهام. تمام کسانی که با او سر یک میز نشسته بودند و از سوابق او مطلع بودند را کشت. گذشته خود را پاک کرد و آن را بازسازی کرد. تاریخ شفاهی باید سراغ دوستان آن دوران رضاشاه برود و از آنان بخواهد تا نظرشان را در مورد رضاشاه بگویند. (نهاینکه بدیهای او را بگویند) بلکه وضع محله و شخصیت او را همانطور که احساس میکنند و اینکه چه عواملی باعث شد که پادشاه مملکت بشود، را بیان کنند.
برای ما این مطلب مهم است که در تاریخ شفاهی رضاخان به عنوان پادشاهایران، باید همه مسائل و تمام داستان آن را بدانیم که بخشی از آن مکتوب است و بسیار عالی است و نباید ذرهای در ارزش آن تردید کرد. ولی قسمتی از آن گفته نشده است. علت اینکه این افراد چرا گذشته خود را محو کردهاند، همه میدانیم. اما رسالت تاریخ شفاهی آن است که بهرغم میل باطنی این افراد، این حقایق را بازگو کند. گرچهاینها اسناد مکتوب را سوزاندند و افرادی را هم کشتند. اما افرادی از دستشان در رفتهاند. محقق تاریخ شفاهی باید به سراغ آنها برود و اگر لازم است پول بدهد، میهمانی بدهد و التماس و تمنا کند تا او را تخلیه اطلاعاتی کند. آیا به دلیل نگاه تحقیرآمیز اجتماعی است که افرادی فقط در بلواهای اجتماعی که گرد وغبار همه چیز را مبهم کرده است از بیغولههای خود خارج میشوند؟ تاریخ میتواند زندگی و جریان کلی حرکت آنان را بشناسد و در صورت امکان تصحیح نماید. حال اگر قرار بر تصحیح باشد بر اساس کدام سند، نوشته، سنگ نوشته یا حکمی میتوانیم در مورد آنها قضاوت کنیم. افرادی که خود را در حد ابزار میدانند، هر چند حرف فراوان داشته باشند، حرف نمیزنند. پس مورخ تاریخ شفاهی باید سراغ اینها برود و زمینه لازم را برای ثبت و ضبط خاطرات آنها فراهم کند. اگر لازم شد برای چاپ و نشر آن، هزینه کند؛ زیرا این گروههای ساکت، میتوانند روزی علیه آنچه تمدن نامیده میشود قیام کنند و همه چیز را نابود کنند. یعنی اینها خطرناک هستند. ویل دورانت میگفت: «در کنار هر رومی یک ژرمن ایستاده است» من فکر میکنم در مقابل هرایرانی ممکن است یک انسان کم تمدنایستاده باشد. وقتی به دوره صفویه نگاه میکنیم همیشه تمدنها در معرض تهاجم ضد تمدنها و بیتمدنها هستند. پس میتوان با شناخت آنان و کمک به حل مشکلاتشان، از عوارض اجتماعی که اطراف خود ایجاد میکنند جلوگیری کرد. دیگراینکه برای ضد عفونی کردن محلهها، باید میکروبها را شناخت. البته همه میکروبها هم بد نیستند. میکروب مثبت هم داریم بهاین ترتیب میتوان حقیقت بسیاری از باند بازیهای سیاسی و ریشه جریانها و انقلابها را درک کرد. حتی داستان زندگی اینها میتواند برای کسانی که به دنبال تفریح هستند بسیار سرگرمکننده باشد. اسرار مگوی فراوانی در سینه این افراد هست که اگر ثبت نشود، دفن میشود. این افراد بهتر از هر گروهی میتوانند بیانگر روح توده مردمشان باشند. حداقل قسمتی از فرهنگشان را میتوانند خوب تحلیل کنند. از نیروهای پنهان درون این گروهها میتوان برای حرکت جامعه استفاده کرد. افرادی که زندگی سالم و مرتب و شیک و عالی دارند خودشان میتوانند به قدری عکس و خبر و تیتر بدهند که نیازی بهاینکه ما سراغ آنها برویم نیست؛ معمولا همه دانستههایاین افراد مکتوب شده است.
در تاریخایران، ما با آیینهای فتوت و عیاران روبهرو هستیم. اینها در مقابل حکومت بنیامیه و بنیعباس ایستادند و آیینهای فتوت را به وجود آوردند. ابومسلم خراسانی از همین گروههای عیار است. جالب این است که وقتی علیه او توطئه میکنند و میخواهند او را به دار بکشند او خدماتی را که بهاینها کرده است و کارهایی را که انجام داده است، بیان میکند. به او میگویند کارهایی که تو انجام دادی یک غلام سیاه هم میتواند انجام دهد. ملاحظه میکنید که نگاه اینها به ابومسلم خراسانی که حکومت را برای آنان تضمین کرده است در حد یک غلام سیاه است و حاضر نیستند شان و منزلتی برای او در تاریخ قایل شوند. بایداین موارد را تدوین کنیم تا بتوانیم نقش آدمهایی که از پایین آمدند و این نقش را بازی کردند، حفظ کنیم. صفاریان که بعدها به قدرت رسیدند، مثل بقیه برای خودشان شجرهنامه درست نکردند. بعضیها اعتقاد داشتند که اگر یعقوب لیث گفته بود من از فرزندان حضرت آدم هستم، مردم میپذیرفتند و علیه او تیغ نمیکشیدند. اکنون به یک بحث تاریخی میپردازم. آیین فتوت و جوانمردی در دوره صفویه شکل میگیرد. مریدان شیخ صفیالدین اردبیلی که به حیدریها و شاه نعمت اللهیها (نعمتیها) تقسیم شده بودند به جان یکدیگر افتاده بودند و هر کدام قهرمانها، پهلوانها و یکه بزنهای خودشان را داشتند. عدهای از اینها به دنبال حقیقت نبودند و فقط دنبال زندگی خودشان بودند. شاه عباس دریافت که اینها گروههای قابل اعتمادی نیستند و هر روز ممکن است زیر پرچم کسی بروند، سعی کرد اینها را از بین ببرد آنها را خلع سلاح کرد، ولی موفق نشد آنها را نابود کند. گروههای قزلباش حیدری و نعمتی در جایی به نام لنگرگاه جمع میشدند که بعدها «پاتوق» نام گرفت. این محل تجمع در دوران صفویه و با اقدامات شاه عباس تقریبا از بین رفت و پس از اینها به ابتذال کشیده شدند و مرداناین گروهها جوانان نابالغ را به عنوان «نوچه» و «هم ردان» به خدمت خودشان گرفتند و کم کم لوتی معنا و مفهوم پیدا کرد. عدهای گفتهاند که چون تعداد زیادی ازاین افراد در مشهد بودهاند، به آنها «مشدی» میگفتند و داش [که مرخم داداش است] به آن افزوده شده و اصطلاح «داش مشدی» رایج شده است. در دوره قاجار، عیاری کاملا از بستر جوانمردی خارج میشود و لوتی جایگزین آن میشود. «فلور» در کتاب خود مینویسد: لوتیهای سده ۱۹ ایران، اخلاف روحانی عیاران بودند.
ارسال نظر