از کارگزاری اقتصادی تا نبردعلیه اسپانیا

دنیا، دنیای ثروت و توپ و تفنگ بود. اما در قلمرو اعتقادات، دو چیز موجب تیزتر شدن کشمکش‌ها شد و سرنوشت منطقه را رقم زد. نخست، اوج گرفتن تعصب‌ها و سختگیری‌های مذهبی در اسپانیا بود که در سال ۱۴۹۲ به اخراج یهودیان (ومدتی بعد به اخراج مسلمانان) انجامید. بسیاری از این یهودیان در جست‌وجوی آرامش و حرمت به هلند روی آوردند که به مدارای مذهبی شهرت داشت.

دومین رویداد مذهبی سرنوشت‌ساز ظهور مسیحیت پروتستان به‌عنوان یک مذهب سازمان‌یافته و دارای اصول و شعائر خاص خود بود. دگراندیشی و بدعت و ارتداد در مسیحیت ماجرایی قدیمی و دور و دراز بود، ولی هنگامی که در ۱۵۱۷ مارتین لوتر «اصول نود و پنج‌گانه» خود را به در اصلی کلیسای ویتن‌برگ میخکوب کرد، نخستین ضربه را برای انشعاب بزرگ بر مسیحیت کاتولیک وارد آورد. مسیحیت کاتولیک به سرازیری انشعاب و در هم شکستگی افتاده بود. در طی دهه‌های بعدی، پروتستان‌ها در چند کشور کتاب مقدس را به زبان‌های محلی ترجمه کردند (اصلاح‌گران مذهبی انگلستان پیشتر به این کار پرداخته بودند). حالا دیگر، مردم می‌توانستند شخصا کتاب مقدس را بخوانند و درباره آن بیندیشند و بدین طریق مردمان عادی نیز دراین شورش به روحانیان اصلاحگر پیوستند. از جمله مناطقی که زیرکانه به نگرش‌های مذهبی جدید پیوستند، یکی هم «سرزمین‌های گود»، به ویژه ایالت‌های شمالی آنجا بود که از دیرباز در زمینه معتقدات شخصی با مدارا و سعه صدر رفتار می‌کردند.

چنین بود که وقتی روحانیون و ماموران دولتی با تاج و تخت اسپانیا به شمال آمدند، با نوعی تنوع مذهبی و چند گونگی اعتقادی روبه‌رو شدند که از مدت‌ها پیش در اسپانیا ریشه‌کن شده بود. وضع تحمل ناپذیر بود. واکنش آنان چیزی نبود جز تنبیه و مجازات و قلع‌و قمع، بدون آن که گوش شنوایی برای توصیه‌های عاقلانه و چشم بینایی برای مشاهده هتک حرمت‌ها و افراط‌کارهای بدعاقبت وجود داشته باشد. حق، حق است و باطل، باطل، مگر می‌شود خدای بزرگ را در آستان خدایگان ثروت و حرص و آز قربانی کرد. بدین گونه که اسپانیایی‌ها شروع به ردیف کردن پلیس و سرباز و دادگاه تفتیش عقاید (انکیزیسیون) را به سرزمینی وارد کردند که هرگز با آن سرو کار پیدانکرده بود(۳۳-۱۵۲۲) و برای زهر‌چشم گرفتن فرمان یک رشته اعدام‌های عبرت‌انگیز را صادر کردند که خشم مردم را برانگیخت و به بسیج مقاومت و مبارزه منتهی گشت.

شورش اجتناب‌ناپذیر به رهبری پروتستان‌های ایالت‌های شمالی آغاز شد که آنها را «گدایان دریا» می‌نامیدند. ایالت‌های جنوبی که بیشتر کاتولیک مذهب بودند سر به زیرتر ماندند. ولی حتی در آن مناطق نیز حکومت نظامی و نظارت‌ها و مداخله‌گری‌های آزاردهنده بازار آزاد و گشاده دادوستدهای بازرگانی را با ناراحتی‌ها و آسیب‌های فراوان مواجه می‌ساخت. در سال ۱۵۷۶ ایالت‌های جنوبی نیز به برادران پروتستان خود پیوستند تا جنگ بر ضد مداخله‌گران را آغاز کنند. مداخله‌گران نیز در عوض چندشهر بزرگ را اشغال کردند، از جمله بندر آنورس و گنت و به رسم معمول در جنگ‌های قرن شانزدهم آن شهرها را به خاک و خون کشیدند. در ظرف چند سال اسپانیایی‌ها رونق و شکوه اقتصادی آنورس را نابود کردندو موجبات هجرت جدیدی را فراهم ساختند. بازرگانان بافندگان (که اسرار ارزشمند «نساجی جدید» را با خود به انگلستان بردند.)، یهودیان و پروتستان‌ها، همه و همه، شهر را ترک گفتند، کاتولیک‌ها نیز که می‌دانستند حتی وفادارترین آنها هم زیر سلطه نظامیان بی‌پروا و کلیساییان کنجکاو و زورگو آینده‌ای نخواهند داشت، کار و کسب خود را رها می‌کردند و می‌گریختند.

ایالت‌های شمالی در مقاومت پافشاری می‌کردند، جنوبی‌ها نیز به آنها یاری می‌رساندند و سرانجام در ۱۶۰۹ استقلال خود را بازیافتند. آنها هنوز به طور کامل پروتستان نشده بودند، ولی رهبری شورش را پروتستان‌ها برعهده داشتند. در آغاز کار، اسپانیایی‌ها این شورشیان گستاخ را به ضرب شمشیر و شلیک توپخانه پاسخ می‌گفتند. ولی در آن روزها، هلندی‌ها از فلز سخت و مقاومی ساخته شده بودند، کمر خم می‌کردند، ولی از پا در نمی‌آمدند و به تدریج فوت و فن جنگ را یاد می‌گرفتند. و همچون شهروندان فلاماند در قرون وسطی و دهقانان سوئیسی در مورگارتن، سمپاک، مورات، دورناک و دیگر نبردهای آن زمان و نیز مانند کمانداران انگلیسی در نبرد آجینکورت و دهقانان ژاپنی در برابر سامورایی‌های ساتسوما، آنها هم فنون جنگی سنتی خود را به وارثان‌شان آموختند و آنان را به صورت مبارزانی درآوردند که کمتر کسی می‌توانست در برابرشان ایستادگی کند.

آمستردام پرورشگاه جماعتی از هلندی‌ها بود که در پشت جبهه محتاطانه با اشغالگران اسپانیایی همکاری می‌کردند. این جماعت تا هنگامی که هلندی‌ها به طور کامل به پیروزی رسیدند، به طرفداران استقلال نپیوستند. با این حال، به‌رغم این احتیاط‌کاری‌ها و شاید هم به دلیل آنها، آمستردام پس از استقلال بدون پیچ و خم به صورت پایتخت و مرکز اصلی بازرگانی کنفدراسیون درآمد. به واقع، آمستردام کمبود فضیلت را با عقل سلیم جبران کرد. گهگاه عدم پایبندی به اصول و موازین اخلاقی کارساز می‌شود.

عین همین قضیه در ماجرای استعمار پیش آمد. هلندی‌ها تا هنگامی که به عنوان واسطه، کارگزار، پردازشگر، توزیع کننده و مانند اینها فعالیت می‌کردند حاضر بودند که افتخارات و دلخوشی‌های مستعمراتی را به پرتغالی‌‌ها و اسپانیایی‌ها واگذارند، ولی هنگامی که اسپانیا عملا پرتغال را ضمیمه خود کرد و درهای بنادری چون اشبیلیه و لیسبون را به روی کشتی‌های هلندی بست (۱۵۸۵)، این مردم آرام و معامله‌گر را وادار ساخت که به صورت دریانوردانی جنگجو درآیند و در آب‌های بیگانه به ماجراجویی بپردازند.