داستان غارتگری شرکت نفت انگلیس و ایران-۳
حکایت فرمول ۵۰-۵۰ در مناسبات شرکتهای نفتی
منوچهر فرمانفرماییان نویسنده کتاب «خون و نفت» که از اواسط دهه ۲۰ در وزارت دارایی دستاندرکار امور نفت و به ویژه ارتباط با شرکت نفت انگلیس و ایران بوده، در این بخش از نوشتار خود به فرمول تاریخی شراکت ۵۰-۵۰ کشورهای دارنده نفت و شرکتهای نفتی میپردازد که قبل از ملی شدن نفت در ایران مدنظر بود. این فرمول تاریخی که برای نخستین بار در ونزوئلا و بعدا در کشورهای همسایه ایران نیز پیاده شد، منافع ویژهای برای طرفین معاملات نفتی داشت که با لجاجت انگلیسیها از دسترس ایران خارج شد. مبارزه ایران با شرکت نفت انگلیس و ایران یگانه نبود. در سراسر جهان دولتها و شرکتها بر سر حقوق و درآمدها در حال نبرد بودند. صنعت رو به تکامل نفت نشان میداد که بسیار سودآور است و به سهامداران خوشاقبالش سودی به مراتب بیشتر از طلا، الماس یا هر منبع طبیعی دیگری را عرضه میداشت. در اواخر دهه بیست (چهل میلادی) یک بشکه نفت به ازای ۵/۲ دلار فروخته میشد و حقالامتیاز، هزینههای تولید، حمل با کشتی و جابهجایی و مالیاتها به ندرت به ۷۵ سنت میرسید.
در نتیجه، از فروش هر بشکه ۷۵/۱ دلار سود خالص به دست میآمد و هر روز میلیونها بشکه نفت به فروش میرسید و با اینکه نرخ سود آن بسیار بالا بود، از تمام سوختها ارزانتر بود.
بیشتر سود مستقیما به صندوق شرکت میرفت و این ناشی از ترتیبات گذشته بود: از یک سو، سرمایهگذاری سنگین و همراه با خطرپذیری شرکتها در آغاز کار و از سوی دیگر، ارزش پایین زمینهای دورافتادهای که در اختیارشان قرار میگرفت که اغلب در مناطق بیثمر کشورهای عقب افتاده بود.
در دهه بیست (دهه چهل میلادی) خطرپذیری دیگر یک عامل به حساب نمیآمد. هزینههای سنگین اکتشاف، تاسیس پالایشگاه و ایجاد شبکه بازاریابی بازپرداخت شده بود و حالا درآمدهای هنگفت و سریع برای سرمایهگذاریهای تازه تضمین شده بود و در عین حال، زمین در همان مناطق خالی و بیآب و علف، ارزش زیادی پیدا کرده بود. قراردادهایی که زمانی منصفانه بود، حالا اشتباهات تاریخی به نظر میآمد.
شرکتها که میدانستند معامله خوبی انجام دادهاند، به هیچ وجه مایل نبودند شرایط را تغییر دهند و مدعی بودند آنچه که قانونی است، صحیح است. قوانین بینالمللی نیز طرف آنها را میگرفت. در تمام امتیازنامههایی که حتی در دهه چهل به امضای همه طرفها رسیده بود، پیشبینی لازم برای تغییرات احتمالی نشده بود. شرکتها که نه تنها نماینده قدرت فنآوری غرب، بلکه پیشاهنگ دولتهایشان - ایالاتمتحده، انگلستان، هلند و فرانسه - نیز بودند، احساس امنیت و خودپسندی میکردند. آنها استدلال میکردند که به هر کشور فقیری که پا گذاشتهاند، در سایه صنعتشان برای آنها ثروتهای دور از انتظار به همراه آوردهاند، تازه اگر در مورد ایجاد اشتغال، زیرساختها و شناسایی جهانی ذکری به میان نیاورند و همچنین از خودشان تعریف میکردند که «خوشبختانه حس خدمت به مردم را با ثمرات سودهایی کلان درهم آمیختهاند.»
نخستین نشانه اینکه سیاست واقعبینانه در این شرکتهای بزرگ چندملیتی راه باز خواهد کرد و ارکانشان را به لرزه درخواهد آورد، در سال ۱۹۳۸ (۱۳۱۷) در مکزیک نمود یافت. شور و التهاب ملی داشت بالا میگرفت. پس از یک سازگاری تقریبا بیست ساله، اختلافات بر سر حقالامتیاز، مالیات و سطح تولید رو به فزونی گذاشته بود. از نظر شل و استاندارد اویل نیوجرسی، همراه با یک مشت شرکتهای آمریکایی دیگر، مکزیک هنوز یک پسمانده مستعمراتی بود. آنها بیشتر دلواپس ایجاد یک سابقه جهانی بودند تا شرایط محلههای کثیف نفتی و اعتصاباتی را که به صنعت آسیب میرساند، نادیده میگرفتند و حاضر به مصالحه نمیشدند و وقتی دولت از آنها خواست که خواستهای کارگران در مورد مسکن بهتر و دستمزد بیشتر را برآورده سازند، پاسخ منفی دادند. آن وقت، صبح روز بعد، در نهایت شگفتی، متوجه شدند که آنها را از کشور بیرون انداختهاند.
اما وقتی شرکتهای مذکور پایانهها را بستند و از خرید حتی یک قطره نفت از مکزیک خودداری کردند، تصمیم فوقالعاده پرزیدنت لازارو کاردناس به سرعت با شکست مواجه شد (تجربهای که ایران نیز خیلی زود با آن مواجه گردید.) سی سال طول کشید تا شرکت نفت مکزیک به مسیر برگردد.
راهحل مناسبتر برای شرکتها و کشورهای تولیدکننده آشکارا آن بود که با هم کار کنند تا هر دو بتوانند به درآمد تقریبا عادلانه دست یابند. دولت ایالاتمتحده از بحران مکزیک به همین نتیجهگیری رسید و با وجود آنکه خود مکزیکیها از ثمرات ایستادگی جسورانه خود هیچ گاه بهره نبردند، اما ملتهای دیگری که میزبان شرکتهای نفتی بودند، از نتایج آن بهرهمند شدند.
این اندیشه نخست در ونزوئلا به عمل درآمد و با موفقیت بزرگی همراه شد. به دنبال کاهش تولید مکزیک، نفت ونزوئلا از اهمیت و حساسیت روزافزونی برخوردار شد. در سال ۱۹۴۶ (۱۳۲۵)، ۸۰ درصد نفت اروپا از نیمکره غربی، بهویژه از ونزوئلا، تامین میشد. اشتهای سیریناپذیر به اتومبیل در ایالاتمتحده باعث شد که آن کشور در سال ۱۹۴۸ (۱۳۲۷) برای اولین بار، در مجموع به واردکننده نفت تبدیل شود و نزدیکترین و بهترین منبع در ونزوئلا در آن سوی دریای کارائیب بود. ونزوئلا که پیش از اکتشاف نفت، کشور قهوه و کاکائو بود، در دهه ۱۹۳۰ به یک کشور تکمحصولی و کاملا وابسته به نفت تبدیل شد. وقتی در خلال جنگ جهانی دوم، دولت تصمیم گرفت کنترل بیشتری بر حیاتیترین منبع درآمد به عمل آورد، دولت ایالاتمتحده راه تشویق و حمایت در پیش گرفت. دو کارشناسی که برای کمک به نتیجهبخشی مذاکرات فرستاده شدند، هربرت هوور و ا.ا.کورتیس بودند. سال ۱۹۴۳ (۱۳۲۲) بود، یعنی درست دوازده ماه پیش از آنکه همین دو نفر به ایران بیایند.
خوان پرز آلفونزو، نماینده دولت ونزوئلا زمینشناس و اقتصاددانی با بصیرت فوقالعاده بود.درک متین پرز آلفونزو از واقعیات بازار نفت، او را به موافقتنامهای رهنمون شد که در میان قراردادهای امتیازی شاخص بود و در آینده از طرف همه شرکتهای نفتی آمریکایی به کار گرفته شد.
در نتیجه، پرز آلفونزو معاملهای را انجام داد که به موجب آن مجموع دریافتی دولت ونزوئلا بابت مالیات، حقالامتیاز و تبدیل پول رایج برای هر بشکه تقریبا همان مبلغی میشد که نصیب شرکت میگردید. کرئول، شرکت وابسته به استاندارد اویل نیوجرسی که مایل بود از تکرار تجربه مکزیک اجتناب کند، این شرایط را با کمال میل پذیرفت. شل نیز که کمتر تمایل نشان میداد، پس از آنکه سامر ولز، معاون وزارت خارجه ایالاتمتحده از دولت انگلیس خواست که به شرکت مذکور فشار آورد، به راه آمد.نتیجه که ۵۰-۵۰ نامیده شد، دادوستد نفت را دگرگون کرد و به آن هماهنگی بخشید، یک احساس مشارکت برابر که موجب ثبات میشد. برای نخستین بار، خواستهای ناسازگار اقتصاد و سیاست، سرمایهگذاری بخش خصوصی و غرور ملی به حال تعادل درآمد. در ظرف دو سال ۹۰ درصد نیروی کار شرکت کرئول ونزوئلایی شد. انگار جادویی ناآرامیهای کارگری و شکایتهای همسو با آن درباره شرایط زیست، کمی دستمزد، اتلاف منابع انسانی و سایر موارد بهرهکشی را ناپدید کرد. ونزوئلاییها حالا احساس میکردند برای خودشان کار میکنند. این معامله برای دولتشان نیز پول کافی - شش برابر آنچه که در سال ۱۹۴۲ (۱۳۲۱) به دست میآوردند - به ارمغان آورد تا در آنچه که اکنون صنعت خودش تلقی میکرد، سرمایهگذاری کند.
پرز آلفونزوی روشناندیش متممی نیز به قرارداد افزود که در ورای مناسبات کاری شرکت و کشور، دارای مزیتهای زیادی بود. او ترتیبی داد که به جای دریافت تمام حقالامتیاز به دلار، ۲۵ درصد آن، یعنی هر بار ۳۶ میلیون بشکه نفت، به صورت جنسی به کشورش پرداخت شود - که بعد ونزوئلا آن را مستقیما در بازار آزاد نفت به فروش میرساند. این یک حرکت انقلابی بود؛ چراکه پیش از آن فروش نفت، جز شرکتهای نفتی، هرگز در اختیار کس دیگری نبود. ونزوئلا در سال اول، بین ۱۱ تا ۱۵ سنت در هر بشکه بیش از قیمت متوسط بازار درآمد کسب کرد. سال بعد، وقتی ونزوئلا اظهار کرد که مایل است تمام حقالامتیاز را به صورت جنس دریافت کند، شرکتهای مربوطه جا خوردند و مجبور شدند نرخشان را بالا ببرند. دیگر نمیشد قیمت نفت را با قراردادهای پنهانی مخفی نگه داشت، سرانجام قیمتها علنی شد و بهای نفت را نیروهای بازار تعیین کرد.
در خلال چند سال بعد، قاعده ۵۰-۵۰ به خاورمیانه رسید. معاملاتی در عربستان سعودی، کویت و آنچه که منطقه بیطرف نامیده میشد - منطقه مشترکی با ذخایر عظیم نفتی که بین دو کشور واقع شده بود - صورت گرفت. به جز در منطقه کوچکی در کویت که در اختیار شرکت نفت انگلیس و ایران بود، همه شرکتها آمریکایی بودند. شرکت نفت انگلیس و ایران، مانند شل در ونزوئلا، پس از فشاری که از طرف دولت ایالاتمتحده بر او وارد شد، به راه آمد، منتها تنها پس از عصبانیت شدید رییس شرکت، سر ویلیام فریزر.تصمیم دولت ایالاتمتحده در مورد عدممداخله، رمز موفقیت این مذاکرات بود. این کشور با خودداری از اعمال فشار بر بازار، بانکها یا سیاستهای کشورهای درگیر، اجازه داد دو طرف به یک توافق پایدار دست پیدا کنند که در نهایت، بهتر از خدعهگری هر دولت زورمداری، به منافع ملی ایالاتمتحده خدمت میکرد. این حقیقت را مداخله انگلستان در ایران به نحو موثری اثبات کرد.
انگلستان پس از جنگ، برخلاف ایالاتمتحده هنوز در نظام مستعمراتی کهنه گرفتار بود و کشورهایی که با سرمایهگذاریهای انگلیسی کار میکردند کمتر از آنهایی که با آمریکاییها کار میکردند، خوش میگذراندند. انگلستان تنها نیروی متفقی بود که از آغاز تا پایان جنگ در نبرد شرکت داشت و جنگ آن را ویران کرد و هنگامی که در اردیبهشت ۱۳۲۴ (مه ۱۹۴۵) از جنگ پیروز و سربلند بیرون آمد، کشوری فقیر و ویرانه بود.
طرح مارشال امید تازهای برای انگلستان به همراه آورد، اما چیزی نگذشت که انگلستان در ماه اوت (مرداد) هندوستان را از دست داد. با وجود لفاظیهای چرچیل که امپراتوری انگلیس را به حراج نخواهد گذاشت، در ظرف چند ماه فلسطین نیز از دستش رفت. این تجزیههای تلخ، خودپنداری این کشور را به عنوان مرکز کنترل یک امپراتوری عظیم، زیر ضربه قرار داد، اما از نظر لندن این قربانیها لازم بود تا بقای بقیه غنایم امپراتوری را تضمین کند: سوئز و از همه بالاتر حوزههای نفتی ایران. این مناطق، برای بریتانیای قیچی شده و پریشان سال ۱۹۴۸ (۱۳۲۷) نه تنها به خاطر ارزش عاطفیشان، بلکه به خاطر نقدینهای قطعی که فراهم میآوردند، حائز اهمیت بودند.
زغالسنگ، خاکریز قدیمی انگلستان، دیگر جانشینی برای نفت نبود. نه فقط نمیتوانست نیروی لازم را برای اتومبیلها و کامیونهایی که در بزرگراهها در حرکت بودند، تامین کند، بلکه هزینه بالای آن باعث میشد در صنعت نیز کمتر خواستار داشته باشد. اعتصابهای مختلکننده و مبارزات اتحادیهای جذابیت آن را بیشتر کاهش داد. نظیر همان بدرفتاری و دستمزد پایین که سبب بروز شورش در میدانهای نفتی ایران میشد، در آنجا نیز صنعت را دستخوش ناآرامی میکرد. دولت انگلیس که با ناآرامیهای کارگری در انگلستان دست به گریبان بود، از روی حسادت تمام داراییهای موجود را از آبادان خارج میکرد و اعتقاد داشت آنچه که در کشور خودش قابلحل نیست، در خارجه ارزش توجه کردن را هم ندارد.
انگلستان که گرفتار کمبود ارز و سوخت بود، کاملا به شرکت نفت انگلیس و ایران وابسته شده بود. شرکت نه تنها نیمی از درآمدش را به خزانهداری میداد، بلکه میلیونها پوند نیز به عنوان مالیات میپرداخت - تازه اگر سوختی را که برای دریاداری فراهم میکرد، به حساب نیاوریم. خیلی ساده شرکت به صورت طناب نجات انگلستان برای آینده درآمده بود. بوین، وزیر امور خارجه اظهار میداشت: «بدون خاورمیانه و نفت آن، هیچ امیدی نیست که ما بتوانیم به سطح زندگی مورد نظرمان در بریتانیای کبیر دست پیدا کنیم» ،اما با وجود آنکه درآمدها کلان بود، هیچ وقت کفایت نمیکرد.آنچه که به ناراحتی لندن میافزود، بدهیاش به ایالاتمتحده بود که در طول جنگ ۸۰درصد نفت مورد نیازش را تامین کرده بود. به دلیل همین بدهی بود که سر ویلیام فریزر به معامله ۵۰-۵۰ در کویت رضایت داد و قرارداد درازمدتی را با سوکونی و استاندارد اویل نیوجرسی امضا کرد که نفت خام ایران را به زیر قیمت بازار به آنها بفروشد. این معامله به شرکت نفت انگلیس و ایران امکان دسترسی به بازارهای جدید اروپایی و بخت پیوستن به شش شرکت خواهر بزرگ دیگر - یعنی سوکونی، استاندارد اویل نیوجرسی، سوکال، گلف، تکزاکو و شل- را بخشید و «هفت خواهران» مشهور پدید آمدند که به اتفاق بهای نفت خاورمیانه را پایین نگه داشتند.
هنوز انگلستان نه دلار کافی داشت و نه نفت کافی. ۲۰ درصد کمکهای طرح مارشال کلا صرف هزینههای سوخت میشد. در سال ۱۹۴۸ (۱۳۲۷)، نخستوزیر کلمنت آتلی متوجه شد که تنها راه سر پا ماندن، پایین آوردن ارزش پوند است.
ارسال نظر