دریچه تجدد و درهای بسته

صادق زیباکلام- هم عباس میرزا و به گونه‏ای جدی‏تر از او امیرکبیر، در صدد قوای نظامی مدرنی به نام «نظام جدید» برآمدند که امروزه آن را به نام «ارتش» می‏شناسیم. سربازان و سپاهیان «نظام جدید» دیگر وابستگی قومی و قبیلگی نداشتند. آنان به استخدام نظام جدید درمی‏آمدند و حقوق دریافت می‏کردند. عضویت آنان دائمی بود و پس از فراغت از عملیات یا به هنگام کشت محصول یا کوچ فصلی طایفه و یا بروز اختلافات محلی و جنگ‏های«حیدری نعمتی»جبهه را رها نمی‏کردند. نظام جدید دارای سلسله مراتب فرماندهی، یونیفورم و درجات نظامی به همراه نظم و دیسیپلین ارتش‏های جدید بود. مشکل بعدی عباس میرزا، که دقیقا بر سر راه امیر کبیر نیز قرار داشت، تهیه تسلیحات برای «نظام جدید» بود. در پی تامین تسلیحات عباس میرزا مجبور بود تا کارخانه‏هایی ایجاد کند. آنگاه بود که او دریافت، پیش نیاز ایجاد صنعت پدیده‏ای به نام علوم جدید است. به این ترتیب در نتیجه جنگ‏های ایران و روس نخستین دسته از محصلان ایرانی برای فراگیری علوم و فنون جدید از پزشکی، داروسازی و چاپ گرفته تا توپ‏ریزی، آموزش زبان‏های اروپایی، تنظیمات عالیه و فنون نظامی مدرن، راهی اروپا شدند. عباس میرزا همچنین در مطبوعات انگلستان، برای آنکه متخصصان و مهاجران کشاورزی بتوانند به ایران آمده و در منطقه مهاباد «مستعمره‏نشین» ایجاد کنند، اعلام آگهی داد. به علاوه تلاش کرد تا در تبریز توسط مسیونرهای مذهبی، یک مدرسه جدید ایجاد کند، تا مسلمانان و مسیحی‏ها با هم در آنجا به تحصیل بپردازند.

با وجود شور و اشتیاق زیاد عباس‌میرزا برای «نظام جدید» و انجام اصلاحات، تلاش‏های وی به جایی نرسید. مجموعه عواملی از جمله حسادت و رقابت شاهزادگان و درباری‏ها با عباس‌میرزا، کارشکنی خوانین و روسای ایلات و فقدان پشتیبانی جدی فتحعلی شاه دست به دست یکدیگر داده و مانع از پیشرفت اصلاحات عباس میرزا شدند. آنچه که در نهایت قطار اصلاحات عباس میرزا را از حرکت بازداشت، دور دوم جنگ‏های ایران و روس و شکست کامل و قطعی ایران در این جنگ‏ها بود (۱۲۴۴/۱۸۲۸). این شکست، هیزم خوبی برای تنور مخالفت با عباس میرزا و اصلاحاتش را فراهم آورد. با این شکست، قبل از آنکه عباس میرزا خود با مرگی زودرس چهره در نقاب خاک کشد، «نظام جدیدش» به خاک سپرده شد.

اصلاح‏طلب بعدی که شاید بتوان او را مهم‏ترین اصلاح‏طلب عصر قاجار دانست، مرحوم میرزا تقی خان فراهانی مشهور به امیرکبیر بود. اگر آشنایی عباس میرزا با تمدن غرب در میدان‏های جنگ پدید آمده بود، ارتباط امیرکبیر با تمدن غرب به مراتب عمیق‏تر بود. او دوبار به همراه یک هیات رسمی به روسیه سفر کرده و هر بار چند ماه اقامتش در آن کشور به طول می‏انجامید. امیر در این سفرها با اکثر مناطق اروپایی روسیه از نزدیک آشنا شد. به علاوه او چهار سال نیز در راس هیات نمایندگی ایران در ارزروم در امپراتوری عثمانی (ترکیه) اقامت داشت. اگر در مورد عباس میرزا، معضلات و نیازهای جنگ با روسیه سبب پیدایش اندیشه‏های اصلاح‏طلبانه شد، در خصوص امیر کبیر باید گفت که معضلات و نیازهای کل مملکت بود که ضرورت انجام اصلاحات را برایش اجتناب‏ناپذیر ساخت. بنا براین دامنه اصلاحات و گستردگی تغییر و تحولاتی که امیر کبیر انجام داد، به مراتب عمیق‏تر و مفصل‏تر از اصلاحات عباس میرزا بود.

عنصر سومی که اهمیت آن در هوشیاری ذهن امیر کبیر کمتر از آشنایی وی با خارج از کشور نبود، محیط زندگی و کانون پرورش او بود. این هم از عجایب همت تاریخ‏نگاران ماست که سال تولد مهم‏ترین اصلاح‏گر تاریخ معاصرمان را نمی‏دانیم و صرفا از روی شواهد و قراین باید حدس بزنیم. او احتمالا حول و حوش سال ۱۲۲۲/۱۸۰۷ در فراهان (نزدیک شهرستان اراک)تولد یافت و در سال ۱۲۶۸/۱۸۵۳ در سن ۴۶ سالگی در حمام باغ فین کاشان به قتل رسید. پدر وی آشپز میرزا عیسی قائم مقام(میرزا بزرگ یا قائم مقام اول، پدر)بود که در تبریز مقام صدارت عباس میرزا را تا زمان فوتش در سال‏ ۱۲۳۷/۱۸۲۲ برعهده داشت. پس از فوت میرزای بزرگ، پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام سمت پدر را احراز کرد. وی پس از فوت عباس‌میرزا (۱۲۴۹/۱۸۳۳) صدراعظم نایب السلطنه جدید؛یعنی محمد میرزا شد ویک سال بعد به دنبال فوت فتحعلی شاه صدراعظم پادشاه جدید؛یعنی محمد شاه شد. اما صدارت وی یک سال بیشتر دوام نیاورد. او در سال ۱۲۵۱/۱۸۳۵ پس از آنکه محمد شاه به وی ظنین شد که درصدد به قدرت رساندن برادرش است، به دستور پادشاه به قتل رسید. در تمام مدتی که قائم مقام(پدر و پسر)در دربار عباس میرزا در تبریز صدارت می‏کردند، امیرکبیر جوان در دستگاه آنان، هم پرورش فکری می‏یافت و هم با زیر و بم امور حکومت و مشکلات و معضلات کشور آشنا می‏شد. بنابراین، امیرکبیر از همان خردسالی در سایه سه‌مردی بزرگ شده و تربیت یافته بود که نه تنها جملگی، خواهان تغییرات و اصلاح‏طلب بودند؛ بلکه به لحاظ اخلاق و رفتارهای سیاسی بدون تردید یک سر و گردن بالاتر از هم‏طرازان خود به شمار می‏آمدند. او از قائم‌مقام‏ها معرفت، کتابت، انشاء و کیاست آموخت و خدمت به شاهزاده اصلاح‏طلب او را وارد افق‏های اصلاح‏طلبی و ترقی خواهی کرد. اما امیر در اصلاح‏طلبی به مراتب از مخدومین‏اش جلوتر رفت؛ زیرا ارتباط، تجربه و آگاهی او از مغرب زمین بسیار گسترده‏تر از عباس میرزا و قائم مقام‏ها بود. ارتباطات خانوادگی و تعلیم‌وتربیت امیر به همراه استعداد و خمیر مایه ذاتی او سبب شد که مورد توجه دستگاه حکومتی قرار گیرد. هنوز ۲۴ ساله نشده بود که به همراه هیأتی در سال ۱۲۴۴/۱۸۲۹ به روسیه مسافرت کرد.

«در روسیه امیر و اعضای هیات، کارخانه‏های اسلحه‏سازی، تراش فلزات، ضرابخانه، کارخانه تهیه ابریشم و پیله‏وری، رصدخانه، مدارس جدید، «دانشگاه‏های» کی‏یف (اوکراین)، مسکو و پطرزبورگ را دیدن کردند و اعجاز علوم غربی را به چشم دیدند. وقتی به دیدن ماشین بخار رفته بودند، منشی هیات نوشت: حیف باشد که دستگاه بخار که باعث رونق عموم صنایع و مایه تحصیل اغلب منافع است، به آن سهولت ماخذ در ایران متداول نیست.

باز جای دیگر، همان منشی (نوشت): حیف باشد که ترقی و نظم همسایه خود را که در این مدت اندک تحصیل کرده است به رای‌العین ببینیم و هیچ به فکر نباشیم. » محرک‏های بعدی در پیدایش فکر اصلاحات در ضمیر امیر کبیر، قریب به یک دهه بعد پدید آمد. زمانی که به او به مدت چهار سال به‌عنوان رییس هیات نمایندگی ایران در ارزروم به امپراتوری عثمانی رفت. اگرچه امپراتوری عثمانی در آن برهه از روسیه بسیار عقب‏مانده‏تر بود، اما اوضاع و احوال خاصی که در آن امپراتوری و در آن مقطع جریان داشت، روی امیر تاثیرات زیادی بر جای گذارد. اقامت چهار ساله امیر در ارزروم درست زمانی اتفاق افتاد که فضایی مملو از اندیشه و مباحثات گسترده پیرامون ضرورت اصلاحات میان مخالفین و موافقین درگرفته بود. نخستین مشعل اصلاحات مدرن را سلطان سلیم پاشا روشن کرده بود. (۱۲۲۱/۱۸۰۶). اما نظام جدید وی با مخالفت سرسخت شیخ‌الاسلام عثمانی و دسته‏های مسلح عثمانی به نام «ینی چری» روبه‏رو شد. مخالفت آنان منجر به درگیری و اغتشاشات مسلحانه و سرانجام کشته شدن سلطان سلیم شد (۱۲۲۲/۱۸۰۷). دور بعدی اصلاحات، سه دهه بعد؛ یعنی در سال ۱۲۵۵/۱۸۴۰ توسط سلطان عبدالحمید آغاز شد. مغز متفکر جریان اصلاح‏طلبی؛ رشید پاشا صدراعظم نوگرا و اصلاح‏طلب ترک بود که با سرسختی و با وجود مخالفت‏های زیاد، سعی در پیشبرد برنامه اصلاحاتش داشت. تلاش وی برای اصلاحات باعث شده بود تا به وی لقب «پطر کبیر» امپراتوری عثمانی داده شود. کوشش‏های وی منجر به صدور فرمان معروف به خط شریف گلخانه از جانب خلیفه عثمانی، سلطان عبد الحمید در سال ۱۲۵۵/۱۸۴۰ شد. یک سال بعد، فرمان دیگری به نام خط همایون و پنج سال بعد، فرمان سومی تحت عنوان خط همایون ثانی صادر شد. اساس این فرامین، در ایجاد قانون، تشکیلات مدرن اداری، برابری در مقابل قانون (میان مسلمانان و مسیحی‏ها)، ایجاد «دار الفنون»، «وزارت معارف» و مدارس جدید خلاصه می‏شد. این اصلاحات در مجموع نتوانستند تا موفقیت چندانی کسب کنند؛زیرا با مخالفت شدید جریانات سنت‏گرای ترک روبه‏رو شدند. طیف با نفوذی از مفتی‏ها و علمای ترک به همراه رهبران فرق مختلف تصوف و طریقت، ینی‏چری‏ها و بالاخره ملاکین و اشراف ترک، هرگونه تلاش جدی برای اصلاحات را عملا خنثی‏ می‏کردند.