تاریخ سیا -تحقیقات ایران کنترا- بخش پایانی
رفع اتهام از کلاریج
درحالی که «پیغام گمشده» محور اتهام من شده، اما من که همه پیغامها را و سابقه ارسال و مراسلات را نگه میداشتم، آن را نداشتم، دفتر اداره کل عملیات هم نداشت.
عکس:اولیورنورث از جاسوسان سیا در ایرانکنترا
درحالی که «پیغام گمشده» محور اتهام من شده، اما من که همه پیغامها را و سابقه ارسال و مراسلات را نگه میداشتم، آن را نداشتم، دفتر اداره کل عملیات هم نداشت. البته میگفتند که من و کلر زد و بند کردهایم و آنها را از بین بردهایم. اگر واقعا وجود داشت، غیر از ما چهار پنج نفر دیگر هم بودند و دیگران هم باید دیده باشند. آنها هم ندیده بودند، پس چنین پیامی دست کسی نرسیده است.
پرسشها حالا دیگر یکنواخت شده بود و گاهی خندهدار به نظر میرسید. بدترش سر تنفس بازرسی اتفاق افتاد. سناتور وارن رودمن از کوه المپ پایین آمد تا مختصری گپ بزند. با وقاحت از من پرسید: «هنوز هم توی نیوهمپشایر قوم و خویشهایتان زیادند؟» واقعا محیل بود.
من همیشه خوشحال بودم که در برابر کنگره حاضر شوم. گرچه این مساله ارتباطی به تقویت اعتماد به وکلای انتخابی دو قوه مقننه نداشت. خیلی از افراد دوست ندارند در برابر کنگره حاضر شوند، زیرا نمایندگان با تفرعن به تحقیر آدم میپردازند. از ترکیب هیات عالیرتبه مقابلم چندان راضی نبودم.
به هر صورت از وقتی که در سال ۱۹۸۱ از رم به واشنگتن برگشتم، مشتری دائمی جلسههای توجیهی مقامات ارشد دولت بودم. حافظه خوبی دارم و هر چیزی را که مهم بدانم، در ذهن خود حفظ میکنم و در غیر این صورت آن را به فراموشی میسپارم. به دلیل حاضر جواب بودن معطل نمیکردم و تردید به خود راه نمیدادم. نمیگذاشتم از من سوءاستفاده کنند، گرچه قصد داشتند. این نمونهاش است:
آقای فاسل: سرهنگ نورث به شما تلفن کرد و فورا قبول کردید. چرا این کار را انجام دادید؟ در نوامبر ۱۹۸۵ نورث به شما تلفن زد و گفت: باید کاری برایش بکنید. چرا برای او کار کردید؟
آقای کلاریج: چون گفت موضوع فوری است. شاید موضوع مرگ و زندگی بود.
آقای فاسل: فرض کنید من به شما تلفن کرده بودم. چکار میکردید؟
آقای کلاریج: احتمالا همان کاری که برای ایشان کردم.
آقای فاسل: خیلی خوب شد. سعی میکنم در اولین فرصت سیا را امتحان کنم.
آقای کلاریج: باید به آدمش زنگ بزنید.
فاسل: آها. متوجه شدم. پس شما از طرف رییس موظف به انجام کار بودید.
کلاریج: نه رییس مرا موظف نکرده بود.
فاسل: پس داوطلبانه انجام دادید؟
کلاریج: اولی نورث زنگ میزند و میگوید کمک فوری لازم دارد...
فاسل: آن را میدانم.
کلاریج: روشن میشود که او در شورای...
فاسل: مگر رییس شما بود؟
کلاریج: نه. او از طرف شورای امنیت ملی حرف میزد.
فاسل: شورای امنیت ملی رییس شما است؟
کلاریج: نه رییس من نیست.
فاسل: از کیسی نظر خواستی؟
کلاریج: نه. کیسی دم دست نبود.
فاسل: با جانشین او چطور؟
کلاریج: نه
فاسل: پس با او هم مشورت نکردی؟
کلاریج: از من فقط خواسته بودند یک پیغام برسانم.
فاسل: شما هم این کار را کردی؟
کلاریج: و من کمک مخابراتی را که از دستم برمیآمد، انجام دادم.
فاسل: خوب پس اجازه بدهید بپرسم، آیا کار دیگری هم برای نورث کردید؟
کلاریج: خوب اجازه بدهید فکر کنم. منظورتان...
فاسل: از ۲۲ نوامبر ۱۹۸۵ تا زمانی که ول کردید. میدانید که منظورم چیست؟
کلاریج: نه. گمان نمیکنم کار دیگری برایش کرده باشم.
فاسل: شما او را هدایت میکردید یا او پشت سر شما بود.
سوال آخر فاسل مرا در مظان اتهام قرار میداد. تعدادی از اعضای کنگره، افراد ولش و حتی خود دولت فکر میکردند که من شخصیت پشت پرده اولیور نورث باشم. او نمیتوانسته بدون راهنمایی موثر فردی که در مسائل اطلاعاتی خبره است، کارش را انجام داده باشد.اعضای کمیته نظارت تا به حال با شاهدی روبهرو نبودهاند که همه اطلاعات را از پیش اندیشیده داشته باشد. غالب آنهایی که گذرشان به کمیته میافتاد، قول میدادند بروند یادداشتهایشان را بررسی کنند و با «اطلاعات خدمت برسند».
در این مورد خاص مرا با چیزهایی که خودم گفته بودم و اغلب از پروندههای خودم بوده، کباب میکردند. مرا به چربزبانی متهم میکردند که منظورشان نخوت را هم شامل میشد. میدانستم آنها چه میخواهند. میخواستند کسی جلوشان درنیاید و همه پابوس آنها باشند.آخرین چیزی که کلر جورج پیش از رفتن من به کنگره گفت، این بود: «به محض اینکه به سازمان برگشتی بیا و مرا ببین.» بعد از اتمام شهادتم به سازمان برگشتم. وقتی وارد دفتر کلر جورج شدم، فایرز و رلیستو، وکیل دفتر حقوقی سازمان هم آنجا بودند. مطمئنم که انتظار داشتند مرا درب و داغان ببینند.
حس عالی داشتم. وقتی به آنها گفتم آش دهنسوزی نبود، چهرهاش وارفت. از در که بیرون میرفتم، گفت: «به امید دیدار رفقا! من به باهاما میروم.»
ارسال نظر