گفتوگو با پرویز مینا-۱
ملی شدن صنعت نفت و اشتباههای مصدق
ملی کردن نفت توسط دکتر محمد مصدق یک واقعه بزرگ سیاسی و اقتصادی در ایران و خاورمیانه و حتی جهان بود. این رویداد بزرگ دهه ۱۳۳۰ همواره زیرسایه مسائل سیاسی پنهان شده و نتایج اقتصادی آن کمتر مورد توجه قرار گرفته بود. علاوه بر این، ملی شدن نفت به دلیل اینکه مبارزهای علیه استبداد شاه و استعمار انگلیس بود، جاذبه فوقالعادهای پیدا کرده و کمتر کسی از طرفداران و دوستان محمد مصدق حاضر است که پذیرای برخی اشتباهها باشد. پرویز مینا از کارشناسان ارشد صنعت نفت ایران است که تحصیلات او در عرصه نفت بوده است و تحلیل تاریخی او از رویدادهای نفت ایران که در گفتوگو با یک موسسه مطالعات ایران انجام شده برخلاف نگاه یکسره خوشبینانه جذاب است که در چند شماره میخوانید:
آقای دکتر مینا، از اینکه قبول فرمودید این گفتوگو را انجام دهید، سپاسگزارم، خواهش میکنم توضیح دهید چگونه به رشته نفت علاقهمند شدید، آموزش شما در این زمینه چگونه آغاز شد و چطور در شرکت نفت آغاز به کار کردید؟
مشوق اصلی من برای ورود به رشته نفت در درجه اول برای تحصیل و بعد برای کار برادر بزرگم بود. برادر بزرگ من جزو محصلینی بود که از طریق کنکور شرکت سابق نفت به انگلیس رفته بود و بلافاصله پس از شروع جنگ دوم جهانی به ایران برگشت. من در آن موقع در دبیرستان بودم و به فکر این بودم که یک رشته فنی یا ریاضی را برای تحصیل دنبال بکنم و مراجعت برادر من از انگلستان و شروع کارش در صنعت نفت مرا به فکر صنعت نفت انداخت. این بود که پس از خاتمه جنگ، که من هم دوره دبیرستان را تمام کردم و دیپلم دوازده را گرفتم، در تابستان سال ۱۹۴۵ در کنکور آموزشگاه فنی نفت آبادان شرکت کردم. شرکت سابق نفت انگلیس و ایران هر ساله در تهران کنکور میگذاشت و از بین فارغالتحصیلان دبیرستانهای کشور سالی۴۰ نفر را انتخاب و به آبادان برای تحصیل در آموزشگاه فنی نفت آبادان میفرستاد. سال اول آموزشگاه که خاتمه پیدا میکرد، بین شاگردان آموزشگاه فنی نفت یک کنکور دوم میگذاشتند و تعدادی را هر سال از ۴ رشته مختلف یعنی شیمی، مهندسی نفت، برق و مکانیک، که برنده کنکور میشدند، از بین آن ۴۰ نفری که از تهران سال قبل آمده بودند، میفرستادند به انگلستان به دانشگاه بیرمنگام برای ادامه تحصیل عالیه. بقیه میماندند دوران چهارساله آموزشگاه فنی نفت را تمام میکردند و فارغالتحصیل از آن آموزشگاه میشدند. من در اواخر سال ۱۹۴۶ در دومین کنکور هم شرکت کردم و خوشبختانه در رشته مهندسی نفت آن سال شاگرد اول شدم. بنابراین جزو چهار نفری بودم که سال ۱۹۴۷ به انگلستان برای گذراندن یک دوره چهارساله رشته مهندسی اعزام شدم. خاتمه دوره چهارساله رشته مهندسی و اخذ لیسانس(BSc) در رشته مهندسی نفت من، که در تابستان سال ۱۹۵۱ بود، مصادف با ملی شدن صنعت نفت شد.
سال ۱۹۵۱ درست همان سالی است که مصدق قانون ملی شدن صنعت نفت را از مجلس گذراند. بنده آن موقع درجه لیسانس مهندسی(BSc) را گرفته بودم و دانشگاه به من یک بورس تحصیلی اعطا نموده بود برای ادامه تحصیلات عالیه و اخذ درجه دکترا. ولی با ملی شدن صنعت نفت و عرق ملی که درآن زمان ما جوانها داشتیم بنده تصمیم گرفتم به ایران برگردم. چون میدانستم که در آبادان احتیاج به ایرانیهایی است که در رشته نفت تحصیل کردهاند، چون کارشناسان انگلیسی همگی ایران را ترک کرده بودند و صنعت نفت از نظر کارمند و متخصص در مضیقه بود. بنده برگشتم به آبادان و سهسال، یعنی درست همان دوران ملیشدن، گرفتاریها و مذاکرات، در آبادان کار کردم.
فضای کار درآبادان پس از خلع ید چگونه بود؟ ایرانیهایی که مدیریت را در آبادان در این زمان به عهده داشتند کی بودند و مساله نفت و نقش خود را چگونه میدیدند، افرادی مانند فلاح یا نفیسی یا فرمانفرماویان؟
فضای کار در آبادان پس از خلع ید و طی دوران حکومت مصدق دارای دو جنبه مثبت و منفی بود. جنبه مثبت آن: برای ما کارکنان جوان که دوران خفقان و سلطه کامل انگلیسیها را قبل از ملی شدن صنعت نفت دیده بودیم قبول مسوولیت و آزادی عمل برای گرداندن چرخهای صنعت نفت در یک محیط صددرصد ایرانی چنان شوق و علاقهای به کار و زحمت ایجاد نموده بود که ساعات کار و خستگی برایمان مفهومی نداشت و تنها هدف موفقیت در بهکار انداختن و گرداندن دستگاهها و تاسیسات و بهرهبرداری از آنها بود. جنبه منفی مساله دخالتهای بیجا و فشار روزمره و ناروای مقامات دولتی و اطرافیان مصدق بود که آبادان را صحنه فعالیتهای سیاسی و جلب توجه و محبوبیت ملی برای خود نموده بودند. نظر به اینکه صادرات نفت ایران به کلی قطع شده بود، مناطق نفت خیز تقریبا در حال تعطیل بود و فقط مقدار کمی نفت خام برای تغذیه پالایشگاه آبادان تولید میشد. لذا تمام فعالیتها و جنبوجوش در آبادان متمرکز شده بود که در تهیه و رساندن فرآوردههای نفتی برای مصارف سوخت داخلی وقفهای حاصل نشود. با وجود آنکه مسوولیت اداره تاسیسات آبادان کلا به عهده مدیران و کارشناسان ایرانی مانند دکتر رضا فلاح، مهندس لطیف رمضاننیا، مهندس مجید دیبا، مهندس عباس عقدایی، دکترمحمدعلی نابغ، مهندس گارنیک طوماس و تعداد زیادی فارغالتحصیلان دانشگاه بیرمنگام و آموزشگاه فنی نفت آبادان بود که قبلا در شرکت سابق نفت انگلیس و ایران کار میکردند، ولی اطرافیان مصدق و به خصوص اشخاص غیرفنی از دخالت در امور و ایجاد زحمت برای مسوولان دستبردار نبودند.
در آن دوره سایر مدیران و کارشناسان با تجربه صنعت نفت، مانند آقایان مهندس نفیسی، مهندس باقر مستوفی، مهندس عطاءالله اتحادیه، مهندس منوچهر فرمانفرمائیان، مهندس شیوا، در تهران در سازمانها و ادارات مختلف مانند شرکت سهامی نفت ایران (وابسته به سازمان برنامه) سازمان پخش مواد نفتی، ادارهکل نفت و امتیازات (در وزارت دارایی) مشغول به کار بودند که پس از تاسیس و تشکیل شرکت ملی نفت ایران به تدریج به سمت اعضای هیاتمدیره شرکت منصوب شدند.
یعنی از ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۴؟
بله تا ۵۴. ولی بعد از سقوط حکومت مصدق و امضای قرارداد کنسرسیوم در سال ۱۹۵۴ من تصمیم گرفتم که به دانشگاه بیرمنگام مراجعت و از بورس تحصیلی که دانشگاه به من اعطا کرده بود استفاده بکنم و رشته دکترا را بگذرانم. همین کار را کردم. مدت سه سال دیگر در آنجا بودم. بعد از اینکه درجه دکترایم را اخذ کردم به تهران مراجعت کردم. البته آن موقع دیگر شرکت ملی نفت ایران تاسیس شده بود و بنده به جای جنوب در خود تهران در اداره مرکزی شرکت ملی نفت شروع به کار کردم.
در آن زمان شایع بود که دانشگاههای انگلیس مطالب مهم و اصلی را در رشتههای فنی به دانشجویان خارجی یاد نمیدادند! آیا شما هرگز چنین احساسی را داشتید.
این شایعه به هیچ وجه با واقعیت وفق نمیدهد، چون محیط دانشگاههای انگلستان کاملا فارغ و مبرا از ملاحظات سیاسی بود و با دانشجویان که از کشورها و ملیتهای متفاوتی بودند یکسان و صرفا برمبنای استعداد قابلیت شخصی رفتار میشد. بهترین دلیل در رد این فرضیه این است که با وجود آنکه بورس شرکت سابق نفت انگلیس و ایران فقط محدود به دوره چهارساله لیسانس (undergraduate) بود، دانشگاه بیرمنگام مستقلا به دانشجویان ایرانی ممتاز و علاقهمند به ادامه تحصیل بورس تحصیلی مافوق لیسانس و دکترا برای مدت سه الی چهارسال اعطا مینمود (post - graduate fellowship)، که از آن جمله میتوان از آقایان دکتر رضا فلاح، دکتر عباس فلاح، دکتر امیر بدخشان، دکتر عبادالله بهاری، دکتر شاهپور شریفی، دکتر محمد رضوی پور و خود من نام برد که همگی در اداره صنعت نفت ایران مسوولیتهای مهمی به عهده داشتند.
آن موقع واقعا شرکت ملی نفت در یک وضعی بود که به هر محصل رشته نفت که از خارج میآمد احتیاج مبرم داشت. شرکت ملی نفت، درست بعد از ملی شدن صنعت نفت تاسیس شد و در آن زمان محدودیتهایی که وجود داشت فعالیت شرکت ملی نفت را برای رسیدن به هدف نهاییش که بهصورت یک شرکت عمده بینالمللی نفت دربیاید، بسیار مشکل میکرد. دلیلش هم این بود که در آن موقع در حدود ۹۰درصد کل ظرفیت تولید و پالایش و توزیع و فروش نفت در دنیای آزاد در اختیار هشت شرکت بینالمللی نفت بود و بیش از ۸۵درصد ناوگانهای نفتکش دنیا که حمل و نقل نفت را از مراکز تولید نفت به مراکز مصرف انجام میدادند باز در اختیار این ۸ شرکت بود.
لطفا این ۸ شرکت را نام ببرید. بیشتر مردم فکر میکنند که ۷خواهر بودند که نفت را در حیطه کنترل داشتند.
این هشت شرکت عمده بینالمللی که کنترل تولید و حمل و نقل و پالایش و توزیع و بازار نفت را در اختیار داشتند عبارت بودند از:
۱ - شرکت اکسون
۲ - شرکت تکزاکو
۳ - شرکت نفت موبیل
۴ - شرکت استاندارد اویل
۵ - برتیش پترولیوم
۶ - شرکت نفت گلف
۷ - رویال شل
۸ - شرکت فرانول
مصدق موقعی نفت را ملی کرد که این ۸ شرکت بینالمللی در حقیقت در اوج قدرتشان بودند. علاوه براین که خود این شرکتها این وسایل را در اختیار داشتند و به راحتی میتوانستند تمام فعالیتهای بینالمللی نفت دنیا را کنترل بکنند، دولتهای متبوع این شرکتها در هر موردی که منافع شرکتها به خطر میافتاد تمام قوا و نفوذشان را به کار میبردند و از این شرکتها حمایت میکردند. بنابراین مصدق در موقعی مبارزه را با شرکت نفت انگلیس و ایران شروع کرد که از نقطه ضعف شدید در مقابل یک نقطه قدرت فوقالعاده باید میجنگید.
اهداف قانون ملی شدن نفت
البته باید توجه داشت که قانون ملی شدن نفت و اصل ملی شدن نفت برای رسیدن به ۳ هدف بود؛ هدف اصلی این بود که مالکیت ذخایر نفت و تاسیسات نفت به دست ایران بیفتد. هدف دوم این بود که اداره مطلق و کنترل کامل عملیات صنعت نفت را شرکت ملی نفت در دست بگیرد، به جای این که در دست شرکتهای خارجی باشد و هدف نهایی ورود به بازارهای بینالمللی بود بدون این که از طریق شرکتها و واسطه انجام بشود، بلکه شرکت ملی نفت بتواند مستقیما با مصرفکنندگان در تماس باشد و در فعالیت بازاریابی و توزیع نفت در دنیا فعالیت بکند. اصل اول که مالکیت بود از همان آغاز، یعنی پس از گذراندن قانون ملی شدن نفت هم از طرف شرکت سابق نفت انگلیس و ایران پذیرفته شد و هم در پیشنهادهای بعدی که به مصدق ارائه شد، منظور گردیده بود.
در واقع ۷ پیشنهاد به مصدق داده شد که در تمام این ۷ پیشنهاد اصل اول را همه شناختند: مالکیت ذخایر و تاسیسات صنعت نفت را قبول کردند که به ایران منتقل بشود؛ ولی دربین ۷پیشنهاد تسلیمی به مصدق، در۶ پیشنهاد اول دو اصل دیگر، یعنی اداره مطلق و کنترل صنعت و ورود به بازار، را هیچکدام قبول نداشتند. تنها پیشنهادی که این دو اصل درش گنجانده شده بود پیشنهاد هفتم است که پیشنهاد آخرمشترک ترومن و چرچیل بود، در این پیشنهاد در واقع این دو هدف نهایی هم منظور شده بود. البته این در اثر فشار شدیدی بود که آمریکاییها به دولت انگلیس و شرکت سابق نفت انگلیس و ایران وارد آوردند، براین اساس که اگر ایران نتواند به توافق برسد و نفت ایران دوباره صادر بشود وضع اقتصادی ایران بهجایی رسیده که چپیها در ایران، که در آن زمان البته تودهایها بودند، کنترل را بهدست خواهند گرفت. این وحشتی بود که در آمریکاییها به وجود آمد و بنابراین فشار آوردند که این دو اصل هم پذیرفته بشود. بنابراین پیشنهاد نهایی چرچیل و ترومن قبول کرده بود که تمام اداره صنعت نفت را شرکت ملی نفت ایران در اختیار بگیرد و فقط سرویسهای فنی که احتیاج دارد، چه از نظر متخصص و چه از نظر تکنولوژی، یک کنسرسیوم بینالمللی که درست میشود این سرویسها را در اختیار شرکت ملی نفت بگذارد. از نظر بازاریابی و صادرات هم، برای اینکه نفت ایران سریعا به بازار برگردد، آن کنسرسیوم نفت در شروع کارخریدار نفت ایران میشد و بعد به تدریج شرکت ملی نفت میتوانست مستقلا وارد بازار بشود.
به چند دلیل مصدق این پیشنهاد را نپذیرفت و به عقیده من بزرگترین خطایی که دولت مصدق کرد همین بود، چون اگر واقعا آن پیشنهاد پذیرفته میشد رسیدن به هدف نهایی ملی شدن صنعت نفت ۲۰ سال زودتر در ایران عملی میشد که بعدا توضیح خواهم داد.
دلائلی که مصدق زیر بار این کار نرفت، در درجه اول نداشتن اطلاعات دقیق از عظمت و پیچیدگی فعالیتهای بینالمللی نفت بود، یعنی همین مساله که هشت شرکت عمده بین المللی، که تمام بازار نفت و توزیع نفت در اختیارشان بود، چه قدرتی داشتند. این مطلب برای مصدق و اطرافیانش روشن نبود و بنده در پروندهها و گزارشاتی که بعد از اینکه وارد ایران شدم مطالعه کردم دیدم اطرافیان مصدق مرتب به او تلقین میکردند که اگر پافشاری بکند و در حقیقت عدم صادرات نفت ایران ادامه پیدا بکند، این شرکتها به زانو درمیآیند.
در اینجا برای روشن شدن عدم اطلاع مشاورین دکتر مصدق از اوضاع واقعی فعالیتهای بینالمللی نفت، لازم به تذکر است که در موقع ملی شدن صنعت نفت ایران، یعنی در اوایل سال۱۹۵۱، کل تولید نفت ایران بهطور متوسط روزانه ۰۰۰ ,۶۶۰ بشکه و کل تولید دنیا ۹/۱۰میلیون بشکه در روز بود. شرکتهای عمده نفتی با بالا بردن سطح تولید در عراق، عربستانسعودی، کویت و آمریکا کل تولید دنیا را تا سال ۱۹۵۲ به ۱۳میلیون بشکه در روز افزایش دادند، یعنی تقریبا سه برابر آنچه در ایران تولید میشد. از ۴ کشور مذکور بیشتر تولید و به بازار جهانی عرضه نمودند و از این راه توانستند بدون ایجاد کمبود عرضه نفت جلوی صادرات نفت ایران را بگیرند.
آقای مینا، این حرفی که شما راجع به عدم اطلاع از شرایط بینالمللی و اعتقاد به، به زانو درآمدن شرکتهای نفتی و کشورهای مصرفکننده نفت میزنید در جامعه گسترش فوقالعاده داشت، ولی آیا کسانی که دست اندرکار سیاستگذاری بودند هم همین را اعتقاد داشتند؟
متاسفانه در دوران مصدق در واقع سه نفر در تصمیمگیریهای او از نظر مذاکرات نفتی فوقالعاده و موثر بودند؛ یکی بازرگان بود، یکی مهندس حسیبی بود و یکی دکتر شایگان. بنده از آنچه که بعدا از مطالعه پروندهها و مذاکرات و گفتوگوهایی که شده بود استنباط کردم این است که هیچکدام از این آقایان متاسفانه کوچکترین اطلاعی از وضع صنعت نفت در خارج از ایران نداشتند. به طور مثال حتی ننشسته بودند یک بررسی خیلی سادهای بکنند که ببینند کشورهای عمده صادرکننده نفت در آن زمان، که تعدادشان خیلی کم بودند، ونزوئلا بود، مکزیک بود، ایران، عراق و کویت و عربستان هم که تازه وارد شده بودند، ظرفیت تولیدشان چقدر است. آیا اگر نفت ایران به بازار نرود کمبود را میتوان با افزایش تولید این کشورها جایگزین بکنند یا خیر؟ جوابش این بود که این امر به سادگی امکانپذیر بود و همان طور که قبلا توضیح دادم همین کار هم شد. یعنی وقتی نفت ایران شیرهایش بسته شد، آن کمبود را شرکت سابق نفت از کویت و عراق و به کمک شرکتهای آمریکایی مقداری هم از آمریکا و با شروع صادرات عربستان از عربستان، تامین کردند. بنابراین آن احتیاجی که آقایان حس میکردند به نفت ایران هست و دنیای نفت به زانو درمیآید در حقیقت به هیچوجه وجود نداشت. همین امر باعث شد که این راه خطا را رفتند.
افرادی که نام بردید، مثل بازرگان یا حسیبی یا شایگان، از کار نفت دور بودند، ولی یک تعدادی ایرانی بودند که با شرکت نفت ایران و انگلیس کار میکردند در آن زمان، افرادشناخته شده ای، اینها هیچ نوع...
متاسفانه مصدق به هیچ یک از کسانی که به نحوی از انحا یا در انگلستان تحصیل کرده بودند یا در شرکت سابق نفت انگلیس و ایران کار کرده بودند اطمینان نداشت. به همین دلیل هم از آن تعداد بسیار معدودی کارشناس که از همین فارغالتحصیلان دانشگاه بیرمنگام از بورسیههای خود شرکت سابق نفت بودند و برگشته بودند و در ایران مشغول کار بودند، نه نظرخواهی میکرد و نه حرفهای اینها را قبول داشت. تنها کسی که با وی گاهی وقتی تماسی داشتند و از او استفاده میکردند فوآد روحانی بود، آن هم فقط از جنبه حقوقی. چون فوآد روحانی تکنسین نبود، فوآد روحانی حقوقدان تراز اولی بود که به مسائل قراردادهای نفتی و مسائل حقوق بینالمللی نفت احاطه کامل داشت، ولی مصدق به افرادی مثل مهندس نفیسی و دکتررضا فلاح و اتحادیه که تحصیلکردههای بیرمنگام بودند و در رشتههای فنی کار میکردند آن اطمینانی را که به اطرافیان خودش داشت نداشت و با اینها مشورت نمیکرد و از آنها نظرخواهی نمینمود. بنابراین در حقیقت آنهایی که اطلاعی داشتند به هیچ عنوان وارد گود نشدند و نتوانستند کمکی بکنند.
نکته مهم دیگری که واقعا مصدق ازآن هراس داشت مساله غرامت بود. خیلی طبیعی است وقتی که یک کشوری صنعتی را ملی میکند طرف قرارداد ادعای خسارت مینماید که باید به آن رسیدگی بشود. این اصلی است که در همه جای دنیا مورد قبول است. مصدق از اینکه مساله غرامت به داوری کشیده بشود وحشت داشت و اطرافیانش به او تلقین میکردند که اگر به داوری برود چنان غرامتی از ایران خواهند خواست که برای سالهای طولانی تمام درآمد نفت ایران باید صرف پرداخت غرامت بشود. در پیشنهاد آخر چرچیل و ترومن برای این مساله هم راهحلی پیدا کرده بودند.
ارسال نظر