2 برابر شدن قیمت نفت پس‌از جنگ 1973

جنگ اعراب و اسرائیل در اوایل دهه ۱۹۷۰ و استفاده اعراب از نفت صادراتی خود به جهان تنها در حوزه دادوستد این محصول استراتژیک باقی نماند. افزایش قیمت نفت از ۵دلار به ۱۱دلار تنها در مدت چند ماه موجی از درآمد به کشورهای صادرکننده سرازیر کرد و جهان صنعتی را به این فکر فرو برد که هرچه زودتر باید در برابر این شکنندگی کاری کند. پیشنهاد آمریکایی‌ها به سران اروپایی برای اتحادی نوین تنها یکی از پیامدهای بزرگ افزایش حیرت‌انگیز نفت بود که آن را در این گزارش می‌خوانید.

کشور لیبی در زمان استعمار ایتالیایی‌ها از وحدت سه ایالت طرابلس، سیرنائیک و فزان تشکیل شده و اولین کشور آفریقایی بود که بعد از خاتمه جنگ دوم جهانی، یعنی در سال ۱۹۵۱، به استقلال نائل گردید. در آن موقع شوروی‌ها سعی کردند که سازمان ملل متحد قیمومیت این کشور وسیع و کم‌جمعیت را به آنان واگذار کند، ولی در این اقدام موفق نشدند و سازمان ملل ترجیح داد این کشور را که قسمت اعظم آن صحرا و چند بندر در دریای مدیترانه است که آنها هم در جنگ جهانی دوم در نتیجه نبردهای خونین بین رومل و مونتگامری به شدت آسیب دیده بودند، مستقل نماید.

در هنگام استقلال لیبی درآمد سرانه مردم آن کشور ۳۰دلار در سال و در نتیجه کمترین درآمد سرانه کشورهای آفریقایی به شمار می‌رفت ولی در سال ۱۹۶۲ در اثر اکتشاف منابع عظیم نفت به ۱۰۰۰دلار در سال رسید و از این لحاظ در راس کشورهای آفریقایی قرار گرفت. قسمت عمده منابع مزبور در دست شرکت استاندارد اویل و نیروی هوایی آمریکا بود که مهمترین پایگاه هوایی منطقه مدیترانه را در ویلوس فیلد در اختیار داشت.

وقتی قذافی قدرت را در دست گرفت، با دارا بودن چنین منابع درآمد عظیمی دیگر نمی‌توانست به صورت عروسکی در دست خارجیان باقی بماند.

او و رفقای نظامیش به هیچ‌وجه طرفدار روش آتاتورک نبودند و اعتقادی به این که راه نجات کشورشان از دست بیگانگان تقلید از غرب است، نداشتند؛ بلکه چون همه آنها از صحرای نامتناهی می‌آمدند که وجود خداوند در همه جای آن احساس می‌شود، خود را شمشیر خدا و دین (سیف‌الاسلام) می‌دانستند و در دنیای خارج، اعم از سرمایه‌داری و کمونیست، به جز فساد و انحطاط و کفر چیزی نمی‌دیدند. جمال‌عبد‌الناصر معبود آنان بود و شکست وی در سال ۱۹۶۷ به شدت آنها را دچار سرگیجه و حیرت ساخته بود. لذا تصمیم گرفتند با در دست گرفتن قدرت در کشورشان و به کار بردن منابع درآمد عظیم آن در راه بیداری اعراب انتقام او را بگیرند. قذافی در عقایدش تعصب داشت و چون اشخاص متعصب جای مهمی در تاریخ دارند، این سرهنگ ۲۸ساله نیز می‌بایست نقش مهمی ایفا کند.

به محض اینکه شورای انقلاب و سرهنگ قذافی زمام امور را در لیبی در دست گرفتند، مصمم به نابودی آثار استعمار شدند و توانستند آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها را در عرض شش ماه بدون سروصدا وادار به تخلیه پایگاه‌هایشان در آن کشور بنمایند. شش ماه بعد نیز در سپتامبر ۱۹۷۰موفق شدند شرکت نفت آمریکایی آکسیدنتال را که در استخراج منابع نفتی لیبی سهیم بود و رقیب کارتل بزرگ نفتی به شمار می‌رفت، به قبول افزایش ۱۴درصد بهای اعلام شده نفت و ده درصد مالیات دولت لیبی از روغن و گاز صادراتی وادار کنند. اوضاع سیاسی بر وفق مراد آنان بود و بسته شدن کانال سوئز به دنبال جنگ شش روزه بازار نفت را گرم کرده و به بهای حمل نفت افزوده بود. لوله نفت تاپلاین که نفت عربستان سعودی را به بندر صیدا در لبنان می‌رسانید، صدمه دیده بود و شرکت‌های نفتی چاره‌ای جز پیروی از شرکت آکسیدنتال نداشتند و بدین ترتیب بود که ماجرای افزایش روزافزون بهای نفت آغاز شد.

در دسامبر ۱۹۷۰، اوپک تقاضای افزایش بهای اعلام شده نفت را کرد که کارتل نفتی ناچار به قبول آن شد و بهای نفت «سبک عربی» که در حدود ۸۰/۱دلار بود به سه دلار افزایش یافت و ضمنا قیمت نفت خام لیبی هم دو برابر شد.

در فوریه ۱۹۷۱در نتیجه به بن‌بست رسیدن مذاکرات بین فرانسه و الجزایر، دولت الجزایر تولید و حمل محصولات نفتی خود را ملی کرد.

عراق در ژوئن ۱۹۷۲ و لیبی در تابستان ۱۹۷۳ از این اقدام پیروی و منابع نفت خود را ملی کردند و این امر باعث شد که نیکسون در ۱۷آوریل آن سال پیامی درباره مساله انرژی به کنگره آمریکا بفرستد و در مورد خطرات ناشی از افزایش مداوم بهای نفت وارداتی به آمریکا هشدار بدهد.

با این مقدمات، وقتی در ۱۷اکتبر ۱۹۷۳ کشورهای عربی صادرکننده نفت تصمیم به استفاده از حربه نفت به منظور فشاردادن به اسرائیل و حامیانش گرفتند، در موقعیت کاملا مناسبی قرار داشتند. اغلب کشورهای غربی مجبور به محدود کردن مصرف انرژی و حتی در بعضی کشورها ممنوع کردن استفاده از اتومبیل‌های شخصی در روزهای یکشنبه و تعطیل شدند. در مصرف برق خیابان‌ها و شوفاژ منازل صرفه‌جویی شد، در حالی که بهای نفت همچنان رو به افزایش بود.

به دنبال خاتمه یافتن جنگ شش روزه، استفاده از حربه نفت به عنوان فشار به اسرائیل، علت وجودی و کارآیی خود را از دست داد و صدور نفت به اروپا به تدریج به صورت عادی درآمد، ولی نگرانی و دستپاچگی اروپا و ژاپن در این جریان، به کشورهای صادرکننده نفت نشان داد که بدون قبول کوچک‌ترین خطری می‌توانند باز هم به بهای نفت خود اضافه کنند.

در اکتبر ۱۹۷۳ بهای یک بشکه نفت خام «سبک عربی» ۱۱/۵دلار بود و در پایان آن سال به ۵۶/۱۱دلار رسید. سایر کشورهای عضو اوپک یعنی ونزوئلا، نیجریه، ایران و اندونزی هم دلیلی نداشت که از فرصت استفاده نکنند و بهای نفت خود را افزایش ندهند، لذا ارز اضافی که کشورهای سرمایه‌داری غرب فقط در سال ۱۹۷۴برای خرید نفت پرداختند بالغ بر ۵۰میلیارد دلار می‌شد.

بحران اقتصادی قبلا به طور محسوس آغاز شده بود، ولی افزایش بهای نفت نقش عمده‌ای در بر هم زدن موازنه پرداخت‌ها و تشدید تورم و بیکاری در کشورهای مزبور داشت. پنج سال بعد از وقایع ماه مه ۱۹۶۸ که ضعف پایه‌های اخلاقی سیستم غربی را آشکار کرده بود، اینک نخستین ضربه نفتی نشان می‌داد که پایه‌های اقتصادی این کشورها نیز تا چه حد سست و ضعیف است و جامعه فراوانی و رفاه دارد اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد.۸

افزایش درآمد نفت باعث بلند پروازی‌های بزرگی شد. شاه ایران که گمان می‌کرد همه چیز را می‌توان با پول خرید، مقاومت مردم در برابر غربی کردن اجباری جامعه را ناچیز شمرد و به این فکر افتاد که کشورش را به صورت ژاپن خاورمیانه و ژاندارم منطقه در آورد. این اقدام برای او و کشور ایران بسیار گران تمام شد. قذافی نیز به صورت رهبر معنوی و الهام‌بخش کلیه نهضت‌های انقلابی روی زمین از ایرلند تا فیلیپین درآمد.در این هنگام جهان سوم سعی کرد نه تنها از نفت بلکه از کلیه مواد خام خود استفاده کند و شرایط مبادله کالا با دنیای ثروتمند را مورد تجدیدنظر قرار دهد. ولی از آنجایی که قسمت عمده بعضی از مواد اولیه مانند سرب و روی و نیکل و تا حدودی مس، در کشورهای صنعتی تولید می‌شوند و ضمنا کشورهای مزبور مخصوصا آمریکا از لحاظ تولیدات موادغذایی برتری دارند، این کار با اشکال مواجه شد. از جانب دیگر کشورهای فقیر نمی‌توانند از کالاهای ساخته شده و اعتبارات مالی غرب چشم‌پوشی کنند. مجموع بدهی کشورهای در حال توسعه به کشورهای ثروتمند در سال ۱۹۸۱ به مبلغ افسانه‌ای ۵۰۰میلیارد دلار بالغ می‌شد، در حالی که کمک‌هایی که کشورهای ثروتمند به آنان دادند از ۲۵میلیارد دلار تجاوز نمی‌کرد. درآمد خالص ملی اغلب کشورهای قرض گیرنده کمتر از ۷درصد پیش‌بینی شده از طرف سازمان ملل در برنامه «بیست سال پیشرفت» است و تعداد کشورهای جهان سوم که توانسته‌اند سیل کالاهای ساخته شده خود از قبیل لباس و وسایل الکترونیکی را به بازارهای غربی سرازیر کنند، بسیار ناچیز است و فقط چهار تای آنان یعنی کره‌جنوبی، تایوان، هنگ‌کنگ و سنگاپور توانسته‌اند معادل نصف صادرات کالاهای ساخته شده در کشورهای جهان سوم به غرب را به خود اختصاص بدهند.

اکنون که کلیه عوامل را در نظر می‌گیریم به این نتیجه می‌رسیم که تنها برنده جنگ اکتبر، عربستان سعودی، کویت، قطر، بحرین و سایر شیوخ خلیج فارس بوده‌اند که بعد از عزیمت انگلیس‌ها در سال ۱۹۷۱ فدراسیونی به نام امارات متحده عربی تشکیل دادند. در واقع، بدون کمک مالی کشورهای مزبور جنگ اکتبر صورت نمی‌گرفت. زیرا با وجوه نقد آنها بود که مصر و سوریه توانستند از شوروی اسلحه بخرند.افزایش بهای نفت به کشورهای مزبور اجازه داد ذخایر ارزی خود را به ارقام نجومی برسانند. آنها این پول‌ها را فقط صرف خرید عمارات مجلل در شهرهای بزرگ غرب و اسلحه و وسایل پیشرفته و یا سپردن در بانک‌ها و استفاده از بهره آن نکردند، بلکه این ذخایر به دولت ریاض و دوستانش در خلیج فارس قدرت سیاسی عظیمی اعطا کرد.

اما آن که بیش از همه از جنگ اکتبر متضرر شد، اروپا بود. وزیر خارجه فرانسه در ۱۲نوامبر ۱۹۷۳ در مجلس ملی این کشور اظهار داشت: «اروپا که نسبت به آن این قدر بی‌اعتنایی و توهین می‌شود، به علت وابستگی خود به نفت خاورمیانه قربانی واقعی این جنگ به شمار می‌رود، در حالی که از مدت‌ها قبل درباره خطرات و آشفتگی ناشی از آن هشدار می‌داده است.» وزیری که این سخنان را ادا کرد میشل‌ژوبر، دبیر کل سابق دفتر ریاست‌جمهوری بود که در آوریل آن سال به جای موریس شومان سیاست خارجی فرانسه را در دست گرفته بود و مردی با فکر و پرشور و هیجان و کوچک‌اندام بود که قسم خورده بود اروپایی‌ها را وادار سازد که با یک‌صدا با آمریکایی‌ها گفت‌وگو کنند و آنها را مجبور سازند که به نظرات و منافع و امیال اروپاییان احترام بگذارند. او نقش عمده‌ای در عضویت انگلستان در بازار مشترک ایفا کرده بود و روی همکاری با ادوارد هیث، نخست‌وزیر محافظه‌کار آن کشور که نظراتش مشابه او بود ولی البته خونسردی بیشتری در به کرسی نشاندن آن به کار می‌برد، حساب می‌کرد.

ژوبر به پمپیدو پیشنهاد کرده بود: «چرا با هیث و برانت توافق نمی‌کنید که من بعد برای مسائل بازار مشترک و همکاری سیاسی، به جای یک سخنگو یک نماینده واحد تعیین کنید؟ شما می‌توانید در حاشیه تشکیلات سیاسی و اداری بازار مشترک به چنین توافق ضمنی نائل شوید. برانت می‌تواند در سال ۱۹۷۴ این نقش را به عهده بگیرد و هیث در ۱۹۷۵ و خود شما در سال ۱۹۷۶ و قس علی‌هذا. به این ترتیب اروپا یک صدا و یک چهره خواهد داشت.» این پیشنهاد با نظرات رییس‌جمهوری فرانسه که موافق با فرمول انعطاف‌پذیرتری مانند «گردهم آیی سران کشورهای اروپایی در کنار آتش بخاری» بود چندان جور در نمی‌آمد و بالاخره هم شورای اروپایی کنونی براساس عقاید پمپیدو به وجود آمد.

با توجه به این که نیکسون سال ۱۹۷۳ را «سال اروپا» اعلام کرده بود، هنری کیسینجر که به خاطر دریافت جایزه صلح نوبل به‌اتفاق لو دوک‌تو به مناسبت استقرار صلح در ویتنام شهرت زیادی کسب کرده بود، در نطقی در ۲۳ آوریل آن سال اظهار داشت: «آمریکا دارای مسوولیت‌ها و منافع جهانی است، در حالی که متفقین آن کشور در پیمان آتلانتیک فقط منافع منطقه‌ای دارند و بازار مشترک در مناسبات اقتصادی خود بیش از پیش به منطقه‌ای بودن خود تکیه می‌نماید. ایالات متحده ناچار است به‌عنوان بنیانگذار و مسوول یک سیستم بازرگانی و مالی بسیار گسترده عمل کند.» کیسینجر هدف از «سال اروپا» را آشتی دادن این دو وضعیت و راه‌حل آن را هم «تدوین یک منشور آتلانتیک جدید دانست که هدف‌های آینده را معین سازد و پایه و اساس روابط نوع جدیدی بین کشورهای آتلانتیک را پایه‌ریزی کند که به تدریج ژاپن هم بتواند در آن شرکت داشته باشد.»لازم نیست بگوییم که کشورهای اروپایی نسبت به این تقسیم‌بندی که «مسوولیت‌های جهانی مال ما و مسوولیت‌های منطقه‌ای ما شما باشد» بی‌علاقگی و سردی آشکاری نشان دادند. آنها بیم داشتند که منظور اصلی منشور آتلانتیک جدید کمک به بهبود وضع اقتصادی آمریکا که در اثر جنگ ویتنام به شدت صدمه دیده بود باشد. نرخ تورم در آن کشور به یک درصد در ماه رسیده بود و سفته‌بازی با دلار که به علت لغو قابلیت تبدیل آن به طلا در اوت ۱۹۷۱ و کاهش ارزش آن در دسامبر همان سال تا حدودی آرام گرفته بود مجددا با شدت بیشتری شروع شده و منجر به کاهش ده درصد دیگر از ارزش آن در فوریه ۱۹۷۳ و برقراری یک سیستم شناور در دوم مارس گردید.ذخیره پولی دنیا که در آمریکا نگهداری می‌شد از ۸/۴۹درصد در سال ۱۹۵۰ به ۷/۱۵درصد کاهش یافته و در مقابل ذخیره کشورهای عضو بازار مشترک از ۱/۶درصد به ۵/۳۲درصد افزایش یافته بود. تولیدات آمریکا هم که در سال ۱۹۵۰ هفتاد درصد بازارهای اروپایی را در دست داشت اکنون به ۴۹درصد تنزل کرده بود. نرخ بهره داخلی آن کشور هم که در سال ۱۹۵۵ پانزده درصد بود اینک به پنج درصد کاهش یافته بود. با در نظر گرفتن این ارقام، آمریکایی‌ها می‌گفتند لازم است اروپایی‌ها به یاد بیاورند که برنامه مارشال در سال‌های بعد از جنگ دوم جهانی، خوشبختی و رفاه و پیشرفت آنها را تامین کرده و اکنون وقت آن رسیده است که تلافی کنند.

اما اروپایی‌ها مخصوصا فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها که بعد از سال‌ها قهر و آشتی اکنون در اثر سیاست ادوارد هیث ماه‌عسل خود را می‌گذراندند عقیده داشتند که قسمت اعظم گرفتاری‌های آمریکا ناشی از سوء اداره امور اقتصادی آن کشور است و علی‌هذا به هیچ‌وجه مایل نبودند به صورت گاو شیرده کشوری که هنوز ثروتمندترین کشور جهان به شمار می‌رفت درآیند. اما نیکسون در گزارشی که در سوم ماه مه ۱۹۷۳ درباره «سیاست خارجی آمریکا در دهه هفتاد» به کنگره آن کشور تسلیم کرد، در نظرات خود اصرار ورزید و اعلام داشت: «امروز آمریکا و اروپا باید دست به یک اقدام اساسی بزنند و کنفرانسی تشکیل بدهند و در موارد زیر با یکدیگر همکاری نمایند:

۱) تدوین یک سیستم اقتصادی جدید که در آن اروپایی‌ها بتوانند وحدت خود را تقویت کنند، و شرایط منصفانه‌ای به وجود آورند که آمریکا هم بتواند در بازارهای جهانی با آنها رقابت کند؛

۲) ایجاد یک سیستم دفاعی نیرومند ضمن انجام تعهدات دوجانبه‌ای که به عهده گرفته‌اند و تقسیم عادلانه هزینه‌هایی که در بر دارد.»

آمریکایی‌ها خواستار کاهش یکسان تعرفه‌های گمرکی کشورهای اروپایی بودند و اروپاییان آن را موکول به تثبیت حداقل وضع پولی می‌کردند. اما در ماه سپتامبر ۱۹۷۳ ژیسکاردستن وزیر دارایی فرانسه با نظر آمریکایی‌ها مبنی بر اینکه معاملات صندوق بین‌المللی پول براساس یک واحد محاسبه فرضی که از میانگین شانزده ارز خارجی گرفته شده صورت بگیرد، موافقت کرد. در مذاکرات بازرگانی که تحت عنوان «نیکسون راوند» در همان ماه بین کشورهای عضو گات در توکیو به عمل آمد، موضع کشورهای عضو پیمان آتلانتیک و ژاپن در برابر آمریکا به سرعت نرم شد و سر تسلیم فرود آوردند.

اما نیکسون راضی نبود که کشورهای مزبور حسن‌نیت خود را فقط در امور بازرگانی نشان بدهند. او می‌خواست در مذاکرات مهمی که با برژئف در پیش داشت و در فصل دهم به آن اشاره کردیم، کشورهای اروپایی عاقلانه و به صورت یکپارچه پشت سرش بایستند. به همین منظور در ۳۱مه ۱۹۷۴ با پمپیدو در ریکیاویک پایتخت ایسلند ملاقات کرد و رییس‌جمهوری فرانسه را به علت پیشرفت بیماری سرطان در حال بسیار نامساعدی یافت. توافق آمریکا و شوروی درباره تحریم جنگ هسته‌ای باعث ایجاد سوءظن شدیدی در پاریس شد و ژوبر، وزیر خارجه فرانسه مرتبا گفت‌‌وگو از ایجاد حکومت مشترک دو ابر قدرت برای اداره دنیا می‌کرد که در نهایت منجر به بی‌اثر کردن و کنار گذاشتن اروپا می‌شد.