شکوه همراه با تردید در ملی‌کردن نفت

عکس: کمیته نفت به ریاست مهندس بازرگان

منوچهر فرمانفرماییان از معدود مقام‌های بلندپایه صنعت نفت ایران در سال‌های پیش از انقلاب است که در جریان ملی‌کردن نفت توسط دکتر محمد مصدق از نزدیک در جریان کنش و واکنش سیاستمداران ایرانی، احزاب و نقش کشورهای خارجی بوده است.

از ویژگی‌های جذاب فرمانفرماییان در کتاب ارزشمند خون و نفت، تحلیل مستقل از جریان غالب آن دوران و تحسین‌کنندگان مصدق است که می‌نویسد ملی‌کردن را نباید سراسر خیر و برکت دانست. خاطرات او از گفتار سیاستمداران با گرایش‌های مختلف از نقاط برجسته گزارش وی است که بخش‌هایی از آن را می‌خوانید.

روز بعد، کمیته نفت به اتفاق آرا به ملی کردن رای داد. یکی از اعضا به کنایه گفت: «با روش ۵۰-۵۰

می‌توانیم نیمی از قرض‌هایمان را بپردازیم؛ با ملی کردن می‌توانیم همه آن را بپردازیم.» او سابقا از حامیان پر و پا قرص قرارداد الحاقی بود و من از تغییر موضع او شگفت‌زده بودم. آیا به این نتیجه رسیده بود که مخالفت با ملی کردن خودکشی سیاسی است؟ آیا می‌ترسید که اگر رای مخالف بدهد، مجازات شود؟ با دلی لرزان به او نگاه کردم و به این اندیشیدم که آیا او متوجه هست که ما داریم چه چیز بزرگی را قربانی می‌کنیم.

یک هفته بعد، در ۲۴ اسفند مصدق پیروزمندانه لایحه ملی کردن را به مجلس برد. مربی کهنسال من، سفیر حسین علاء، پس از مرگ رزم‌آرا، به نخست‌وزیری منصوب شده بود. با اینکه او یکی از معدود کسانی بود که درک می‌کرد با جدا کردن شرکت مادر از شرکت‌های تابعه، ایران متحمل چه زیان فاجعه‌آمیزی خواهد شد، آن قدر واقع‌بین بود که بداند هر گونه امکان مصالحه‌ای از میان رفته است. پیشنهاد بسیار دیرهنگام پنجاه‌پنجاه شرکت نفت انگلیس و ایران، حالا دیگر خیلی کوچک می‌نمود. با آنکه مصدق و کاشانی دور از شان خود می‌دانستند که به نمایندگان مجلس فشار وارد کنند، جو ضدانگلیسی حاکم بر مجلس چنان شدید بود که هر نماینده‌ای را با سر به طرف ملی کردن می‌راند. در این امر، انتقام‌جویی نیز دخالت داشت، چون بسیاری گمان می‌کردند که بدون نفت ایران، بریتانیا سقوط خواهد کرد.

خبرهای مربوط به رای‌گیری را درست هنگامی که داشتم از دفتر کارم بیرون می‌آمدم تا برای ناهار به منزل نورث کرافت بروم، شنیدم. وقتی به آنجا رسیدم، برف می‌آمد. آنجا غوغایی بود و بسیاری از شخصیت‌های سرشناس شهر، چه در مدار قدرت و چه بیرون از آن، توی اتاق ایستاده بودند. فروهر(غلامحسین) را در گوشه‌ای دیدم و سر تکان دادم. برادرم محمد حسین میرزا، با یونیفورم باشکوه امیری‌اش، نزدیک در با عده‌ای سرگرم گفت‌و‌گو بود. از نورث کرافت پرسیدم که آیا خبرها را شنیده است.

با آرامش کسی که همه چیز را می‌داند، پاسخ داد: «البته. خوب که چی؟»

رفتار آرام او به دلم ننشست. با حالت عصبی از نزدیک عده‌ای به جمع عده‌ای دیگر سر می‌کشیدم، در حالی که اصلا به حرف‌هایشان گوش نمی‌دادم. ملی کردن قرار نبود طوفانی باشد که ما برای انگلیسی‌ها برپا کرده‌ایم. سختی‌اش مال ما بود، چون ما باید با پولی که نداشتیم به شرکت نفت انگلیس و ایران خسارت می‌پرداختیم. در وسط اتاق چشمم به نورث کرافت افتاد. مطمئن بودم احساس می‌کند شرکت نفت عملا برنده اصلی است. همین طور که در اطرافم پچ‌پچ‌ها جریان داشت، ناگهان متوجه شدم که به یک تله پا گذاشته‌ایم. شرکت نفت انگلیس و ایران می‌خواست از پرداخت پولی که به ما بدهکار بود خودداری کند و شرکت‌های تابعه را که ما قانونا در آنها سهیم بودیم، از آن خود کند و از لحاظ بین‌المللی خود را تبرئه نماید.

ملی کردن در خیابان‌ها شور و نشاط آفریده بود و مصدق به هر کجا که می‌رفت با شور و ستایش و سخنان مهیج درباره آینده و کلمات شدیداللحن درباره وضع موجود روبه‌رو می‌شد. کمونیست‌ها هم سوار واگن او شدند. این یک چرخش کنایه‌آمیز بود، چون او همیشه مدعی بود جبهه ملی را به منظور ارائه یک جایگزین به توده‌های ناراضی، در برابر حزب توده به وجود آورده است. ایلات که همیشه ضدشاه بودند، از مصدق حمایت کردند، با این امید که او حکومت را ضعیف خواهد کرد و در نتیجه حکومت آنها خودمختاری بیشتری خواهد داد. [آیت‌الله] کاشانی که پیوندش با روحانیت به مصدق مشروعیت مذهبی می‌بخشید، پیروانش را ترغیب می‌کرد که در خیابان‌ها به طرفداری از مردی که با بیرون کردن انگلیسی‌ها و نجات ایران، کار ناممکنی را انجام داده است،‌ تظاهرات کنند. اتحاد موقتی جبهه ملی مصدق به دلیل گوناگونی منافع تشکیل‌دهندگانش، تعادلی ناپایدار داشت. این جبهه چنان بر مجلس تسلط یافته بود که به هر لایحه‌ای که رسیدگی می‌کرد از آن مصدق بود و هر رای‌ای که می‌داد مطابق برنامه‌های او بود. نیویورک‌تایمز او را یک دیکتاتور نامید (اصطلاحی که در طول بیست سال بعد، هرگز برای توصیف شاه از آن استفاده نکرد.) و او برای مدت کوتاهی با حمایت کامل مردم چنین بود.

در اواخر فروردین ۱۳۳۰، دوران نخست‌وزیری علاء به سر رسید. او خصوصی به من گفت: «نخست‌وزیری که بر دستور جلسات مجلس هیچ کنترلی نداشته باشد، دلیل ندارد که بر سر کار بماند» و استعفایش را تقدیم داشت.

این حرکت در مجلس آشفتگی ایجاد کرد. زمزمه‌هایی به گوش می‌رسید که سیدضیاء نامزد بعدی شاه برای نخست‌وزیری است. او برگزیده دولت انگلستان هم بود. شرکت نفت انگلیس و ایران، برای اینکه نشان دهد وضع را تا چه حد جدی تلقی می‌کند، ناگهان دستمزدها را در آبادان قطع کرد تا آشوب به پا کند. بعد دو کشتی جنگی انگلیسی، ظاهرا برای اعاده آرامش، وارد آب‌های خلیج فارس شد. شپرد، سفیر انگلیس بدون اشاره به ملی کردن اعلام کرد که هر گونه مذاکره با شرکت نفت انگلیس و ایران مشروط به انتصاب سیدضیاء به نخست‌وزیری است.

سیدضیاء - مطابق رسم معمول برای هر نامزد سمت نخست‌وزیری - به کاخ رفت تا همراه شاه منتظر تصویب انتصابش از جانب مجلس شود. در مجلس، ‌جمال امامی عضو برجسته جناح راست، با یک معما روبه‌رو شد. در یک طرف، مصدق قدرتمند بود که دشمنی‌اش نسبت به سیدضیاء یک بار در مجلس با اشک و اشاره دست به نمایش درآمده بود؛ در طرف دیگر، شاه بود که معدود کسانی برای نامزدش احترام قائل بودند. او چطور می‌توانست از رو در رویی قریب‌الوقوع این دو جلوگیری کند؛ رو در رویی‌ای که در این شرایط حساس، مجلس را از حرکت بازمی‌داشت. امامی به این نتیجه رسید که رسوایی در انظار عمومی بهترین راه چاره است. به این ترتیب، با اخم و تخم به پشت تریبون رفت و مصدق را متهم کرد که مجلس را از تمام فعالیت‌هایش که مورد علاقه او نیست، بازمی‌دارد و شکوه کرد که مصدق کار مجلس را به تعطیلی کشانده است. او تنها انتقاد می‌کند و هیچ طرح سازنده‌ای ندارد. اگر مصدق می‌خواهد تصمیم مجلس و سیاست نفتی آن را عملی کند، خود او باید نخست‌وزیر شود.

سرزنش امامی به معنای پیشنهاد نامزدی مصدق نبود. مصدق همیشه عارش می‌آمد سمت دولتی قبول کند و قاطعانه عقیده داشت که تنها راه خدمت به مردم نمایندگی مجلس است. او قبلا هیچ گاه پیشنهاد نخست‌وزیری را نپذیرفته بود و امامی مطمئن بود که این بار هم نخواهد پذیرفت.

اما امامی اشتباه می‌کرد. مصدق با یک حرکت شگفت‌انگیز، این پیشنهاد را پذیرفت و در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۳۰ شاه را در برابر عمل انجام شده قرار داد. لحظه‌ای تاریخی بود. برای نخستین‌بار نخست‌وزیری بدون موافقت شاه انتخاب شده بود. شاه جز پذیرش، چاره‌ای نداشت. او این تحقیر را هرگز فراموش نکرد.

شاه که همیشه در پی آن بود که قدرت‌های بیگانه را به حمایت از تاج و تختش متقاعد سازد، سرانجام مردم خودش زیر پایش را خالی کرده بودند. جنگ قدرت او با مجلس اهانت‌آمیز بود، چون ما هیچ گاه شاهد چنین چالشی بین دو بازوی حکومت نبودیم، آن هم درست در زمانی که کشور نیازمند قدرت بود، چون ناگهان روی پای خودش ایستاده بود و سرانجام می‌خواست دشمن دیرین استعمارگرش را بیرون اندازد. ملی کردن اساس استقلال بود، گامی باشکوه و افتخارآمیز که دل‌ها را به لرزه درمی‌آورد، اما وسوسه و تردیدهای عمیقی را نیز برمی‌انگیخت.

جریان واکنش

آنچه به دنبالش آمد، آرامش قبل از طوفان بود. از نگاه ایران همه چیز برای یک انتقال آرام مهیا بود.

مصدق گرچه ناشکیبا، اما واقع‌گرا بود و از موقعیت‌های حقوقی مختلفی که هم در داخل و هم در خارج با آنها روبه‌رو بود، تصور روشنی داشت. او به شپرد، سفیر انگلیس گفت که این یک رو در رویی دو طرفه نیست. ایران صنعت اصلی خود را ملی کرده است،‌ درست همان‌طور که انگلستان پس از جنگ در دوران نخست‌وزیری کلمنت اتلی این کار را کرده بود لازم نیست دولت انگلستان در این امر مداخله کند. او می‌خواست مستقیما با مقامات شرکت گفت‌و‌گو کند و مایل بود تنها دو موضوع را عنوان نماید، غرامت و واگذاری. کارکنان انگلیسی تشویق می‌شدند که قرارداد همکاری خود را با شرکت ملی نفت ایران که تازه تاسیس شده بود، تجدید کنند و شرکت مثل گذشته به آنها احترام می‌گذاشت. دفاتر و اسناد باید تحویل داده می‌شد و درآمد حاصله بی‌درنگ به یک حساب انگلیسی واریز می‌شد تا پرداخت غرامت آغاز شود.

برای این منظور در اواخر اردیبهشت کمیته مشترکی تشکیل گردید. این کمیته بی‌درنگ یک هیات موقت را مامور کرد تا مدیریت شرکت تازه‌تاسیس را به عهده بگیرد و از نماینده شرکت نفت انگلیس و ایران دعوت کرد تا در جلسات این کمیته شرکت کند. در راس این کمیته مهدی بازرگان، رییس دانشکده فنی دانشگاه تهران و موسس گروه روشنفکران عضو جبهه ملی قرار داشت که مردی نرم گفتار و معتدل با معتقدات شدید آزادی‌خواهی بود. او دو بار در زندگی‌اش وظیفه تلاش برای از پیش بردن یک کار مهم و ناآزموده را به عهده گرفت. نخستین تلاش او ریاست شرکت ملی نفت ایران و دومین آن در سمت نخستین نخست‌وزیر آیت‌ا... خمینی، پس از عزیمت شاه از ایران در سال ۱۳۵۷ بود. او در هر دو مورد، نقش خود را با وقار و شایستگی به انجام رساند، اما هر دو وظیفه کاری ناممکن بود و او در هر دو مورد با شکست مواجه شد.

دولت انگلیس از رفتار فوق‌العاده ایران دچار سرگشتگی شده بود. ظاهرا ملی کردن به عنوان یک اقدام قانونی برای او مفهومی نداشت و این عمل را به مثابه یک تهدید، نیرنگ، سرقت یا نهایت حماقت تلقی می‌کرد. سر اولیور فرانکز، سفیر انگلیس در ایالات‌متحده، آن را «مبارزه‌جویی گستاخانه توام با ظرافت، قانونیت و خرد یک مشت آدم وحشی در ایران که در نظر دارند انگلستان را غارت کنند»، توصیف کرد و حتی یک بار نیز آن را آن طور که دین آچسن، وزیر امور خارجه ایالات‌متحده مطرح کرد به عنوان «نقض صریح قرارداد که متضمن پرداخت خسارت یا غرامت است» به رسمیت نشناخت. سفیر شپرد که پیش از انتصابش در تهران، در تعدادی از کشورها و مستعمرات بریتانیا با دیکتاتوری خشن خدمت کرده بود، از به رسمیت شناختن تمایزی که مصدق بین دولت انگلیس و شرکت نفت قایل شده بود خودداری کرد و پیشنهاد کرد که لندن «برخوردی سفت و سخت» در پیش گیرد. در لندن دخالت نظامی به طور جدی مورد بررسی قرار گرفت و تنها پس از مخالفت شدید واشنگتن، موقتا کنار گذاشته شد.

حوادث در سطح بین‌المللی برای مدتی مسکوت ماند. اما در سطح حوزه‌های نفتی، کارگران خواستار اقدامات موثر بودند. آنها که از بلاتکلیفی وضع مدیریتشان نگران بودند،‌ توی شهر ریختند و خواستار آن شدند که دولت اداره امور را در دست گیرد. مصدق در ۲۱ خرداد ۱۳۳۰ به این درخواست پاسخ داد. هیات موقت اداره مرکزی را در خرمشهر در اختیار گرفت و پرچم ایران را بر فراز آن به اهتزاز درآورد. پنجاه هزار کارگر در خیابان‌ها به شادمانی پرداختند و طوفانی خشم‌آگین برپا ساختند. عنوان شرکت نفت انگلیس و ایران به شرکت ملی نفت ایران تغییر یافت و بیانیه‌ای صادر شد، مبنی‌بر اینکه از این پس نام کلیه کارکنان، چه ایرانی و چه خارجی، در فهرست حقوق‌بگیران شرکت ملی نفت ایران قرار می‌گیرد. روز باشکوهی بود و صبح روز بعد که آفتاب سر زد، به نظر می‌رسید که ایران مرحله تازه‌ای از حیات خود را آغاز کرده است. اما آفتاب که بالا آمد نشان داد که تنها ریگ روان است که پیش می‌آید. اریک دریک، مدیرکل شرکت نفت انگلیس و ایران از واگذاری دفاتر و اسناد خودداری کرد. او به دستور فریزر به همه کشتی‌های نفت‌کش در لنگرگاه فرمان داد هیچ یک از قبض‌های رسید شرکت ملی نفت ایران را امضا نکنند. بعد، در یک حرکت مرموز شبانه به بصره گریخت و صدها نفر از کارکنان انگلیسی را به حال خودشان رها کرد. بزدلی از مشخصه‌های انگلیسی‌ها نبود و عزیمت نابه‌هنگام دریک که بسیاری از ایرانیان آن را نشانه بزدلی می‌دانستند، برای آنها یک کسر شان جدی بود.

با وجود همه حرف‌هایی که آمریکایی‌ها در حمایت از ملی کردن به زبان می‌راندند، کشتی‌های نفت‌کش آمریکایی در آبادان با همتاهای انگلیسی‌هایشان همراه شدند و از امضای رسیدهای شرکت ملی نفت ایران خودداری کردند. کشتی‌هایی که پر نفت بودند، نفت خود را به مخزن‌های ذخیره پالایشگاه‌ بازگرداندند و لنگرهایشان را یکی پس از دیگری بالا کشیدند و بندر آبادان را ترک گفتند. در اوایل تیرماه، صدور نفت ایران متوقف شد.

با وجود آنکه من نسبت به ملی کردن (یا ملی شدن صنعت نفت ایران) چندان تمایلی نداشتم، وقتی لایحه از تصویب گذشت و مصدق عهده‌دار نخست‌‌وزیری شد، من هم با موج شور و نشاط همراه شدم. سرانجام یکی از اعضای خاندانم به صحنه قدرت راه یافته و ما دوباره بر پشت زین بودیم و آماده اینکه کشور را به پیش برانیم.

بنابراین، وقتی یکی از دوستانم که نماینده مجلس بود، درست در همان روزی که مصدق نخست‌وزیر شد، به من زنگ زد و گفت که از سمتم برکنار شده‌ام، به کلی یکه خوردم. گفتم باید اشتباه شده باشد. تا آن موقع، دوران هفت نخست‌وزیر و هشت وزیر دارایی را از سر گذرانده بودم و در وزارتخانه هیچ کس به اندازه من دوام نیاورده بود. گذشته از آن، من یکی از ستایشگران دکتر مصدق بودم.

با این وجود، یک ساعت بعد که وزیر دارایی مرا احضار کرد، خبر تایید شد.

او گفت: «سمت شما سیاسی است، حالا که نفت ملی شده، نخست‌وزیر احساس می‌کند باید ترتیب دیگری به کارها بدهد. پسر عمه شما کس دیگری را به جای شما می‌گذارد.»

و ادامه داد: «من در مورد شما با نخست‌وزیر صحبت کردم و از قابلیت شما خیلی تعریف کردم. پیشنهاد کردم شما به عنوان وابسته بازرگانی سفارت به واشنگتن منتقل شوید.»

هنوز باورم نمی‌شد، این بود که جوابی ندادم. آرام برخاستم و از وقتی که در اختیارم گذاشته بود تشکر کردم و سرم را انداختم پایین و آمدم بیرون.

آن روز بعدازظهر به غلامحسین پسر مصدق تلفن زدم. از موضوع باخبر بود. با اوقات تلخی گفتم: «حتی به من فرصت ندادند که استعفا کنم. مثل یک خائن، در را به من نشان دادند. آخر چرا، غلام، برای چه؟»

آهی کشید و گفت: «همه‌اش تقصیر آدم‌هایی مثل مکی است، ملی‌گراهای متعصب. تو نماینده دولت بودی. آنها به تو انگ طرفداری از انگلیس می‌زنند. در حال حاضر جز صبر کار دیگری نمی‌توانی بکنی.»

گوشی را گذاشتم، در حالی که به شدت رنجیده‌خاطر شده بودم. اتهام طرفداری از انگلیس نبود که مرا این قدر ناراحت می‌کرد. در ایران هر کسی را به جهتی طرفدار انگلیس لقب می‌دادند. شاه مصدق را متهم کرده بود که طرفدار انگلیس است؛ مصدق این توهین را به خود او برگردانده بود. قوام‌السلطنه نیز به همین صفت متهم شده بود. آنچه بیشتر مرا ناراحت می‌کرد این بود که مرا به خاطر دعوت به شکیبایی، به خاطر نشان دادن آن روی سکه ملی کردن، به خاطر رک‌گویی‌ام، بیرون انداخته بودند. مرا به این خاطر بیرون کرده بودند که حاضر نشده بودم خودم را موافق نشان دهم.

همین طور که فرآیند ملی کردن پیش می‌رفت، من به حالت نیمه بازنشسته در خانه ماندم. از پیشنهاد رفتن من به سفارت واشنگتن نیز خبری نشد. ظاهرا مکی جلو این کار را هم گرفته بود.

چند هفته بعد، برادرم ابوالبشیر، که در دانشگاه کلمبیا حقوق می‌خواند، سه مقاله در مورد جنبه‌‌های حقوقی ملی کردن برایم فرستاد. مقاله‌ها مربوط به کشورهایی بود که علیه شرکت‌های آمریکایی دست به ملی کردن زده بودند. پذیرش غرامت از طرف ایالات متحده، پیشینه حقوقی مهمی را پیش روی ما قرار می‌داد. مقاله‌ها را ترجمه کردم و در حاشیه آنها ملاحظاتی در مورد موقعیت ایران نگاشتم و آنها را به روزنامه کیهان دادم. روزنامه بی‌درنگ آنها را در صفحه اول چاپ کرد. این موضوع مرا سر شوق آورد و از نگاه عمومی، موقعیت خوبی برای گام‌های بعدی‌ام فراهم آورد.

عکس:سیدضیاء طباطبایی؛ انگلیسی‌ها انتصاب او به نخست وزیری را شرط مذاکره با ایران اعلام کردند