گروه تاریخ‌اقتصاد- علی قیصری، استاد تاریخ دانشگاه سن‌دیه‌گو در کتاب خود «روشنفکران ایرانی در قرن بیستم»، عصر فروغی را عصر روشنفکران و ناسیونالیسم دولتی می‌داند. در اینجا گفت‌وگوی او را با پایگاه اطلاع‌رسانی «تاریخ ایرانی» می‌خوانید: ***

به نظر می‌رسد یکی از دغدغه‌های اصلی روشنفکران ایرانی در آغاز قرن بیستم تلاش برای شناساندن عقلانیت و مدرنیته به ایرانیان و آمیختن آن با فرهنگ ایرانی است. تکاپوهای محمدعلی فروغی نمونه بارز این دیدگاه است. به نظر شما این تکاپو‌ها در معرفی اندیشه غرب به ایرانیان تا چه میزان موثر بوده است؟

بخش نخست پرسش شما دارای جنبه‌ای کلی است که نمی‌توان پاسخ آن را نیز بر نهج تعمیم بیان نمود. اما می‌توان گفت که روشنفکران عموما خواهان بهبود اوضاع سیاسی، اقتصادی و قضایی و همچنین خواهان پیشرفت سطح زندگی فردی و اجتماعی مردم بودند، و هر یک نیز بسته به صرافت و توانایی ذهنی و زبانی و البته پشتیبانی اجتماعی خود، در بیان این مهم می‌کوشید. در مورد بخش دوم پرسش، کاملا با شما موافقم که فروغی در شناساندن اندیشه‌های عصر جدید، چه از نظر حقوقی و اجرایی و چه از دیدگاه نظری، بسیار مصمم و کوشا بود. حال اگر جامعه به راه دیگری افتاد کوتاهی از فروغی نیست.

شما در کتاب خود، روشنفکران و نویسندگان در عصر ناسیونالیسم دولتی را دارای دغدغه جدی برای حفظ تمامیت ارضی و لزوم وجود دولت نیرومند مرکزی در جهت پیشرفت می‌دانید. فروغی یکی از این روشنفکران است که در قامت یک سیاستمدار نیز به صحنه وارد می‌شود تا اندیشه سیاسی مورد نظرش را جامه عمل بپوشاند. این اندیشه سیاسی که فروغی به دنبال آن است و در کتاب «آداب مشروطیت دول» مفصلا تشریح شده چه مولفه‌هایی دارد و تا چه میزان نهادینه می‌شود؟

فروغی و هم‌نسلان او انقلاب مشروطیت را تجربه کرده بودند و بعضا نیز با آرمان‌های آن هم‌داستان بودند. همچنین بسیاری از آنان بر حفظ تمامیت ارضی متفق‌القول بودند و دولت کارآمد را از لوازم اصلاحات می‌دانستند. از دیدگاه آنان خطوط کلی حکومت ملی بر پایه قانون، مدتی بود که ترسیم گشته ولی جامه عمل نپوشیده بود. وجه باریک‌تر دیدگاه آنان نیز این بود که دولت مرکزی و مقتدر را در شرایط آن روز لازمه حفظ تمامیت ارضی و زمینه‌ساز حکومت قانون می‌دانستند تا فرجه‌ای به وجود آورد که مصلحین بتوانند با توسل به آن نهادسازی کنند؛ اما هیچ تضمینی نداشتند که دولت مقتدر به حکومتی آمرانه و نافی آزادی‌های مدنی تبدیل نشود؛ تنها امیدشان‌‌ همان نهادسازی بود. تجربه تاریخ سیاسی ایران در سده گذشته نیز به خوبی نمودار این فرآیند است که در تشکیل و تثبیت حکومت قانون همواره یکی از مشکلات اساسی ما سستی و کاستی نهادهای ارزشی، رفتاری و سازمانی بوده است.

اساسا چرا روشنفکران ایرانی در آستانه برآمدن پهلوی و سقوط قاجار به این میزان بر لزوم شکل‌گیری دولت- ملت و حفظ تمامیت ارضی به کمک دولت مرکزی نیرومند تاکید داشته‌اند؟

برای اینکه مساله بسیار مهمی بود. پافشاری آنان بر حفظ تمامیت ارضی و لزوم تشکیل دولت مدرن آن طور که مثلا در منشور «جامعه ملل» نیز عنوان شده بود، بینش سیاسی و تدبیر ایشان را به خوبی نشان می‌داد. البته توجه داشته باشیم که در اجرای این مهم نظام پادشاهی وسیله بود و نه هدف؛ تحولی که تبلور نظری و حقوقی آن را می‌توان به روشنی در نهضت مشروطیت ایران و متن قانون اساسی و متمم آن دید.

فروغی موسس فرهنگستان زبان فارسی و از کوشندگان در جهت معرفی و رشد زبان فارسی است. اگر فروغی را روشنفکری با دستگاه فکری منسجم بدانیم که هدفش در آمیختن مدرنیته با فرهنگ ایرانی است، تلاش‌های او در جهت تقویت زبان فارسی چگونه تعریف می‌شود؟

اگر اجازه بفرمایید باید عرض کنم که گزاره‌های این پرسش دو ایراد اساسی دارد. اولا از نظر علوم اجتماعی کوشش در تعیین انسجام دستگاه‌های فکری، آن‌‌گونه که مثلا میان ارزش ذاتی مقولات و سبک ابراز آنان هماهنگی پیوسته و مستمر برقرار باشد، توجیه منطقی و امکان حصولی ندارد (وانگهی، مساله امکان ابراز افکار که معمولا تابعی از متغیرات سیاسی است؛ هرچند فرع بر موضوع شناخت است، اما خود می‌تواند پدیدآورنده معضلات دیگری نیز باشد). دوم اینکه در تجربه تاریخی دوره مورد نظر، تجدد فرنگی و فرهنگ ایرانی فرآیندهایی مسجل و پرداخت شده و صیقل یافته نبودند که روشنفکران خواسته یا توانسته باشند در موردشان داد‌و‌ستد تاریخی داشته باشند. در این زمینه، از دیدگاه تجربه آنی و زنده عامل شناسایی، ما با دو ذات مستقل از یکدیگر روبه رو نیستیم بلکه سنت و تجدد همزمان در نظر و عمل آورده می‌شوند و حیث‌التفاتی یا‌‌ همان برداشتی که از آنان وجود دارد نیز خود، به سبب متغیرات تجربه، دستخوش دگرگونی است. فروغی چون مصمم به بهبود و اصلاح امور بود با عطف به واقعیت موجود، تحول ذهن و زبان را توامان از لوازم کار می‌دانست و هم از این رو بود که تنها به معرفی تصنعی و ترجمه صوری اندیشه تجدد بسنده نمی‌کرد، بلکه به اهمیت زبان و غنای آن التفات و اشراف داشت. از این دیدگاه مثلا کتاب تاثیرگذار او «سیر حکمت در اروپا» گذشته از اینکه گزارش مفیدی از موضوع خود به دست می‌داد، نمونه بسیار خوبی نیز از کوشش او در پرداخت فارسی فلسفی در دوران جدید بود.

گروهی کنش سیاسی فروغی را محافظه‌کارانه و در عین حال اصلاح‌طلبانه می‌دانند و گروهی دیگر او را شریک جرم و چه بسا مسبب روی کار آمدن دو مستبد خودکامه. کدام دیدگاه عملا به واقعیت نزدیک‌تر است؟

با بخش نخست پرسش شما موافقم که فروغی را می‌توان اصلاح‌طلب و در نیمه دوم حیاتش دولتمردی محافظه‌کار دانست. توجه کنید که هنوز مدت زیادی از انقلاب مشروطیت نگذشته بود و اهم خواسته‌های آن نهضت برآورده نشده بود و خبرگان سیاسی آن نسل افقی نمی‌دیدند که در شرایط موجود، انقلابی‌گری مجدد بتواند راهگشا باشد. اما در مورد بخش دوم پرسش، راجع به نظر آنان که فروغی را شریک جرم بلکه مسبب استبداد می‌دانند، باید گفت معمولا این‌گونه پیش‌داوری‌های سیاه و سفید نشانه چشم‌پوشی از واقعیات و جزم‌اندیشی است و به خودی خود مستوجب پاسخگویی نیستند؛ اما به عنوان پرسش، به ویژه هنگامی که شیوع یافته باشند، کاملا قابل بررسی و به تعبیر رایج سزاوار «آسیب‌شناسی» هستند که این نیز خود بحث دیگری است و نیازمند مجالی دیگر.