تاریخ تجارت -بلوای نان و قحطی به قلم میرزا عبدالجواد اخوت-۳
دخالت بلدیه و بازار سیاه
مثلا بعد از اینکه شیخالاسلام رییس اداره بلدیه شد، حکم کرد برنج را یک من هشت قران و روغن را چارکی پنج قران و عدس و نخود و لوبیا و ماش یک من پنج شش قران و پنیر را ده نار ده شاهی و خربوزه و هندوانه را یک من چهار عباسی و نان را چارکی هفت صد دینار بفروشند و قدغن اکید کرد که نان خاصه هم پخته نشود، چرا که خاصه را چهار دانه هفت صد دینار میفروختند و چهار دانه هم بیست و پنج دینار بیشتر نبود. خلاصه کسبه هم اجناسی که داشتند و گرانتر خریده بودند و مجبور بودند به قیمتی که بلدیه حکم کرده بیشتر نفروشند، اجناس خود را در محلهایی مخفی پنهان کردند و نفروختند. رعایا هم که باید از خارج جنس وارد نمایند چون دیدند باید مطابق نرخ بلدیه بفروشند، دیگر اجناس خود را به شهر نیاورده، حمل به جاهای دیگر نمودند که آزاد در فروش باشند. به این جهات کار به قدری سخت شد که یک مثقال برنج و گوشت و بقولات و حبوبات و میوهجات پیدا نمیشد. خوراک مردم منحصر بود به نان خالی، آن هم چه نانی، مسلمان نشنود کافر نبیند؛ ولی اشخاص متمول که هر جنس را زیاد میخرند، از پیش داشتند و اگر هم نداشتند آدم میفرستادند در دهات اطراف شهر و به هر قیمتی بود، اسباب زندگانی خود را فراهم میکردند. بیچاره کسبه بی دست و پا و فقراء مجبور بودند به نان خالی زندگانی کنند، آن هم از صبح تا ظهر درب دکان خبازی معطل شوند تا چند دانه نان خریداری نمایند. خلاصه چندی که گذشت مردم به صدا آمده، بنای بدگویی را گذاشتند. من جمله روزنامه لواء اسلام (پرچم اسلام) بر ضد شیخالاسلام مقاله نوشت. اگر چه آن روزنامه را نگذاشتند منتشر شود، بلکه او را توقیف کردند، ولی چند روز بعد حکم کردند که کسبه و رعایا آزاد هستند که اجناس خود را به قیمت دلخواه خود به فروش رسانند. باز هم کسبه و رعایات جرئت نمیکردند اجناس خود را بیرون آورند. ولی با احتیاط کمکم بیرون آورده به هر قیمت خواستند، فروختند. حالا چند روزی است همه اجناس غیر از آن که خیلی کمیاب و بد است مابقی اجناس فراوان شده، ولی خیلی گران فروخته میشود. مثل آنکه خربوزه یک من سیشاهی...، هندوانه یک من یک قران و چهار عباسی، برنج صدری یک من هیجده قران، برنج گرده یک من پانزده ریال، روغن یک من پنج تومان و پنج صنار، ماش یک من دوازده صنار، عدس یک من دوازده صنار، نخود و لوبیا یک من چهارده ریال، پنیر چهار عباسی، ماست خیلی وسط یک وقه (نصف چارک) سه عباسی، گوشت و یک وقه یک قران و دو عباسی، گندم خرواری پنجاه تومان، جو خرواری چهل و پنج تومان، کاه خرواری پنج تومان، انگور؟
به تاریخ پنجشنبه پانزده شهر محرم
غیر از گندم و جو مابقی اجناس فراوان است ولی گندم که با اینکه یک من یک تومان است بنده یک ماه است نتوانستهام بخرم، حتی به ده من هم راضی شدهام، گیرنیامده. از طرف بلدیه هم به خبازها گندم را خرواری سیوهفت تومان میدهند و حکم هم کردهاند چارک هفت صد دینار بفروشند. آن گندم را هم از مردم به زور میگیرند، یعنی درخانهها ریخته، گندم مردم را میکشند و خرواری سیوهفت تومان به آنها پول میدهند و چون به اندازه کفایت نمیتوانند به خباز جنس برسانند، این است که این اندازه جمعیت دکانهای خبازی زیاد میشود، ولی اسم او چارک هفت صد دینار است و رسما چارکی شش عباسی فروخته میشود، یعنی چهار دانه میدهند هفت صد دینار در صورتی که آن چهاردانه مثقال نیست، آن هم کاش جو بود، عوض گندم همه چیز دارد الا گندم واقعا اغلب مردم از خوردن این نانها مریض میشوند. خلاصه دیروز عدهای به حکومت تظلم نمودهاند که ما باید همه روز را عقب نان بدویم پس چه وقت به کاسبی و شغل خود وارسی نماییم و پول فراهم کنیم؟ حکومت هم به آنان گفته بود نان را به هر قیمت میخواهند بفروشند که شاید فراوان شود. شیخالاسلام هم به این جهت استعفا داده و از دیروز تا به حال دخالت به امر بلدیه نکرده است.
امروز صبح نانواها نان را چارک یک قرآن فروختند ولی باز هم کمیاب بود و جمعیت دکان آنها زیادتر شد که کمتر نشد. چند ساعتی از روز گذشته خبر آوردند که یک عدهای از سادات و زنها جمع شده در بازارها ریخته، دکانها را بستهاند. حتی دکان نانواها را هم بستهاند و جمعیت زیادی درب ارک حکومتی رفته، از طرف حکومت هم رییس نظمیه با عدهای از آژانها مامور شده بودند بیایند دکانهای خبازی را باز کنند و مراقبت نمایند که بیش از هفت صد دینار فروخته نشود. باز از ظهر تا به حال نانواها باز هستند و چهار دانه نان را هفت صد دینار میفروشند، ولی چه عرض کنم از جمعیت، واقع شخص وقتی نگاه به دکانهای خبازی میکند حالت غریبی پیدا میکند. واقعا امر نان امروز رقتانگیز بود. خداوند ترحم فرماید.
از قراری که شخص با اطلاعی اظهار داشت، شخص حکومت نگفته بود نان را چارک یک قران بفروشند، بلکه انجمنی از ملاکین تشکیل داده بودهاند و شیخالاسلام و موفقالدوله نایبالحکومه هم در آن انجمن بودهاند و آن اشخاص رای داده بودند که نان را یک قران بفروشند. ولی رای شیخالاسلام مخالف با یک قران فروشی بود ولی چون مخالف بود استعفا کرده بود، تا امروز که بلوا شد، مجددا حکومت، شیخالاسلام را خواسته بود و کسب تکلیف کرده بود. شیخ گفته بود رییس نظمیه را بفرستند دکانهای خبازی را باز کند و چارک هفت صد دینار هم بفروشند تا بلوا رفع شود. حکومت هم چنین کرده بود و شیخالاسلام هم مجددا بر سر کار آمده و عصر امروز هم یک نفر نانوا را که روز پیش جنس گرفته بود و امروز دکانش را باز نکرده بود، مهار کرده، چهار بازار گردش دادند و بهاین جهت هم قدری جاده باقی نانواها کوبیده شده و از ترس سیاست تا جنس داشته باشند، نان میپزند و تعطیل نمیکنند.
ارسال نظر