3هزار شعبه و 30هزار کارمند در بانک صادرات

سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی نفر دوم سمت چپ

مهندس مفرح در ادامه فعالیت خود برای توسعه بانک صادرات از انگیزه نیروی کافی برخوردار بود و در یک دوره معقول توانست این بانک را در زمره بزرگ‌ترین بنگاه‌های اقتصادی کشور قرار دهد. آنچه می‌خوانید ادامه خاطرات سرهنگ ستاد، مصور رحمانی است که در سال‌های نخست تاسیس بانک صادرات در کنار مفرح قرار گرفته و به او کمک می‌کرد. ثالثا، بلندهمت باشد. مساله در اطراف ساختمان یک یا دو خانه یا صدهزار خانه دور نمی‌زند. موضوع، عبارت از خانه‌سازی برای «ملت ایران» بود. فقط اشخاص استثنایی بسیار بلندهمت جرات تصور و فکر کردن در قالب به این عظمت را داشتند.

مهندس مفرح چنان مردی بود؛ یا به عقیده من چنان می‌نمود. او مرد بسیار خیرخواهی بود و ملت ایران را بسیار دوست داشت. در عین حال با دقت تمام به جنبه عملی مطالب می‌اندیشید و به علاوه واقعا بلندهمت بود. مهندس مفرح در حدود تشخیص نویسنده که به قول معروف از گدا تا شاه را در عمل دیده و سنجیده بودم، یک فرد استثنایی و فوق‌العاده بود که در ایران شناخته نشده باقی ماند و با کمال تاسف شناخته نشده، دنیا را ترک کرد. خدا رحمتش کند که مرد عمل، خیرخواه و بلندهمت بی‌نظیر یا بسیار کم‌نظیری بود.

چون توضیح مطلب با مکاتبه و تلفن امکان نداشت از مهندس مفرح خواهش ملاقات کردم. او بلافاصله قرار ملاقات را در سوئیس گذاشت.

در اواخر سال ۱۳۴۱ من از هامبورگ و او از ایران در ژنو یکدیگر را ملاقات کردیم. در روز ملاقات و روز بعد که به قصد دیدار آقای محمود فروغی سفیرکبیر ایران در سوئیس با ترن از ژنو به برن حرکت کردیم تمام وقت را صرف گفت‌وگو درباره نظریات دکتر شاخت کردم که خلاصه آن را توضیح دادم. او مثل معمول که برای حلاجی شدن مطلب همیشه وضعیت مخالف به خود می‌گرفت از ابراز مخالفت شروع کرد و ایرادها و مشکلات را یکی پس از دیگری پیش کشید. من چون مدت‌ها درباره آنها تفحص و تعمق کرده بودم، پاسخ‌های قانع‌کننده دادم. به مرور که جنبه عملی مطلب را بهتر درک کرد، علاقه‌اش به آن افزایش یافت تا جایی که خود طرفدار همان نظریه شد.

آن وقت گفت: من برمی‌گردم به تهران، تعداد شعب و موجودی بانک را از حد نصابی که دکتر شاخت هم گفته می‌گذرانم. تو هم شعب بانک را در اروپا توسعه بده، تماس با دکتر شاخت را هم حفظ کن و به محض آمادگی شعب و افزایش موجودی بانک اطلاع می‌دهم که به ایران برگردی و آرزو می‌کنم که خداوند توفیق دهد به دست ما دو نفر مردم ایران صاحب‌خانه‌هایی بشوند که قابل زندگی باشد. چه افتخاری از این بالاتر که ملت ایران اولین ملت در دنیا باشد که تمام خانواده‌های آن از خود خانه داشته باشند.

مهندس مفرح در مرحله مقدمات واقعا به گفته عمل کرد. طولی نکشید که تعداد شعب و موجودی بانک به ارقام مورد نظر رسید. او تعداد شعب بانک را به ۳۰۰۰رساند که به وسیله ۳۰.۰۰۰ کارمند به خوبی اداره می‌شد و حجم موجودی را افزایش داد. من پس از افتتاح شعبه بانک در هامبورگ، به تاسیس شعب بانک در انگلستان، فرانسه، سوئیس، بلژیک و ایتالیا اقدام کردم. شعب انگلستان و فرانسه افتتاح شدند، ولی قبل از افتتاح شعب دیگر به علت مداخله «ساواک» از ادامه کارم در بانک ممانعت به عمل آمد و به متابعت آن، موضوع خانه‌سازی در ایران هم که مقدماتش فراهم شده بود، با کمال تاسف منتفی شد.

هـ - فرمول لیسانس کردن بانک‌ها

فرمول لیسانس کردن بانک در کشورهای اروپایی در ظاهر صورت متشابهی داشت که از ارسال تقاضا به بانک مرکزی شروع می‌شد و متعاقب آن می‌بایستی یک سلسله کارهای اداری و حقوقی برای مشروعیت پیدا کردن تقاضا، انجام می‌گرفت. پس از طی مراحل بالا، بانک مرکزی مصاحبه‌ای را ترتیب می‌داد که متقاضی صلاحیت شخصی خود را برای تاسیس بانک از لحاظ فنی و تجربی و مالی به اثبات برساند؛ اما در عمل هر کشوری برای مصاحبه رویه خاص داشت که اطلاع بر آن از لحاظ آشنایی به روحیه اداری حاکم بر مردم آن سامان بی‌فایده نیست. ذیلا چگونگی مصاحبه‌ها را در سه کشور آلمان، فرانسه و انگلستان توضیح می‌دهم:

مصاحبه در کشور آلمان- موضوع آن بدوا در اطراف رسیدگی دقیق به تاریخ‌های مختلف استخدامی و مدارج تحصیلی متقاضی بود. پس از آن با کمال دقت به متن اختیارات واگذاری توجه کردند و جمله به جمله آن را مورد بحث قرار دادند و پس از آنکه سوابق اداره شعب ریالی و ارزی بانک متقاضی برای آنها رضایت‌بخش به نظر رسید، از من تعهد کتبی گرفتند که پرداخت مالیات بانک را شخصا تضمین کنم. (برای نویسنده هرگز روشن نشد که چگونه تضمین یک فرد از بانک به نظر حضرات معقول شمرده شد) و سپس موافقت را اعلام کردند و به فاصله کوتاهی بعد از آن (یکم ژوئن ۱۹۶۲) بانک صادرات را در آلمان افتتاح کردم.

مصاحبه در کشور فرانسه- در بانک مرکزی فرانسه، در حین مصاحبه، سه نفر حضور داشتند که یکی از آنها مترجم انگلیسی/ فرانسه بود. پس از معارفه گفتم: از حضور آقای مترجم خشنودم، ولی مزاحمت ایشان از نظر من لزومی ندارد. صحبت من به فرانسه، مثل تمامی ایرانی‌هایی که زبان خارجه را در مدرسه تحصیل کرده‌اند، به فرانسه ادبی بود و همین موضوع کوچک، رییس هیات را تحت تاثیر قرارداد و پرسید: فرانسه را کجا یاد گرفته‌اید؟ گفتم اساسا در مدرسه و در ایران و بعدا هم در دانشگاه سوربن و در سازمان تعلیماتی کازو.

این جواب، عقده‌ای را در او که معلوم بود از فرانسویان متعصب به فرهنگ فرانسه بود، گشود. رو به معاونش کرد و گفت: نماینده بانک رومانی را دو هفته پیش به خاطر دارید که چه فرانسه سلیسی صحبت می‌کرد؟ حالا این آقا از پنج‌هزار کیلومتری فرانسه آمده و می‌گوید به مترجم احتیاج ندارد، آن وقت این بچه‌های نادان ما افتخار می‌کنند که ویکند و بریفینگ و کوچ را در مکالمه خود وارد کنند، بعد صحبت را درباره نویسندگان فرانسه که شهرت جهانی دارند کشاند و می‌خواست بداند آیا آثار نویسندگانی مثل ویکتورهوگو، لامارتین، السکاندردوما و برناردن دو سن‌پیر به فارسی ترجمه شده؟ گفتم: بله و اضافه کردم که شخصا میرزابل، ویکتورهوگو و پل وویرژینی برناردن دو سن پیر را از روی متن فرانسه خوانده‌ام که بسیار شکفته شد و مدتی درباره آنها صحبت کرد.

بالاخره معاونش مجلس را از بحث ناوارد نجات داد و گفت: تصور نمی‌کنید درباره اصل موضوع مصاحبه ما بتوانیم موافقت خودمان را با افتتاح بانک در حال حاضر شفاها اعلام کنیم، تا موافقت کتبی فرستاده شود؟ گفت: «البته» آن وقت رو به من کرد و گفت: هر وقت به اشکالی برخوردکردید به شخص من مراجعه کنید. به این ترتیب، بدون اینکه یک کلمه در مورد بانک و بانکداری صحبت شود، بانک فرانسه گشایش بانک را در پاریس تصویب کرد. بانک را بلافاصله سازمان دادم و در تاریخ ۱۸ ژوئیه ۱۹۶۳ افتتاح کردم.

مصاحبه در انگلستان- مدتی از فرستادن تقاضا گذشت و بر خلاف رویه معمول بانک‌های مرکزی، کوچک‌ترین عکس‌العملی از بانک مرکزی انگلستان مشهود نشد. یک روز به وسیله تلفن از طرف آن بانک اطلاع دادند برای ملاقات شخصی، سه روز بعد به آن موسسه رجوع کنم.

من نگران شدم که تقاضا هنوز مورد رسیدگی قرار نگرفته و این مطلب را با رییس اداره بین‌المللی میدلند بانک که از دوستانم بود در میان گذاشتم. او گفت: آیا یقین دارید تلفن از «بانک» بوده؟ گفتم: بله، خودم پای تلفن بودم.

گفت: در این صورت به شما تبریک می‌گویم، تقاضای بانک و صلاحیت شما مورد تصویب قرار گرفته.

وقتی تعجب مرا مشاهده کرد، گفت: مثل اینکه از وضع و روش «بانک» اطلاع ندارید، اگر مایلید چند کلمه در اطراف آن توضیح بدهم. آن وقت چنین ادامه داد: بانک او انگلند، یک دستگاه مستقلی است و به تمام معنی دولتی است در داخل دولت. بانک دارای قانون، سیستم اداری و حکومتی مخصوص به خود است. به همین جهت از خودداری «حاکم» است، نه «رییس» که محکوم به امر رییس بالاتر باشد. استقلال بانک حتی در حدود امور مربوط به زیست هم واقعیت دارد؛ یعنی در مجموعه ساختمانی بانک حتی پناهگاه، چاه آب اختصاصی، موتور برق، چاپخانه، رستوران، موجبات خواب و استراحت، خواربار ذخیره پیش‌بینی شده و بانک می‌تواند بدون وابستگی به شهر لندن به زیست و کار خود ادامه دهد. بانک واقعا یک دستگاه مستقل و یک دولت در داخل دولت است. از لحاظ رابطه با بانک‌های دیگر، بانک او انگلند، «مادر بانک» است. بانک با قبول این عنوان خود را از مکاتبه و برقراری رفتار مساوی با بانک‌های دیگر مستغنی می‌داند. در مورد کار خودتان، شما تقاضایی به «بانک» فرستادید. باید متوجه باشید که «بانک» بدون مراجعه مکرر شما، تمام تحقیقات به نتیجه رضایت‌بخش رسیده به شما وقت ملاقات داده است و در سنت اداری «بانک» نفس این ملاقات، مفهوم «تصویب» را دارد. منظور از ملاقات فقط این است که یکی دو نفر از صاحب‌منصبان بانک شما را شخصا بشناسد و بالعکس.

شما باید متوجه باشید که «بانک» معمولا «مکاتبه» نمی‌کند و از امر و نهی «صریح» به بانک‌ها احتراز دارد. بانک از نظر هدایتی فقط «تمایل» خود را در امور ظاهر می‌سازد و همان ابراز تمایل مفهوم امر و نهی را دارد. آن وقت توضیح داد: که چندی پیش بانک ژاپنی مقیم لندن، سعی داشت از نوسان لیره انگلیسی به صورت خرید در موقع تنزل و فروش در حین ترقی با ارقام مبالغه‌آمیزی استفاده کند. این کار برای موسسات بورسی صحیح است نه بانک‌ها. آن وقت، یکی از کارمندان «بانک» به رییس بانک ژاپنی تلفن کرد که در «استنباط» من، شما فعالیت خود را بیشتر متوجه امور بورسی کرده‌اید. اگر من به جای شما بودم، چنین کاری نمی‌کردم و با این تلفن مطلب تمام شد. یعنی بانک ژاپنی متوجه شد که باید آن کار را پایان دهد.

روز موعود به بانک رفتم. دو نفر منتظرم بودند. پس از سلام و علیک پرسیدند: آب و هوای لندن تا چه حد به من می‌سازد؟ آن وقت صحبت از رستوران‌های خوب ایتالیایی در «سیتی» و مطلوب‌ترین نوع ماهی شور اسکاتلندی که به مراتب به ماهی مشابه نروژی ترجیح دارد و چای هندوستان که چگونه با شیر خوش‌طعم می‌شود، صحبت کردند و خداحافظی کردیم. این ملاقات مفهوم تصویب را داشت.

بانک صادرات را در لندن پس از آن ملاقات سازمان دادم و در ماه فوریه ۱۹۶۳ افتتاح کردم.

مسافرت به آمریکا

برای تکمیل شبکه بانکی اروپا، بلژیک را مقدم شمردم. من توجه داشتم که برای انجام یک کار مثبت باید به دنبال «کلید» آن کار بود. پس از تحقیق مختصری فهمیدم «کلید» لیسانس کردن بانک در بلژیک آقای پ.وان زیلند بود که قبلا سمت نخست‌وزیر بلژیک را داشت. روزی در اواسط ماه آپریل ۱۹۶۳ به همراهی آقای هدایت، سفیر کبیر ایران در بلژیک که نزد بلژیکی‌ها و کلنی ایران مقیم بروکسل از احترام خاصی بهره‌مند بود، به دیدن آقای وان زیلند رفتم. وی پس از گفت‌و‌گوهای لازم مدارکی خواست که برایش از لندن فرستادم و نتیجتا موافقت کتبی خود را در اواخر همان ماه برای تاسیس بانک در بروکسل اعلام کرد.

پس از احراز موافقت وان زیلند، انجام کار فقط مستلزم رو به راه کردن یک سلسله فرمالیته‌های اداری در بانک مرکزی بلژیک بود که به زودی صورت عمل به آن دادم و به دنبال آن مسوولان امر قول دادند تا ۴-۳ هفته بعد موافقت بانک را کتبا اعلام کنند.

یک روز در اواخر تیر ۴۲ که از دفتر بانک صادرات در لندن با یکی از موسسات اجاره املاک در بروکسل، برای محل بانک در آنجا تلفنی مشغول صحبت بودم، آقای مفرح، برادر آقای مهندس مفرح وارد شد. او از طرف برادرش حامل حکم پیامی بود مبنی بر این که فورا برای تاسیس شعبه بانک در آمریکا عازم نیویورک بشوم. گفتم: بسیار خوب تا ۴-۳ هفته دیگر شعبه بروکسل را باز می‌کنیم و در ضمن ترتیب کار خودم را می‌دهم که بلافاصله به آنجا حرکت کنم، ولی نامبرده اصرار داشت فورا عازم شوم ولو شعبه بلژیک افتتاح نشود.

با تعجب از این اصرار که به نظرم بی‌مورد می‌آمد، در پنجم مرداد ۱۳۴۲، عازم آمریکا شدم و در آنجا بلافاصله پس از ورود با فدرال‌رزرو، بانک نیویورک و آقای فروغی، سفیر کبیر ایران و اتاق تجارت ایران و آمریکا برای تهیه مقدمات تاسیس بانک تماس گرفتم. غفلتا متوجه شدم ارتباط من با بانک صادرات در تهران منقطع است. بلافاصله دو تلگراف به توالی هم به بانک فرستادم و نامه مفصلی پیرو آنها برای آقای مهندس مفرح فرستادم که به هیچ یک از آنها جواب نرسید.

بعدها فهمیدم اداره ساواک چند بار لزوم برکناری اینجانب را از بانک صادرات به مهندس مفرح متذکر شده بود، بدون اینکه نامبرده به آن ترتیب اثری بدهد. این بی‌اعتنایی خشم اولیای ساواک را باعث شده و آنها پیام شخصی تندی به شخص مهندس مفرح ابلاغ کردند و نامبرده از آن پیام دچار وحشت شد. او تصور کرد با انتقال فوری اینجانب به آمریکا، مطلب به بوته فراموشی سپرده می‌شود، به این جهت برادرش را از تهران به لندن فرستاد و بدون اشاره به جریان «ساواک» به اینجانب تاکید کرد فورا لندن را ترک کنم. تغییر محل اینجانب، ساواک را که از نزدیک مراقب جریان در بانک صادرات بود، راضی نکرد. بالعکس موجب شد که ساواک دستور صریح برکناری اینجانب را به شخص مهندس مفرح صادر کند و دلیل عدم انجام دستور قبلی را بپرسد.

احتمالا مهندس مفرح و اداره کارگزینی بانک در قبال رویه تهدیدآمیز ساواک دچار وحشت کامل شدند و به طرز ناشیانه‌ای درصدد جبران مافات برآمدند. به این کیفیت که برای اثبات حسن اطاعت خود از دستور ساواک، در تاریخ ۸/۵/۴۲ حکم کتبی به نام اینجانب در تهران صادر کردند و در آن مساله زمان لازم برای ابلاغ حکم و اجرای آن بیاندیشند از همان تاریخ ۸/۵/۴۲، اینجانب را «غائب» وانمود ساختند و مراتب را به همان کیفیت به ساواک منعکس ساختند.

ظاهرا هیچ کس در اداره کار و اداره ساواک درصدد برنیامد سوال کند چگونه ممکن است برای فردی که مقیم آمریکا است و در تهران حکم تغییر ماموریت کتبی در ۸/۵/۴۲ صادر کرده‌اند، از همان تاریخ ۸/۵/۴۲ او را «غائب» قلمداد کنند، بدون اینکه مهلت لازم برای رسیدن ابلاغ کتبی به طرف و طی طریق را مد نظر بگیرند.

به این ترتیب جریان گفت‌و‌گوی با دکتر شاخت و برنامه‌سازی در تمام شهرهای ایران به بوته فراموشی رفت.