ورشکستگی شرکت هند شرقی

در این دوره شرکت هند شرقی انگلیس، تاسیسات خود را در گمبرون و اصفهان و حتی به مدت بسیار محدودتری در کرمان و شیراز دایر کرد. اما اثرات ناشی از هجوم افغان‌ها، ترک‌ها و روس‌ها از یک سو و اثرات ناشی از سقوط سلسله صفوی همچنان در اقتصاد کشور و تجارت خارجی مشهود بود. حتی از استقرار طهماسب دوم بر سریر سلطنت نیز امید برنخاست و از آشفتگی‌ها و ناامنی‌ها چیزی نکاست. اگرچه‌ لکهارت معتقد است که نادر از شم اقتصادی بهره‌ای نداشت و در اندیشه معیشت مردم‌ نبود، اما بررسی سیر حوادث و فرامینی که در خصوص بیگانگان و بسط تجارت داخلی‌ و خارجی صادر کرده و امتیازاتی که در حق بازرگانان رواداشته، حاکی از شناخت دقیق‌ او از نقش اقتصاد در جامعه و علاقه او به بسط مبادلات بازرگانی بوده است تا جایی که‌ در اندیشه برقراری مبادلات تجاری بین بندر عباس و سورات هند بود. اما اشغال کشور از جوانب شرق و غرب و شمال مجال رسیدگی به مسائل اقتصادی را به وی نداد و تا آخر عمر نیز شورش‌ها و توطئه‌ها و نافرمانی‌های مکرر هم بنا به خصلت جنگاوری‌ خود او و هم به اقتضای محیط آشفته زمانه‌اش دست از او برنداشت.

نادر که به علت فقدان نیروی دریایی، درصدد برآمده بود در امر کشتیرانی بیشترین‌ استفاده را از شرکت‌های هلندی و انگلیسی ببرد، آنها را تهدید کرد تا زمانی که‌ خواسته‌های او را در این زمینه تامین نکنند، نمی‌توانند هیچ‌گونه نظر مساعدی از جانب‌ او داشته باشند. شرکت‌های مزبور نیز هر نوع مساعدت به نادر را در خلیج‌فارس به زیان‌ خود می‌دیدند و شرکت کمپانی هند شرقی انگلیس، چون یک کارخانه در بصره داشت‌ و بیم آن می‌رفت که در صورت کمک به نادر، ترک‌ها ابزار و لوازم آن را تصرف نمایند، حتی‌الامکان سعی داشت خود را در مسائل بین دو دولت دخالت ندهد و حتی از کمک به نادر در سرکوبی اعراب مسقط یا نقاط دیگر نیز ابا داشت به استثنای مواقعی که ناگزیر به همکاری می‌شد. از این رو شرکت مزبور به منظورهایی از مخمصه شرکت در عملیات نظامی، پیشنهاد کرد که کشتی‌هایش را در قبال اخذ وجه نقد به نادر بفروشد و علاوه بر آن سالی هزار تومان از حقوق گمرکی بندر عباس را وصول و از یک سوم حق‌ گمرکی که در قبال حمل کالا به وسیله کشتی‌هایش به آن تعلق می‌گرفت معاف شود. اما شرکت هرگز موفق نشد به آرزوی اصلی خودش که معافیت از پرداخت حق گمرکی بود دست یابد. برخلاف انتظار، نادر با پرداخت ۸۰۰۰ تومان بها نقد کشتی‌ها به‌صورت علی‌ الحساب موافقت کرد و به این ترتیب هر نوع بهانه و احتمال کارشکنی انگلیسی‌ها را از بین برد، زیرا کمپانی هند شرقی وجود ناوگان نیرومند از جانب ایران در خلیج‌فارس را مغایر منافع شرکت تشخیص می‌داد، از این رو مصمم بود از فروش کشتی‌ها «بدون‌ مجوز رسمی»جلوگیری به عمل آورد، زیرا یک چنین فروش‌هایی طبعا آثار نامطلوبی‌ بر قدرت دادوستد شرکت به جا می‌گذاشت.

به منظور ممانعت از تقویت زیاد ناوگان ایران، ریاست شرکت هند شرقی انگلیس در بمبئی در سال ۱۷۴۱م. تصمیم گرفت از حرکت کشتی‌ها به مقصد بنادر ایران جلوگیری‌ کند، مگر آن که مالک آن کتبا تعهد کند که از فروش آن به ایران بدون اجازه کمپانی‌ خودداری ورزد و در صورت اقدام، مبلغ ۰۰۰/۴۰ روپیه به عنوان جریمه بپردازد. البته به‌ رغم این تمهیدات، یک کشتی به نام ربرت در ژانویه ۱۷۴۲ م، در بندر بوشهر بدون مجوز شرکت به فروش رسید و صاحب آن، کشتی خود را به مبلغ ۱۰۰۰ تومان فروخت.

در سال ۱۱۴۷ هـ. ق/۱۷۳۵م، کارخانه شرکت در اصفهان، عملا تعطیل شد و نماینده آن به نام«گیکی»از کار برکنار شد. زیرا کسادی معاملات و عدم بازپرداخت وام‌ توسط مردم که به علت فقر فزاینده قادر به تادیه آنها نبودند منجر به توقف فعالیت‌ شرکت شد. علاوه بر آن، بروز اختلاف بین شرکت و دولت به سبب تعیین مالیات‌های‌ سنگین برای تهیه آذوقه جهت لشکرکشی به قندهار ادامه فعالیت را غیرممکن کرد.

کمپانی هند شرقی انگلیس از رقابت با یک شرکت انگلیسی دیگر به نام «شرکت‌ انگلیسی تجارت با روسیه» نیز آسیب دید. شرکت مزبور که در سال ۱۷۴۱ م. در پارلمان‌ انگلیس به تصویب رسیده بود، برای فعالیت در روسیه و شمال ایران تاسیس شده بود. این شرکت، ابریشم ایران را از شمال به اروپا صادر و در عوض پارچه‌های پشمی‌ انگلیسی را به مردم این مناطق می‌فروخت، اما فعالیت آن دیری نپایید و به تدریج با توقف کامل مواجه شد.

در آغاز سال ۱۷۴۷ م. نماینده کمپانی در اصفهان گزارش می‌داد که:ستمگری و بیدادگری شاه در ایران، خط پایان به تجارت در این کشور کشیده است. هیچ کاری در ایران نمی‌توان انجام داد، مگر برای شاه پول جمع کرد. وی همچنین وضعیت نمایندگی‌ شرکت را در پایان سال ۱۷۴۶ م. به صورت ضرر مطلق توصیف می‌کند. به همین جهت‌ رییس شرکت در بندرعباس به وی پیشنهاد می‌کند سریعا بعد از فروش منسوجات‌ تجارتخانه تعطیل و عازم بندرعباس یا بصره شود. خود نماینده کمپانی در بندرعباس نیز از وضع شهر شکایت داشت. وی در نامه‌ای‌ به بمبئی اعلام کرده بود که شهر در دست افراد بلوچ است و وضع کمپانی به قدری از نظر پولی خراب است که مشکل می‌توان به فعالیت ادامه داد. نماینده کرمان نیز در نامه‌ای به بندرعباس از ستمگری مامورین دولت شاکی بوده و وضع تجارت را در آن‌ شهر وخیم توصیف می‌کند. زمانی که در اوایل سال ۱۷۴۷ م. /۱۱۶۰ ق در کرمان به سر می‌برد، نماینده کمپانی در بندرعباس فکر کرد که با هدایای گرانبهایی به حضور شاه‌ برسد و رفتار خوبی را که با ایرانیان در بمبئی می‌شود، خاطرنشان سازد و برای او روشن‌ کند که انگلیسی‌ها خواستار رفتار مشابه با آنها در ایران هستند. شاه با اعطای فرمان به‌ این تقاضاها جواب مثبت داد و براساس آن به تمام کارمندان کمپانی در سراسر خاک‌ ایران تضمین و امنیت اعطا شد. اما بعد از چند روز دستور شکنجه کارمندان بومی‌ کمپانی را صادر کرد و دستور غارت نمایندگی کرمان را داد و صورت حسابی به مبلغ ۲۶ هزار روپیه به حساب نمایندگی اصفهان با زور و فشار صادر کرد. نماینده کمپانی در کرمان با لطایف الحیل توانست از این خشم شاه بگریزد. نماینده اصفهان نیز از تامین‌ چنین مبلغی عاجز بوده و برای تهیه آن با مشکلات بسیار زیادی روبه‌رو شده است، زیرا یکی از دلایل ناامنی آن اوقات این بود که کمترین نرخ بهره وام قابل دریافت در اصفهان، ۱۵ درصد در ماه بوده است.

رفتار شاه آنقدر نامعقول و شرایط تجاری به قدری بد بود که شرکت چندین بار به‌ فکر افتاد به کلی تجارت در ایران را رها کند و به بمبئی یا بصره برود، اما به امید بهتر شدن‌ وضع تجارت موقعیت خود را حفظ کرد. طی این اوقات پرآشوب، هلندی‌ها نیز از رقیب بریتانیایی خود وضع بهتری نداشتند. شرکت هند و فرانسه در سال ۱۷۴۰ م. /۱۱۵۲ ق تلاش زیادی به کار برد تا تجارت خود را در گمبرون دوباره برقرار کند. اما این شرکت از محمد تقی خان حکمران فارس، شدیدا لطمه دید. او یک کشتی فرانسوی را مصادره کرد و ناخدای او را برای فدیه نگاه داشت. در ضمن شرکت، نماینده و معاونش را به علت بیماری از دست داد. شرکت مزبور تلاش ناموفقی به عمل آورد تا سهمی از تجارت پشم در کرمان را به دست آورد. اما چون پی‌برد تحت آن شرایط هرگونه تلاش برای ادامه حیات کارخانه بی‌حاصل است، گمبرون را در ۱۷۴۳ م. ترک‌ کرد. به گفته نخستین کنسول فرانسه در بصره فرانسوی‌ها ناگزیر بودند که همه‌ هوس‌های حکام محلی را تحمل کنند.

در سال‌های آخر دولت نادرشاه افشار، به علت سیاست مرکزیت‌طلبی و کشورگشایی و در نتیجه تحمیل مالیات‌های سنگین، شورش‌های دامنه داری از شمال تا جنوب، کشور را فراگرفت. شورش اعراب، نافرمانی بحرین، مسقط و عمان، خوارزم، بلخ، شیروان، گرجستان شرقی، فارس، استرآباد، خراسان، کرمان و سیستان یکی پس از دیگری به وقوع می‌پیوست. بر اثر سیاست ارعاب و تهدید نادر، توأم با تنبیهات خونین‌ دیگری به وقوع می‌پیوست. بر اثر سیاست ارعاب و تهدید نادر، توأم با تنبیهات خونین‌ مردم و حتی سران سپاه و سرداران و حکمرانان وفادار، روز به روز شدت کینه و نفرت‌ عمومی افزایش می‌یافت. وی به جای چاره‌اندیشی و ملایمت، بر شدت عمل خود بیش‌ از پیش دامن می‌زد و به این طریق بر وخامت اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور می‌افزود بدون اینکه از حجم فشار و ارعاب خویش بکاهد. پاسخ نادر در برابر نافرمانی‌ها، هراس‌انگیز و رعب‌آور و در حداکثر شدت و خشونت بود. به دستور وی گوش، بینی و زبان کسی را که مالیات نمی‌پرداخت یا مردم را به شورش تحریک می‌کرد قطع‌ می‌کردند و تمام اموالش ضبط می‌شد. بنا به گفته محمد کاظم در بعضی نواحی هر کس مبلغ مقرر را نمی‌پرداخت زن و کودکانش را به فرنگیان و بازرگانان هندی‌ می‌فروختند. باز به گفته محمد کاظم در ظرف دو سه سال بین ۲۰۰ تا ۳۰۰هزار نفر از رعایا را به خاطر پرداخت نکردن مالیات، معلول کرده یا به زندان افکندند. نتیجه این‌ سیاست این که هزاران نفر از اهالی دهکده‌ها و شهرها برای فرار از ظلم و ستم‌ تحصیلداران، به کوه‌ها گریختند و حتی تعداد کثیری به شمال هند مهاجرت کردند و عده‌ای دیگر خود را تحت حمایت ترکان عثمانی قرار دادند.

ارامنه و دیگران که در نتیجه مالیات‌های ظالمانه به جان آمده بودند مساکن خود را به‌ بهانه تجارت یا رفتن به زیارت ترک گفتند، به‌طوری که نادر به راهداران دستور داد که‌ تذکره‌های مسافرین را بازرسی کنند و هیچ کس بدون ارائه تذکره به مرزها نزدیک نشود.

غالب شهرهای ایالت اصفهان اکنون خالی از سکنه شده بود. روی هم رفته تبعات یک‌ حمله خارجی یا اقوام وحشی به مراتب کمتر از پیروزی‌های نادر، سبب فقر و درماندگی جامعه می‌شد. قریب دو هزار خانوار از طایفه بختیاری به فرمان نادر به‌ قندهار و سیستان و خراسان کوچ داده شدند. که البته بعد از مرگش توانستند به مسکن‌ اصلی خود بازگردند و به زندگی خود در کوهستان‌ها ادامه دهند.

قسمت بزرگی از نواحی جنوبی ایران و همچنین ساکنان سواحل خلیج فارس که از حکومت نادر به جان آمده بودند، سر به شورش برداشتند. حتی محمد تقی خان‌ حکمران فارس نیز طغیان کرد، وی پس از چند هفته مقاومت بالاخره گرفتار شد. خویشان و دوستانش به فرمان نادر قتل عام شدند و خود وی را نیز از یک چشم محروم‌ ساختند. اگرچه بعد از آنکه غضب نادر تسکین یافت وی را به حکومت‌ کابل گماشت، اما اهانتی که در حق او و همسر وی در برابر چشمان شوهرش‌ کردند، هرگز در فرهنگ متعارف جامعه ایرانی جایی نداشته است.

شعله‌های جنگ داخلی در این هنگام از هر سو زبانه می‌کشید. کاروان‌ها در معرض‌ تاراج قرار می‌گرفتند و حتی خود سپاهیان نادر که دست به مصادره اموال مردم‌ می‌زدند. نخستین کسانی بودند که بعد از پراکنده شدن سر به شورش برداشتند.

اما نادر به‌رغم این فشارها و آشوب‌ها همچنان در میدان جنگ توفنده و استوار و برافراشته بود، چنان که در اوت ۱۷۴۵ م/۱۱۵۸ ق با ۵۰ هزار سپاهی در برابر بزرگ‌ترین‌ ارتش ترکان عثمانی که تا آن تاریخ تشکیل داده بودند، قرار گرفت، در این نبرد سهمگین‌ و خونین ۲۸ هزار نفر از ترکان را به خاک هلاکت افکنده، به تعقیب آخرین نفرات آنان‌ پرداخت و از خاکریزهای خود بیرون راند و تا قارص وادار به فرار کرد. در این جنگ‌ عسکر محمد پاشا همراه با پاشایان و فرماندهان بزرگ به قتل رسید.

نادر در ژانویه ۱۷۴۷ م/۱۶۰ ق، از اصفهان بیرون رفت و با قوای خود به کرمان عزیمت کرد. متاسفانه در آنجا نیز دست به اعمالی زد که مانند کارهای او در اصفهان‌ ظالمانه بود و هیچ توجهی به اشک و داد بیچارگان نکرد. او نه تنها با اهالی کرمان بلکه‌ با خارجیان نیز رفتاری سبعانه و خشونت‌آمیز داشت. منشی بنگاه هلندی را به چوب‌ فلک بست تا حدی که او را هلاک کرد و آن هم به بهانه اینکه یکی از اشراف ایران، مبلغ‌ گزافی به وی سپرده بود. در مشهد اشخاص معروف، خواه نظامی یا تاجر یا ارمنی و یا هندی را از دو چشم یا از یک چشم محروم ساخت. وی که در آغاز به عنوان منجی ایران، قلوب مردم را مسخر کرده بود، در اواخر حیات سیاسی خود چنان دچار شقاوت و طمع‌ شد که شمشیر بر میان مردم خود نهاد. وی راهی را پیش گرفته بود که توقف نه جایز بود و نه مقدور. حس صیانت نفس او را بر آن می‌داشت که همچنان پیش برود تا به سرانجام‌ خود برسد. در ماه‌های آخر عمر نادر شاه اغتشاش و آشوب همه جا دیده می‌شد نماینده کمپانی‌ هند شرقی انگلیس در این مورد در دفتر یادداشت روزانه خود چنین می‌نویسد: «...آخر کار چه خواهد شد خدا می‌داند!! آنچه هست این است که آینده بسیار بدی در انتظار است این مساله جدید مشکلی به مشکلات سابق افزوده است. شورش فرماندهان غیر ایرانی‌ ناوگان نادری در بوشهر که احتمال داشت به بندر عباس حمله کرده و این شهر را غارت کنند اگر حتی یک کشتی از یاغیان و دزدان به جلوی دفتر کمپانی بیاید ما فقط می‌توانیم مقاومت کمی‌ بکنیم و باید هر آنچه آنان درخواست کردند به آنها بدهیم.»نماینده کمپانی و مشاورش تصمیم گرفتند که یکی از کشتی‌های مولا علی شاه را اجاره نمایند و هرچه دارند در آن بریزند و در لنگرگاه منتظر وقایع باقی بمانند و خودشان نیز در دفتر نمایندگی بسر برند و ببینند وقایع تا کجا پیش می‌رود و در لحظه‌ آخر سوار کشتی شده و به مقصد بمبئی حرکت کنند. در همین اوقات خبر مرگ نادرشاه‌ به بندر عباس رسید و باعث تعجب نبود که این خبر با شادی و شعف مردم مواجه‌ شود.