نقش شرکت‌های غول‌پیکر در جنگ سرد

مترجم: شهیندخت خوارزمی

ژوزف استالین گرجستانی را می‌توان یکی از فاتحان جنگ دوم جهانی دانست که نیمه شرقی آلمان را نیز به نیمه شرقی اروپا وصل کرد و اردوگاه سوسیالیستی را پایه‌گذاری کرد. از فردای پس از جنگ دوم بود که رقابت آمریکا و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (سابق) نبردی بی‌امان در همه حوزه‌های زندگی،‌ فرهنگ، سیاست و اقتصاد را آغاز کردند. دراواخر دهه ۱۹۸۰ این نبرد طولانی به سود آمریکایی‌ها تمام شد و اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی حتی نتوانست از استقلال خواهی کشورهای چسبیده به روسیه امروزی جلوگیری کند. آیا آنچه در پایان دهه ۱۹۸۰ رخ داد، یک اتفاق بود؟ الوین تافلر، نویسنده کتاب «جابه‌جایی قدرت» معتقد است که باید به دهه ۱۹۶۰ برگشت و داستان تولید ثروت انبوه در غرب توسط شرکت‌های غول‌پیکر را پیگیری کرد تا راز شکست کمونیست‌ها را دید. این متن را بخوانید.

در ۱۹۵۶، مرد نیرومند خپله‌ اتحاد جماهیر شوروی، نیکیتا خروشچف، رجز معروف خود را بر زبان آورد- «ما شما را دفن خواهیم کرد.» منظورش آن بود که در سال‌های آینده کمونیسم از نظر اقتصادی بر سرمایه‌داری پیشی خواهد گرفت. این رجزخوانی که تهدید غلبه نظامی را نیز همراه داشت، در سرتاسر جهان طنین‌ افکند.

با این همه، در آن زمان شمار اندکی از افراد حتی تصور هم نمی‌کردند که چگونه انقلابی در نظام غربی تولید ثروت می‌توانست موازنه نظامی جهان- و ماهیت خود جنگ- را دگرگون سازد.

خروشچف (و بیشتر آمریکاییان) می‌دانستند که سال ۱۹۵۶، نخستین سالی نیز بود که در آمریکا شمار کارکنان یقه سفید و خدماتی بر کارگران یقه آبی کارخانه‌ای پیشی گرفت. این نخستین نشانه‌ای بود از این که اقتصاد دودکشی موج دوم در حال ناپدید شدن بود و اقتصاد جدید موج سومی داشت، متولد می‌شد.

دیری نگذشت که چند آینده‌نگر و اقتصاددانان پیشرو، رفته رفته رشد میزان دانش‌بری اقتصاد آمریکا را دنبال نموده و سعی کردند تاثیر درازمدت آن را پیش‌بینی کنند. خیلی زود، یعنی در ۱۹۶۱، آی‌بی‌ام از مشاوری درخواست کرد تا درباره آثار ضمنی اجتماعی و سازمانی خودکار شدن کارهای یقه‌سفیدان گزارشی تهیه کند (هنوز بسیاری از نتیجه‌گیری‌های آن گزارش اعتبار دارد) در ۱۹۶۲، فریتس مک‌لوپ اقتصاددان، مطالعه تحول‌برانگیز خود را تحت عنوان تولید و توزیع دانایی در ایالات متحد، منتشر ساخت.

در ۱۹۶۸، شرکت AT&T (تلفن و تلگراف آمریکا) که در آن زمان بزرگ‌ترین شرکت خصوصی جهان بود، برای کمک تعریف مجدد رسالتش، عده‌ای را مامور انجام یک بررسی کرد و در ۱۹۷۲، یک دهه پیش از آن که به دست دولت آمریکا تجزیه شود، آن گزارش را دریافت داشت. در این گزارش که سندی بدعت‌گذار به شمار می‌آید، اصرار شده بود که بنگاه به بازسازی بنیادین اقدام کند و خود را تجزیه نماید.

این گزارش شیوه‌هایی را ترسیم کرده بود که با آن دیوانسالاری غول‌آسای صنعتی موج دومی بتواند خود را به سازمانی تندپا و قابل مانور تبدیل سازد. اما AT&T، گزارش را توقیف کرد و سه سال بعد اجازه داد در میان مدیران عالی پخش شود. در آن زمان اغلب کمپانی‌های اصلی آمریکا هنوز شروع نکرده بودند به این که فراتر از تجدید سازمان رشدگرا فکر کنند. این که برای بقا در اقتصاد در حال ظهور مبتنی بر دانایی، به تحولی بنیادین نیاز دارند، به نظرشان اغراق‌آمیز می‌آمد. با این همه، موج سوم خیلی زود بسیاری از بزرگ‌ترین سازمان‌های جهان را به دردناک‌ترین تجدید ساختار عمرشان واداشت.

بدین ترتیب، تقریبا درست همان زمانی که استاری و حامیانش اندک اندک تفکر نظامی ایالات متحد را متحول می‌ساختند، بسیاری از کمپانی‌های غول‌آسای آمریکا نیز به جست‌وجو برخاسته و در پی تعریف رسالت‌های جدید و ساختارهای سازمانی تازه برآمده بودند. با تغییر خود روش تولید ثروت، سیلی از آموزه‌های نوین مدیریت پدیدار شد.

برای درک تحولات خارق‌العاده‌ای که از آن زمان به این سو رخ داده است و پیش‌بینی تحولات حتی شگفت‌انگیزتری که در پیش است، باید به ده ویژگی‌ مهم اقتصاد نوین موج سوم نگاهی بیفکنیم.

عوامل تولید

در حالی که زمین و نیروی کار و مواد خام و سرمایه «عوامل اصلی تولید» اقتصاد موج دوم گذشته را تشکیل می‌دادند، دانایی - که در معنای وسیعش در اینجا شامل داده و اطلاعات، تصاویر ذهنی و نمادها، فرهنگ و ایدئولوژی و ارزش‌ها است - منبع محوری اقتصاد موج سوم است. این ایده که روزگاری مورد تمسخر بود، اکنون به واقعیت تبدیل شده است. به هر حال معنا و آثار ضمنی آن هنوز چندان درک نشده است.

با داشتن داده‌ها و اطلاعات یا دانایی مناسب می‌توان تمام نهاده‌هایی (input) را که در تولید ثروت به کار می‌روند، کاهش داد. نهاده‌های مناسب دانایی می‌تواند نیروی کار لازم را کاهش دهد، موجودی انبار را کم کند، در مصرف انرژی و مواد خام صرفه‌جویی نماید و زمان و مکان و پولی را که برای تولید لازم است، کمتر مصرف کند.ابزار برش کامپیوتری که با دقتی عالی کار می‌کند، در مقایسه با ماشین‌های برش

پیش - هوشمندی که جایشان را گرفت، پارچه یا فولاد کمتری مصرف می‌کند. دستگاه‌های چاپ «هوشمند» خودکاری که کتاب‌ها را چاپ و صحافی می‌کند، کمتر از ماشین‌های مبتنی بر نیروی عضلانی (brute-force) قبلی کاغذ به کار می‌برد. سیستم‌های کنترل هوشمند، با تنظیم حرارت ساختمان‌های اداری، در مصرف انرژی صرفه‌جویی می‌کند. نظام‌های اطلاعاتی الکترونیکی که سازندگان را به مشتریانشان وصل می‌کند، میزان کالاهایی را که باید در انبار ذخیره شود - از باتری تا لباس کتانی - کاهش می‌دهد. بدین ترتیب، دانایی، اگر درست از آن استفاده شود، جانشین غایی دیگر نهاده‌ها خواهد شد. اقتصاددانان و حسابداران مرسوم، هنوز با این ایده مشکل دارند، زیرا کمی کردن آن سخت است؛ ولی اکنون دانایی، خواه قابل اندازه‌گیری باشد یا نباشد، یکی از انطباق‌پذیرترین و چند منظوره‌ترین و مهم‌ترین عامل تولید است. آنچه اقتصاد موج سوم را واقعا انقلابی می‌سازد، این واقعیت است که در شرایطی که زمین و نیروی کار و مواد خام و شاید حتی سرمایه را می‌‌توان منابعی محدود و فناپذیر تلقی کرد، ولی دانایی از همه لحاظ، پایان‌‌ناپذیر است. از دانایی، برخلاف کوره ذوب‌آهن یا خط تولید، دو کمپانی در آن واحد می‌توانند استفاده کنند و می‌توانند از آن برای تولید دانایی بیشتر بهره بگیرند.

ارزش‌های ناملموس

در حالی که ارزش کمپانی موج دومی را می‌توان در قالب دارایی‌های ملموسی چون ساختمان و ماشین‌آلات و سهام و موجودی انبار سنجید، ارزش بنگاه‌های موفق موج سومی بیش از پیش در توانایی آنها در کسب و تولید و توزیع و به کارگیری دانایی، چه به صورت استراتژیکی و چه به صورت عملیاتی نهفته است. ارزش واقعی کمپانی‌هایی چون کامپک (Compaq) یا کداک، هیتاچی یا زیمنس، بیشتر به ایده‌ها و بصیرت‌ها و اطلاعاتی که در مغز کارکنان آنها نهفته است و به بانک‌های اطلاعاتی و حق امتیاز اختراعاتی بستگی دارد که این کمپانی‌ها در اختیار دارند، نه به تعداد کامیون‌ها و خطوط تولید و دیگر دارایی‌ها ملموسشان. بدین ترتیب، خود سرمایه اکنون بیش از پیش بر عوامل ناملموس مبتنی شده است.

انبوه‌زدایی

به محض آنکه بنگاه‌ها، نظام‌های اطلاعات بر و اغلب روباتی ساخت کارخانه‌ای را نصب کنند که قادر به تولید تنوع بی‌پایانی از محصولات ارزان و حتی سفارشی است، تولید انبوه؛ یعنی ویژگی معرف اقتصاد موج دوم، بیش از پیش منسوخ می‌شود. نتیجه انقلابی این تحول، در واقع انبوه‌زدایی تولید انبوه است.

جابه‌جایی به سمت «تکنولوژی‌های انعطاف‌پذیر» هوشمند، تنوع و گوناگونی را ارتقا بخشیده و به حق انتخاب مصرف‌کننده تا آنجا بها می‌دهد که فروشگاه وال- مارت می‌تواند حدود ۱۱۰هزار محصول در انواع و اندازه‌ها و مدل‌ها و رنگ‌های مختلف ارائه دهد تا خریدار از میان آنها به انتخاب بپردازد.

اما، وال- مارت تاجری است که در مقیاس انبوه تجارت می‌کند. به محض آنکه نیازهای مشتریان تنوع یابد و دسترسی به اطلاعات بهتر امکان دهد که کسب و کارها بازارهای خرد را شناسایی کرده و در خدمت تامین نیازهای آن قرار گیرند، خود بازار انبوه به بازارهای ویژه تجزیه می‌شود. فروشگاه‌های مخصوص، بوتیک‌ها، فروشگاه‌های بزرگ، سیستم‌های تلویزیونی خرید از خانه، خرید کامپیوتری، خرید پستی مستقیم و دیگر نظام‌ها، کانال‌های روزافزونی ارائه می‌دهند که از طریق آنها توزیع‌کنندگان می‌توانند اجناس خود را در بازاری بیش از پیش انبوه‌زدایی شده، به مشتریان عرضه کنید.

در حال حاضر، تبلیغات بخش‌های هرچه کوچک‌تری از بازار را هدف قرار می‌دهد و بدان‌ها از طریق رسانه‌هایی دسترسی می‌یابد که به طرزی فزاینده انبوه‌زدایی شده‌اند. تجزیه شگفت‌انگیز مخاطبان انبوه، در بحران شبکه‌های تلویزیونی ABC و NBC و CBS- که روزگاری شبکه‌های عظیمی محسوب می‌شدند- تجلی دارد که درست زمانی به وقوع پیوست که شرکت مخابرات دنور شروع به کار شبکه تار نوری را اعلام می‌کند که می‌تواند ۵۰۰ کانال تلویزیونی دوسویه در اختیار بینندگان قرار دهد. چنین سیستم‌هایی بدان معنی است که فروشندگان با دقت بیشتری خواهند توانست خریداران را هدف قرار دهند. انبوه‌زدایی همزمان تولید و توزیع و ارتباطات، در اقتصاد انقلابی پدید می‌آورد و آن را از همگونی به سمت ناهمگونی فوق‌العاده زیاد سوق می‌دهد.

کار

کار نیز دگرگون شده است. کار نیازمند مهارت کم و در اصل تعویض‌پذیر عضلانی، آموزش و پرورش به سبک کارخانه‌ای موج دوم را واداشت تا کارگران را برای کار یکنواخت و تکراری آماده سازد.

موج سوم به عکس، با افزایش شدید نیاز به مهارت، کار بیش از پیش تعویض‌ناپذیر را به همراه می‌آورد.

نیروی عضلانی را در اصل می‌توان جایگزین کرد. بدین معنا که اگر کارگری دارای مهارت سطح پایین استعفا دهد یا اخراج شود، به سرعت می‌توان با هزینه‌ای کم دیگری به جای او گرفت. به عکس، با بالا رفتن سطح مهارت‌های تخصصی که اقتصاد موج سوم بدان نیاز دارد، یافتن شخصی مناسب که مهارت‌های مورد نظر را داشته باشد، دشوارتر و پرهزینه‌تر می‌شود.سرایداری که از یک بنگاه دفاعی غول آسا اخراج می‌شود، هر چند ممکن است با بسیاری از کارگران عضلانی بیکار دیگر مجبور به رقابت شود؛ ولی می‌توان در مدرسه یا شرکت بیمه یا امثال آن شغل سرایداری پیدا کند.

به عکس، مهندس الکترونیکی که سال‌ها وقت خود را صرف ساختن ماهواره‌ها کرده است، الزاما مهارت‌های موردنیاز بنگاهی را که کارش مهندسی محیط زیست است، ندارد. متخصص زنان نمی‌تواند جراحی مغز انجام دهد. بالا رفتن تخصص و تغییرات سریع مهارت‌های مورد نیاز، تعویض‌پذیری کار را کاهش می‌دهد.

با پیشرفت اقتصادها، تحول دیگری در نسبت «کار مستقیم» به «کار غیرمستقیم» دیده شده است. در قالب واژه‌های سنتی (که به سرعت اهمیت خود را از دست می‌دهند)، کارگران مستقیم یا «مولد» کسانی هستند که در کارگاه کارخانه واقعا به ساختن محصول مشغولند. اینان ارزش افزوده تولید می‌کنند و دیگران «غیرمولد» توصیف شده‌اند، زیرا فقط نقشی «غیرمستقیم» دارند. امروزه با کاهش نسبت کارگران تولید کارخانه به کارکنان یقه سفید و فنی و حرفه‌ای، حتی در کارگاه، این تمایزات رنگ می‌بازد، دست کم، نیروی کار «غیرمستقیم»- اگر نه بیشتر- ولی به همان اندازه نیروی کار «مستقیم»، ارزش تولید می‌کند.

نوآوری

با بهبود اوضاع اقتصادی ژاپن و اروپا، از جنگ جهانی دوم به این سو، بنگاه‌های آمریکایی خود را با رگبار رقابت سنگینی مواجه دیدند. رقابت، به نوآوری مستمر- یعنی ایده‌هایی تازه برای محصولات، تکنولوژی‌ها، فرآیندها، بازاریابی و امور مالی- نیاز داشت. هر ماه حدود هزار محصول جدید وارد سوپرمارکت‌های آمریکا می‌شود. حتی پیش از آنکه مدل ۴۸۶ کامپیوتر جایگزین مدل ۳۸۶ آن شود، چیپ ۵۸۶ در راه است. بدین ترتیب، بنگاه‌های زیرک، کارکنان خود را تشویق می‌کنند تا ابتکار به خرج دهند و ایده‌های تازه ارائه کنند و حتی اگر لازم باشد «مقررات را زیر پا گذارند.»

مقیاس

واحدهای کاری کوچک می‌شوند. به جای آنکه هزاران کارمند و کارگر از در ورودی واحدی به کارخانه سرازیر شوند- که تصویری باستانی از اقتصاد دودکشی است- مقیاس عملیات همگام با بسیاری از محصولات، مینیاتوری شده است. شمار پهناور کارگرانی که به کار عضلانی مشابهی مشغول بودند، جای خود را به تیم‌های کاری کوچک تخصصی داده است. کسب و کارهای بزرگ، کوچک‌تر می‌شوند و کسب و کارهای کوچک شمارشان چندبرابر می‌گردد. آی‌بی‌ام با ۳۷۰هزار پرسنل، از جانب سازندگان کوچک اطراف جهان تا سر حد مرگ ضربه می‌بیند. برای آنکه بتواند خود را سرپا نگه دارد، بسیاری از کارکنانش را اخراج می‌کند و خود را به ۱۳ واحد کسب و کار متفاوت- کوچک‌تر- تجزیه می‌نماید.در نظام موج سوم، مضار اقتصادی پیچیدگی صرفه‌‌ جویی‌های ناشی از مقیاس را پرهزینه کرده است. هرقدر بنگاهی پیچیده‌تر شود، کسی که در سمت چپ قرار دارد کمتر می‌تواند پیش‌بینی کند که سمت راستش بعدا چه خواهد کرد. چیزهایی غیرممکن اتفاق می‌افتد. مسائلی به سرعت پدید می‌آید که می‌تواند هر مزیتی را که برای اندازه محض تصور می‌شد، کم‌اهمیت کند. ایده قدیمی که بزرگ‌تر الزاما بهتر است، بیش از پیش منسوخ شده است.

سازماندهی

کمپانی‌ها در تلاش برای انطباق با تحولات بسیار سریع، جهت پیاده کردن ساختارهای اداری خود، با یکدیگر مسابقه گذاشته‌اند. کمپانی‌های عصر صنعت معمولا الگوهای مشابهی برای سازماندهی داشتند- هرمی و یکپارچه (monolithic) و دیوانسالار بودند. بازارها و تکنولوژی‌ها و نیازهای مصرف‌کنندگان امروزی آنقدر سریع تغییر می‌کنند و فشارهای گوناگونی را بر بنگاه تحمیل می‌نمایند که هم‌شکلی اداری دارد از بین می‌رود. جست‌وجو برای یافتن شکل‌های کاملا تازه سازماندهی در جریان است. برای مثال، «از نو مهندسی کردن» (re-engineering)، واژه پرآوازه اخیر مدیریت، سعی دارد ساختار بنگاه را حول محور فرآیندها و نه بازارها یا تخصص‌های مجزا، از نو طراحی کند.ساختارهای به نسبت استاندارد شده، راه را برای سازمان‌های ماتریسی، تیم‌های پروژه دارای ماموریت ویژه مراکز سودآور و نیز انواع روزافزونی از ائتلاف‌های استراتژیک و رمایه‌گذاری‌های مشترک و کنسرسیوم‌ها هموار می‌سازد و بسیاری از اینها از مرزهای ملی فراتر می‌روند؛ چون بازارها همواره در حال تغییرند، استقرار (position) کمتر از انعطاف‌پذیری و مانور اهمیت خواهد داشت.

انسجام سیستم‌ها

پیچیدگی روزافزون اقتصاد، انسجام و مدیریت متعالی‌تری را طلب می‌کند. کمپانی مواد غذایی نابیسکو (Nabisco)، که موردی غیرعادی نیست، روزانه برای واقعا صدها هزار محصول مختلفی که باید از ۴۹ کارخانه و ۱۳ مرکز توزیع حمل شود، می‌بایست پانصد سفارش را انجام دهد و در همان حال ۳۰هزار معامله افزایش فروش مختلف را با مشتریان در نظر بگیرد.

اداره چنین پیچیدگی، به شکل‌های تازه رهبری و انسجام سیستمیک فوق‌العاده سطح بالایی نیاز دارد. این خود مستلزم حجم‌های عظیمی از اطلاعات است که در سرتاسر سازمان جریان داشته باشد.

زیرساخت

برای آنکه بتوان همه‌چیز را منسجم و یکپارچه نگاه داشت- یعنی برای ردیابی همه محصولات و قطعات، همزمان‌سازی تحویل‌ها، مطلع نگاه‌داشتن مهندسان و بازاریان از برنامه‌های یکدیگر، آگاه کردن افراد تحقیق و توسعه (R&D) از نیازهای ساخت و بالاتر از همه، ارائه تصویری منسجم به مدیریت از آنچه می‌گذرد- میلیاردها دلار صرف شبکه‌های الکترونیکی شده است که کامپیوترها و پایگاه‌های داده و دیگر تکنولوژی‌های اطلاعاتی را به هم وصل می‌کند.

این ساختار اطلاعات الکترونیکی که غالبا ماهواره‌ای است، تمامی کمپانی‌ها را به هم پیوند می‌دهد و اغلب آنها را به کامپیوتر و شبکه‌های فروشندگان و مشتریان نیز وصل می‌نماید. شبکه‌های دیگری هستند که شبکه‌ها را به هم متصل می‌سازند. ژاپن، برای توسعه شبکه‌های بهتر و سریع‌تر طی ۲۵ سال آینده، ۲۵۰میلیارد دلار تخصیص داده است. گور (Gore)، معاون رییس‌جمهور آمریکا، وقتی هنوز در مجلس سنا بود، بانی لایحه‌ای شد که برای کمک به راه‌اندازی «شبکه ملی آموزش و پرورش» که قصد دارد همان کاری را برای اطلاعات انجام دهد که ابر-بزرگراه‌ها برای خودروها کردند، طی ۵ سال یک‌میلیارد دلار تامین کند. این گونه گذرگاه‌های الکترونیکی، زیرساخت اصلی اقتصاد موج سوم را تشکیل می‌دهد.