از دفتر خاطرات سید محمد کمرهای- بخش پایانی
روز دزدی شب کنفرانس
سید محمد کمرهای از مبارزان مشهور نیست، اما حضور وی در نهادهای سیاسی و احزاب و متن مبارزات موجب شده بود تا فردی مطلع از رویدادهای روز به حساب آید. در بخش دوم خاطرات وی به برخی از نکات درباره فساد اداری اشاره شده است که میخوانید:
خراب شدن یک انبار بزرگ سیبزمینی
سهشنبه ۲۸ جمادیالاولی - صبح باران مختصری بود، چایی نخورده آقا مشهدی عبدالله فخار آمد اظهار داشت که از معالجه احیاءالسلطنه حالتم بهتر و ممکن نشد دیروز و امروز از جهت خوف سرما بروم، امروز نصفه نسخه او را میخواهم بگیرم بعد فردا بروم. نسخه دوایش دو ریال بود، دادم. قدری صحبت که یک انبار سیبزمینی بزرگ در سرای حاج، درب دروازه، چون سبز شده روزی بیست و پنج شش نفر زن از قرار زنی سی شاهی از دسته بابیها برای پاک کردن میآورند؛ اگر بفهمند زن مسلمان است جواب میدهند. فهمیدم همان انبار دولتی است که دست ارباب کیخسرو بود و به رییس مهمانخانه سپرده که او بابی است و تا به حال این رزق عمومی را ضبط و حالا سبز و تلخ شده پاکش میکنند و به میدان میبرند. در صورتی که به مدرسه آمریکاییها و بعضی از خارجیها داده بودند. حالا که ضایع شده و میشود و آذوقه قدری بهتر شده، عجب بدبخت و پردشمن است مسلمان ایرانی.
بعد او رفته، من هم قدری مشغول تحریر، ناهار قیمه، رشته. کلم درست نمود، آش ماش کلم هم درست نمودیم. برای اسماعیل نان و قیمه و سیبزمینی احمد ناهار برده، مراجعت [کرد]. ناهار آش ماش خوردیم، بعد از ناهار چایی، جواب وزارت مالیه معتمدالسلطنه نوشته بود حقوق آقا مرتضی تومانی پنج هزار موقوف به تصویب هیات وزرا است. وزارت داخله نوشته بود به حاکم عراق که محمدمیرزا رییس بلدیه نهاوند غیرقانونی است باید به هر کس تعدی نموده، گرفته پس بدهید و معزول است.
از وزارت داخله مجدد [نوشتهاند] که سواریهای کمره را [که] خود اهالی کمره و گلپایگان به جهت رفع اشرار خواسته بودند حالا نباید خود آنها تشکی نمایند. بعد ساعت دو نیم به غروب بیرون آمده آقا کربلایی محمد ولی عطار در خصوص آقا شیخ محمدتقی مرا دیده، گفتم به صارم همایون نوشتم که خسارت خود را وکالت به شیخ بدهد که از مخبرالدوله دریافت دارد. بعد دکان میرزا عباسقلی رفته عبایم را دوخته بودند. بعد به حجره حاج میرزاعلی صراف [رفته] و هشتاد و پنج تومان دیگر به او داده، اضافه در حاشیه قبض دویست و هشتاد تومان نوشت.
کمیسیون تقسیم برنج
بعد از راه توپخانه به منزل علاءالسلطنه پرسان پرسان رفته، بر حسب دعوت با رقعه که آدمش دیروز به خانه آورده بود و از احمد مطالبه انعام کرده بود. من آمدم در خانه گفتم من نمیدانم چه شخصی این کاغذ را به من نوشته و امضا را ندانستم کیست فقط مضمون دعوت این بود که چون برنجی برای فقرای طهران باید تقسیم شود خواهشمند است منزل اینجانب روز جمعه
ده جمادی مقارن مغرب بیایید. آن وقت درب خانه معینالوزاره که رسیدم قراول مبلغی مرا معطل کرد. گفتم مرا دعوت کردهاند. بازگفت نمیشود، بمانید تا بروم خبر بیاورم. من مدتی معطل تا رفت و آمد گفت بروید. من توی حیاط نابلد، اتاق را پیدا کرده، پیشخدمتها رسیدند. گفتم کجا باید رفت؟ به اتاقی تنها مرا نشان دادند. رفتم نشستم. بعد رفتند اذن دوآتشه گرفتند. بعد آمدند مرا اجازه رفتن به اتاقی دادند. وارد شده سلام نمودم. جمعی نشسته فقط هیکلا حکیمالملک، دبیرالملک، حاجمیرزا عباسقلی آقای تبریزی و حاجباقر کاشی را دیدم، چند نفر دیگر هم بودند که معلوم شد صدراعلی معینالوزاره بود، قوامالتجار، مقربالسلطنه، فهیمالملک، میرسیدعبدالرحیم خان. بعد استوار هم آمد. دو نفر دیگر هم اسم آنها یادم رفته. معلوم شد و ریز تقسیم برنج را بر عهده چند نفری به اسم کمیسیون؛ حکیمالملک و دبیرالملک هم جزو هستند. آنها هم قرار گذاشته فقرای شهر را به قدر دههزار نفر، هر آدمی دو من به آنها داده شود. تعیین آنها را هم نظمیه بنماید که سائل به کف نباشد، بیشتر از نصف معونه نداشته باشد. از جایی به او اعانه نرسد؛ آن وقت بلیت به اسم او نوشته شده، هفت سر مفتش برای هفت محل شهر؛ که هر یک از این سر مفتشین چند نفر داشته باشند و تفتیش اشخاصی را که نظمیه تعیین و صورت داده بنمایند، بعد ورقه را امضا نموده تا برنج به آن فقرا داده شود. بنده پرسیدم آیا سر مفتشین میتوانند پیشنهاد مستحقین را نمایند که پذیرفته شود؟ معلوم شد که پذیرفته نمیشود. بنده پیشنهاد نمودم که خوب است برنجها را به طباخهای دولتی بدهند و از قیمت دمپخت به قدر یک ثلث تخفیف داده شود که عموم فقرا تا یکی دو ماه دمپخت ارزان بخورند، قبول نشد. بنده هم دیدم این کار پرزحمتی است بیفایده. فقط یک عده ارباب توقع و رجوع که فقط دچار مبارزه با آنها خواهیم شد؛ بنده از سرمفتشی استعفا کرده گفتم عضو میشوم، اما سرمفتش نمیشوم. به اصرار مرا قبولاندند که معرفی شش نفر را برای این کار بنمایم و یکی را برای سرمفتشی تا روز دوشنبه عصری. بعد ساعت سه و پنج دقیقه بیرون آمده با حاجمیرزا عباسقلی آقا تا دم گلوبندک آمده، او به خانهاش، من هم گوشت گرفته. مشهدی علی محمد گفت نیم من کشیدم، من هم ششهزار داده به خانه آمدم. شام بچهها خورده و خوابیده بودند. من هم آبگوشت کلم با لوبیای چشم بلبلی خیلی هم مزهدار شده بود خورده، گفتند که خلخالی از ینگه امام تلفن زده بود شاید شب بیاید اینجا. بعد خوابیدم.
مفتشین کمیسیون برنج
شنبه ۳ جمادیالثانی- صبح از خواب بیدار شدم و چایی خورده، هوا هم مشغول باریدن. خیال تجدید کرسی را داشتم و فکر اشخاصی که باید برای مفتشی برنج معین شوند مینمودم. چند نفر به نظرم آمده یادداشت میکردم؛ حاجمیرزا صدرالدین تاجر، آقامیرزا ماشاءالله دوخته فروش.
صحبت تقسیم اراضی
رفتم گوشت خریده مراجعه نمایم؛ معلوم شد گوشت امروز هم نبود. سه روز است گوشت نکشتند. به خانه آقای آقامیرزا مسیح ارومیهای رفته، علاءالحکماء آنجا بود. قدری صحبت با آقامیرزا مسیح در باب تقسیم اراضی به عقیده دمکرات نموده، زیر بار نمیرفت که رعیتها چون نمیتوانند خود را اداره نمایند واجب است ماها آنها را اداره نماییم. بعد ساعت یک از شب بیرون آمده، به سمت شمسالعماره، سوار واگون، توپخانه پیاده، تلگرافات که به میرزا محمدخان گفتم، بعد از نشان به تلگرافخانه که جواب را قبول نمایند. خود تلگرافات را به دکان ابوطالب سیگاری بده، رفتم دریافت داشته، هوا هم باد توفانی داشت، سوار واگون شده، میرزا ابوالقاسمخان معاونالملکی، غسالباشی، نصرهالملک، میرزا محمدعلی خان ثبت اسناد را ملاقات، بعضی تالمات از نبودن من اظهار داشتند و بعضی عقاید مرا تصویب نمودند. بعد به خانه آمده ساعت سه از شب اشکنه با تخممرغ، من و احمد و ننه اسماعیل خورده خوابیدیم. عصر هم فتحالسلطنه آمد که دیدن نموده باشد، مختصری نشسته اظهار داشت که ما را گول زدند. قدری از خرافت و حرص بینش و نمامی و مارمولکی منوچهر خان بیان نموده رفتند.
روز دزدی - عصر عیاشی؛ شب کنفرانس در مذمت دزدی
بعد صحبت نمود که در جمیع ایران ده نفر آدم نیست که با آنها بتوان کار نمود، تمام صاحب نفع شخصی، تمام روز در ادارات مشغول دزدی، عصرها در خیابان مشغول عیاشی و لاس زدن و شبها کنفرانس و میتینگ که دزدی بد است، ادارات مغشوش است و ... عقیده حاج امین این بود که باید به دست غیر اداره شویم، خودمان ابدا قابلاداره نمودن نیستیم، اما به دست دول غیرهمجوار ایران هم ممکن نیست خوراک غیر شود.بعد از ساعتی بیرون آمده خانه آمدم؛ مشغول تحریر. از طرف آقا شیخ حسنخان و مشهدی مرتضی، آدم آمد و پنجاه من آرد که احتمال زیادی برای خوراک خودمان تا سر خرمن میرفت به مبلغ شصت و پنج تومان خریده حمل نمودند. بعد ناهار چلو و خورشت کدو که بقیه دیشب را داشته، برای اسماعیل هم علاحده والکپلو پخته، احمد به مریضخانه برده، ناهار خوردیم. چایی هم متصل به ناهار حاضر بود.بعد بیرون آمده در گلوبندک با عدلالملک ملاقات، تعیین حکومت بروجرد را پرسیدم. گفت هنوز معین نشده. بعد صحبتکنان تا دم حمام نمره؛ او با پسرش به حمام میرفت. بعد من هم به طرف واگون، مشیراکرم رسید. دعوت روز جمعه به حضرت عبدالعظیم نمود که شب شنبه را هم در باغ ملک باشیم، چون با اهل خانه چند شبه آنجا خواهند ماند. قدری با معتمدالدوله و او به سر بردیم، بعد سوار واگون شده به منزل منتصرالسلطان برای ترحیم رفتم. پسر مرحوم گونآبادی [را] هم آنجا ملاقات نموده، بعد از ترحیم آمدم، زغال بخرم نبود. به آقا شیخ حسین سپردم که فکر زغال برای ما باشد. بعد سر وقت ریختهگر تلمبه رفتم، وعده فردا شب را نمود، بعد برای ملاقات مرآت و عینالممالک به دربار رفته، ملاقات ممکن نشد. مقارن غروب رو به خانه آمده، مشغول تحریر شده، شام نان و پنیر و سبزی خورده، شب عید تولد حضرت مولای مومنین، نه مولای ماها که از اخلاق او دوریم.
دعوا بر سر مالیه بروجرد
پنجشنبه ۱۳ رجب - صبح چایی دم نموده خوردم. آقا میرزا آقاخان که سابقا نزد عینالدوله و ملقب به بنانالسلطان و امین مالیه بروجرد شده آمد. بعد از مقداری از خدمات قدیمه و صحبت و جرات کشکی خودش بیان نمود. عنوان داشت که مصدقالسلطنه مرا گفته که به شما بگویم: چه میگویید در خصوص معاون همایون که سابقه خوبی ندارد و در دوسیه بدسابقه است؟ گفتم چون بود که او معاون است، من تلگراف به او نمودم، حال اگر چنین است، من طرفدار او نمیشوم ولو دروغگو درمیآیم. حال چون رشته اتصال اتحاد ملی در بروجرد قوی شده اگر فورا او را منفصل نمایی شاید خود شما را هم راه ندهند. بهتر این است که بروید بروجرد. اگر توانستید که عملیات خوبی از او گرفته چه ضرر دارد سر کار خودش باشد؟ والا بعد قدری در جریان که برقرار شدید منفصلش نمایید. گفت حکم اتصال او نرفته که منفصلش نماییم.
من با او هم همراه هستم، دوسیه او خراب و وزارت مالیه در ماده او همراه نیست. بعد عنوان کرد که این بودجه که او نوشته و فرستاده دو ثلث کم کرده و اداره مالیه بروجرد به این ترتیب اداره نمیشود و خود میخواهد مالیه را خراب و نفله نماید. من همچه فهمیدم اصرار به اینکه معاون همایون معاون نباشد یا برای این است که خودش میخواهد عملیات سری داشته باشد که او مطلع نشود و به من اطلاع بدهد یا آنکه از صورت بودجه کوک شده. بالاخره رفت و علیالظاهر برحسب ماموریت از طرف من که او را بلکه برقرار نماید.
در این بین آقای مرآت الممالک آمده قدری صحبت متفرقه نمود، رفتند و از من دعوت ناهار را نمود که بروم. من هم قدری در باغچه ور رفته، یک ربع بعد از ظهر به منزل مرآت ورود. نهار آبگوشت اعلی و رشتهپلو مفصل و لوازمش خورده، چایی خوردیم. قدری صحبت قدیم و به حکایت و قصص مشغول، بینش آمد. بعد از قدری تنفس اظهار داشت که عقیده شما صحیح اما عملی نیست و کمیته منحل شده و اگر ما کمیته انتخاب نکنیم سایرین انتخاب میکنند و کمیته ناصالح میشود. گفتم بشود چه خواهد شد؟ بالاخره قدری مهملات شهواتی شنیده بر حیرتم از شدت ولع او افزود. تا یک به غروب او رفته، من هم بلند شده به سمت خیابان، نزد ریختهگر رفته دکان آقا میرزا جعفرخان طرف آقا شیخ ابوطالب را دیده، گفت هرچه میگویند دروغ است و مرا آلت دست میخواهند قرار دهند. من دیگر آلت نمیشوم. از ضرغامالسلطان پرسیدم. آقا میرزا جعفرخان گفت رفت به تبریز.
انتصاب مرآتالممالک به ریاست تشخیص عایدات
بعد آقای عینالممالک رسید. با هم صحبتکنان، تا از ریختهگر مطالبه اسباب تلمبه را نمودم. گفت روز شنبه ظهر. بعد با عینالممالک تفصیل بنانالسلطان را گفته، قرار شد فردا مصدقالسلطنه را دیده، دوسیه را هم دیده به من ارائه دهد که از سابقه دوسیه معاون همایون من هم مسبوق شوم. بعد با هم آمده، یک از شب منزل معاونالسلطنه رسیده، روضه ایشان رفته آنجا هم شنیدم که مرآتالممالک رییس تشخیص عایدات شده، خوشحال شده، اما تعجب نمودم که چرا مرآت پلو داد و مرده نداد. باز باید پلو بدهد. معاونالسلطنه، قبل از شروع روضهخوان آمد، مرا دعوت به بالاخانه نمود؛ با هم رفتیم. عنوان داشت با سعیدالعلماء و تدین و موید و جمعی قرار گذاشتیم دعوتی بشود و قطع نماییم که تشکیلات امروزه موقوف باشد. بنده هم تصویب نمودم. باران شدیدی گرفت. تا ساعت سه و نیم از شب مانده، بعد پوتینهای معاونالسلطنه [را] پوشیده با آقای عینالممالک بیرون آمده، ایشان به منزل، من هم به خانه آمده، نان و پنیر و تربچه و قلیه کدو خورده خوابیدم.
خیانت اقتدارالدوله در گندم عراق
بعد اظهار داشت که بهمن نامی از ماموران من، هفتاد خروار گندم دولت را از ملایر خورده و فرار کرده بود، به همه جا تلگراف کردم که او را دستگیر کنند. در عراق دستگیر و به طهران آورده در حبس دولتی انداختمش و یک کاغذ از دموکراتها ضد پارازیت برای من آوردند که او را مستخلص نمایم، قبول نکردم، حالا با من دشمن شدهاند. کیخسرو نامی مامور عراق بود، نوشت به من که اجازه بده قدری خرید شخصی گندم برای دوستانم به قدر یکصد خروار بنمایم. فورا ظنین شدم و گشتاسب را فرستادم عراق و او را منفصل نمودم. اما آقای اقتدار میرود عراق، بعد میرود ملایر و لاینقطع تلگراف به دولت میکند که هزار و ششصد خروار گندم در ملایر حاضر است، شتر به ملایر بفرستید فورا حمل نمایند که شترهای خلج را برای عراق در خرواری یازده تومان طی کرده بودیم، به هزار تدبیر از عراق تا ملایر کنترات بستیم به شش تومان اضافه. شترها که روانه ملایر میشوند تلگراف میکند شتر نفرستید که گندم را در نهاوند لرها بردهاند و مقدار هفتصد خروار بیشتر از ملایر بار نکرده و حال آنکه تلگراف کرده بود هزار و ششصد خروار. بعد که میآید عراق، شترها که میروند، غیرمنظم به طهران میآیند. من سوال میکنم از یکدسته شتردارها، میگویند که ما برای اقتدارالدوله بار شخصی آورده بودیم. من دعوا کردم که شما باید برای دولت بیاورید. گفت در عراق ما اختیار نداریم، هر چه محمد آقا نام، آدم اقتدار، ما را مجبور میکند ما چاره نداریم. بعد تحقیق نمودم که گندم را شما کجا خالی کردید؟ گفت برای رستم پارسی معروف به رستم امپراطور یا رستم عور، بعد من رفتم به وزیر مالیه، مشارالملک اطلاع دادم، فورا به مصدقالسلطنه رجوع، او هم مفتش فرستاد دفتر رستم را فورا ملاحظه، معلوم شد شصت و یک خروار و نود من برای او آوردهاند که از قرار خرواری یکصد و بیست تومان فروخته. آقا میرزا محمدخان و منتصرالممالک و آقا میرزا ابراهیمخان و آقا موسی هم در این گندمها که نزد ارباب رستم آمده بود اسم داشتهاند. آقا موسی پسر خود نجمآبادی است، اما منتصرالممالک و آقا میرزا محمدخان و آقا میرزا ابراهیم خان معلوم نیست چه اشخاصی هستند. بعد که این مطلب، این قسم کشف شد به هیات وزرا این خیانت معلوم شد یکی از وزرا گفت به خود اقتدارالدوله باید نوشت که تحقیق نماید. من تعجب کردم که این خیانت در حقیقت از خود اقتدار است. محمد آقا و نجمآبادی نوکر شخص اقتدار هستند، خاصه محمدآقا که آدم شخصی او است، به خرج نرفت، بنده همچه فهمیدم که مخبرالسلطنه باید باشد. اتفاقا این شترها که به عراق میرفتند و گندم نمیآوردند، دولت تلگراف کرد که چرا گندم نمیفرستی؟ تلگرافا جواب داده بود که از دهم حوت تا یازدهم حمل که من در عراق هستم شتر نیامده. وزارت مالیه تلگراف اقتدار را نزد من فرستاد، من تعجب کردم. بعد نوشتم به عراق که صورت استشهادی که شتر در عراق بوده و خوابانده بنویسند. تمام دوایر و دستاندرکارهای گندم نوشتند که شتر بوده، بعد اقتدار از یکدسته که نبود سوال کرده و آن سوال را به طهران فرستاده، بعد که فهمید دروغش معلوم شد تلگراف کرده بود که من گفتم در یازدهم حمل شتر در عراق نبود (من هم حکایت تلگراف رمز او را که از وزارت مالیه و داخلی خواسته بود که کمرهای تلگراف به نجمآبادی نماید که مالیه دولت را بیش از این خرابی نکند نقل نمودم که چه قدر خائن دسیسهکاری آقای اقتدار بیرون آمد.)
ارسال نظر