تاریخ ونزوئلا -از طلای اسپانیایی به طلای سیاه -۶
سرازیر شدن طلای آمریکا به اروپا
انواع رژیمها همانقدر با هم تفاوت داشتند که اهداف دولتها: مشغله اسپانیا ساختن امپراتوری از طریق جنگ بود که وجه اشتراکی با حرکت جاری صادرکنندگان نفت برای ثمردهی نفت ندارد. با این حال، اشتراکات قانعکننده است و فرصت منحصربهفردی برای بررسی تبیینهای رفتار دولتها طی دوره رونق فراهم میکند.
مترجم: جعفر خیرخواهان
انواع رژیمها همانقدر با هم تفاوت داشتند که اهداف دولتها: مشغله اسپانیا ساختن امپراتوری از طریق جنگ بود که وجه اشتراکی با حرکت جاری صادرکنندگان نفت برای ثمردهی نفت ندارد. با این حال، اشتراکات قانعکننده است و فرصت منحصربهفردی برای بررسی تبیینهای رفتار دولتها طی دوره رونق فراهم میکند. تاثیر قرن طلایی در اسپانیا - کشوری که مستقیما ثروت دنیای جدید را مصادره کرد - ماجرای موازی رونق و نزول، گرچه در عصری متفاوت است و در برگیرنده دوره زمانی بیشتر. اسپانیا تحتسلطنت هابسبورگ، ابتدا به یمن ثروت مستعمرههایش، رشد کرد تا ایتالیای جنوبی، پرتغال، کشورهای بنلوکس و بخشهایی از فرانسه و آلمان کنونی را در بر بگیرد یا تحتنفوذ قرار دهد. با این حال، حتی قبل از اینکه هجوم شمشهای قیمتی آهسته شود، امپراتوری اسپانیا به آهستگی وارد مرحله سقوط اقتصادی و سیاسی شد. در ۱۵۸۸، هنگامی که بقیه اروپا به سمت توسعه حرکت میکرد، اسپانیا از بقیه عقبتر مانده بود و امید اندکی وجود داشت که جایگاه پیشین خود به مثابه بازیگر اصلی در جهان را بازیابد. صادرکنندگان نفت درسی جالب باید بگیرند: حتی اسپانیا - که در آن زمان رهبر نظام جهانی بود - قادر به مدیریت ثروت عظیم ناشی از رانت منابع نبود.
رونق شمش طلا از حیث بزرگی با طلای سیاه شباهت داشت. از ۱۵۰۳ تا ۱۵۹۵، خزاین قاره آمریکا با جریانی فزاینده به اروپا سرازیر شد. نخستین محموله شامل طلا و نقره بود؛ در ۱۵۵۰ فقط نقره حمل میشد. هامیلتون (۱۹۳۴) دو ویژگی رونق طلا و نقره را شرح میدهد که مشابهتی با رونق نفتی دارند. اول، این رونق برای یک دوره زمانی قابلتوجه دوام آورد که همانطور که خواهیم دید، برای نفت هم صادق بود. دوم، در این رونق کالایی پایدار، رونقهای کوتاه فوقالعادهای وجود داشت از قبیل افزایش ده برابری نقره در ۱۵۷۱ به دلیل فرآیند آمیختن جیوه که در معادن غنی پوتوسی به کار میرفت. این رونقهای کوتاه همانند افزایش قیمت ۱۹۷۳ و ۱۹۸۰ بود.
طلا و نقرهای که به درون ساختارهای نهادی اسپانیا ریخته شد تا حدودی با ساختارهای نهادی کشورهای صادرکننده نفت چند قرن بعد قابلمقایسه بود. مهمترین ویژگی این بود که دولت - قدرتمند، اما توسعهنیافته - دریافتکننده اصلی ثروت از دنیای جدید بود. دقیقا همانطور که نفت از طریق رسم، سنت یا قانون در مالکیت دولت بود، همه گنجینههای کشفشده در مستعمرات قانونا به پادشاه تعلق داشت. بنابر این دولت اسپانیا، مثل همتایان نفتی، فاقد تمایز بنیادی بین نقش اقتصادی و سیاسی خود بود، ویژگیای که برای تعیین سرنوشت نهایی آن بسیار حیاتی میشد.
دولتی که این درآمدها را دریافت میکرد به نظر قوی میآمد. رونق شمش طلا با ازدواج سیاسی محکم فردیناند و ایزابلا مصادف شد که نهایتا قلمرو ملی را متحد ساخت و دکترین برتری واقعی را به وجود آورد که به معنای قدرت مطلقه پادشاه بود. شاهان کاتولیک نظام اداری را برپا ساختند، نیروی پلیس را تشکیل دادند، شهرها را با یک سری انتصابات شاهانه مقهور کردند، روحانیون را با خود مانوس و حتی اشراف را مهار کردند. موفقیت بعدی فردیناند در پیمان اتحاد با آلمان، ایتالیا، انگلستان و هلند خطر را از جانب فرانسه دور ساخت و نهایتا توانست عنوان امپراتور مقدس روم را به دست آورد. این فعالیتها از طریق جنگ و درگیری انجام میشد؛ در اواسط قرن شانزدهم، هشتاد درصد درآمد دولت اسپانیا صرف امور نظامی شد (اندرسون ۱۹۷۸، ۳۲) مدتی بعد چارلز پنجم نقشه کشید تا سلطنت هابسبورگ را در حوزه بینالملل گسترش دهد. از بیرون به نظر میرسید که دولت اسپانیا و رژیم سلطنتی ادغام شدهاند.
اما این تاثیر پذیرفتن از قدرت دولت گولزننده بود و درآمدها از دنیای جدید عملا با دولتسازی مصادف شد، اگرچه مناطق کاستیل، آراگون، کاتالونیا و والنسیا با ازدواج دودمانی به هم جوش خوردند، خود دولت موجودی شکننده و ضعیف بود. هرگز به شکل هویت واحد در سطح ملی و بینالمللی درنیامد. هر قلمرویی جداجدا شده بود و ساختار اداری مجزایی داشت. در فرآیند دولتسازی، نهادهای قدیمی برچیده نشد تا نهادهای جدید جایگزین شود؛ در عوض، پرسنل انتصابی شاه صرفا بر بوروکراسیهای پیشین تحمیل شدند. دولت اسپانیا هرگز یک ارز مشترک، نظام مالیاتی واحد یا نظام حقوقی توسعهیافته نداشت و فاقد مبانی مستحکم وحدتبخشی بود که سایر دولتهای مطلقه در اروپا با آن شناخته میشدند.
به این دلیل که قدرت متمرکز بود، رژیم اسپانیا مثل بسیاری از کشورهای صادرکننده نفت ابزارهای نظارتی اندکی بر قدرت و نفوذ خویش داشت. نهاد سلطنت بر تمام قلمروهای اسپانیا به ویژه بر کاستیل سلطه داشت و بنابراین تصمیمات دولت از نفوذ کلیسا، اشراف محلی، شهرنشینان و روستاییان آزاد بود.
سلطنت، سلطه و نفوذ خویش را از طریق ترتیبات پیچیده بدهبستانها، کنترل ایدئولوژیکی و سرکوب به کار میبرد. وفاداری اشراف رده پایین را از طریق ترتیبات تبعیض سیاسی، بهویژه فروش القاب نجیبزادگی و انتصابات کلیسایی، تضمین میکرد. این عمل باعث شد اندازه طبقه نجیبزادگان انگلی رشد فوقالعادهای یابد- که باعث وحشت و دلهره اشراف قدیمیتر شد - در حالی که همزمان مولدترین استعدادها را از تولید و تجارت به فعالیتهای رانتجویی منحرف ساخت. فشار اجتماعی علیه سرمایهداری تولیدی و به سمت نجبا را سروانتس با قدرت به تصویر کشیده است: «برازنده یک نجیبزاده نیست که زندگی خود را از راهی به جز رانت بگذراند.» (لینچ ۱۹۶۵، ۱۱۵).
ارسال نظر