آموزگار خودش را تحمیل کرد

ایجاد یک صنعت مثل پتروشیمی در ایران کارآسانی نبود و نیست. باقر مستوفی در جریان بازگویی خاطرات خود از داستان صنعت پتروشیمی، ضمن این که از همکاری‌های گسترده و صمیمانه ژاپنی‌ها سخن می‌‌گوید، مناسبات خود را با دولت نیز بیان می‌کند. مستوفی معتقد است که هویدا به عنوان نخست‌وزیر در برابر کارها، انعطاف بیشتری داشت؛ اما جمشید آموزگار که نخست‌وزیر شد، شرایط را دشوار کرد. پیش از اینکه به بحث درباره رابطه شما با دولت بپردازیم، بیشتر مصرف شما برای تهیه مواد پتروشیمی‌‌‌از ذخایر گازی بود یا نفتی؟

ایران البته هم ذخایر نفتی داشت هم ذخایر بسیار وسیع گاز. تخمین ذخایر نفت و گاز دائما به علت تجسس‌‌های تازه و کشف ذخایر جدید و هم‌چنین تحول تکنولوژی و تغییر بازار و این طور چیزها عوض می‌‌‌شود. ایران در آن زمان ۱۵ درصد کل رزرو شناخته شده گاز در جهان را داشت و بعد از اتحاد جماهیر شوروی بیشتر از هر کشور دیگری گاز داشت. بیشتر مصرف صنایع ما از گاز تامین می‌‌‌شد، ولی نمی‌‌‌شد به صورت دقیق نسبت بین گاز و نفت مصرفی را در سال‌‌های بعدی تعیین کرد. چند مورد را اگر بگویم، ما برای تولید مواد اروماتیک (aromatics) نفتا مصرف می‌‌‌کردیم. تقریبا ۲۵ تا ۳۰ هزار بشکه در سال. برای اتیلن از گاز استفاده می‌‌‌کردیم. برای متانول و آمونیاک مثلا گاز متان به کار برده می‌‌‌شد. روی هم رفته ایده این بود که تا ۱۹۸۳ عمدتا گاز خوراک فرآورده‌‌های پتروشیمی ‌‌‌را تامین کند. بعد از آن، احتمالا مجبور می‌‌‌شدیم هم‌چنین گاز مایع و گازهای همراه نفت را هم مصرف کنیم.

از نظر توسعه پالایشگاه چطور؟

ما داشتیم یک پالایشگاه تازه در اهواز می‌‌‌ساختیم و پالایشگاه آبادان را هم گسترش می‌‌‌دادیم، به خصوص در زمینه اروماتیک. پالایشگاه بزرگ آبادان قرار بود در سال بعد از انقلاب به صورت کامل شروع به کار کند.

قبلا شاید راجع به این صحبت کردیم، ولی می‌‌‌خواستم قبل از این که به آخر این بحث برسیم سوال کنم در مورد پتروشیمی ‌‌‌و تولیدات پتروشیمی ‌‌‌مسائل ایمنی چقدر مطرح هستند؟ مسائل مربوط به محیط زیست از یک طرف و مسائل مربوط به حفاظت از طرف دیگر؟

زیاد نه. ولیکن ایمنی از لحاظ محیط‌زیست مهم است. ما با خیلی مواد کار می‌‌‌کنیم که خطرناک است. کلر مثلا، یا سود محرق که از نوع موادی است که ما در پتروشیمی‌ ‌‌خیلی زیاد با آن کار می‌‌‌کنیم، آن هم با فشار بالا و حرارت زیاد. این جور چیزها البته مسائل ایمنی ایجاد می‌‌‌کنند، ولی نه مسائلی که حل آن غیرممکن باشد یا صنعت را غیرقابل استفاده کند. مثالی بزنم، یکی از چیزهایی که ما داشتیم S۲H اسمش است، هیدروژن دای‌سولفاید، که خیلی سریع آدم را می‌‌‌کشد، شاید در یک دهم ثانیه‌‌. من هیچ وقت یادم نمی‌‌‌رود که یک بار یکی از این ماسک‌‌های حفاظتی را به شاه دادیم که برای استفاده در برابر گاز دستشان باشد. گفتم خدمت‌تان باید باشد. گفتند این چی است. ما که این را مصرف نمی‌‌‌کنیم. گفتم پس این جا تشریف نبرید. گفتند چرا؟ گفتم برای این که در اینجا یک گازی رد می‌‌‌شود که یک دهم ثانیه آدم را می‌‌‌کشد. گفتند، خوب، پس آن جا نمی‌‌‌روم.

قاعدتا برای ایمنی استانداردهایی داشتید، این‌‌ها از کجا آمده بود؟ این استانداردها چه بود و برچه اساسی بود؟

ما استانداردهای بین‌‌المللی را به کار می‌‌‌بردیم. اتفاقا، همه‌اش را هم درست به کار می‌‌‌بردیم. نشانی‌‌اش هم این که به من کتی دادند با علامت مخصوص به عنوان جایزه برای خاطر این که من دو میلیون ساعت در کارخانه‌‌ها کار ارائه کردم بدون اینکه هیچ تصادفی واقع بشود یا کسی ضربه‌‌ای بخورد یا تلفاتی صورت بگیرد. بی.اف. گودریچ این کار را کرد. گفتند چون تحت ریاست شما این کارخانه راه افتاده و این مقدار هم کار کرده و هیچ اتفاقی نیافتاده است، این کت را به عنوان جایزه به شما تقدیم می‌‌‌کنیم. من کت را گرفتم تنم کردم. اتفاقا این جاست، برای خاطر این‌که در یکی از مسافرت‌‌هایی که داشتم تنم کردم و اتفاقا این جا مانده. و بعد هم که از ایران آمدم همین جا دیدمش. الان در این خانه نیست وگرنه می‌‌‌آوردم نشان‌تان می‌‌‌دادم. بعد، این انترسان است. متاسفانه یک هفته بعد از دریافت این کت یک نفر در همان کارخانه یک تصادف داشت که به مرگش منجر شد.

یعنی سر خورد و سرش به زمین خورد؟

می‌‌‌گویند سق سیاه. یادم می‌‌‌آید فورا گزارش دادم به هویدا. یادم است که این واقعه را یک خورده بزرگش هم کردند. حالا این کت را هم برایم فرستاده اند از طرف بی. اف. گودریچ.

به اصطلاح جایزه ایمنی را؟

بله، من هم خیلی راحت برداشتم نوشتم که این جایزه را برای من فرستاده‌اند، این تصادف رخ داده، اجازه می‌‌‌فرمایید آن را برگردانیم.

به هویدا؟

بله. اما هویدا تلفن زد گفت باز شوخی‌ات گرفته! ما هیچ مساله ایمنی نداشتیم. یعنی داشتیم، اما مواظب بودیم.

ولی در مورد محیط زیست چطور؟ مثلا در رودخانه یا دریا؟ در منطقه کار شما که جنگل و محیط سبز وجود نداشت؟

ما همه فضولات را مطابق اصول بر‌می‌‌‌گردانیم، یعنی recycle می‌‌‌کردیم، خیلی فرنگی مآب.

برق‌تان را از کجا به دست می‌‌‌آوردید؟

برق را از شبکه عمومی‌‌‌ می‌‌‌گرفتیم تا وقتی که کارخانه راه می‌‌‌افتاد. وقتی که کارخانه راه می‌‌‌افتاد، خود کارخانه برق خودش را تولید می‌‌‌کرد.

سوخت کارخانه برق شما گاز بود؟

بسته به محل تفاوت می‌‌‌کرد. کارخانه برق ما بعضی وقت‌‌ها دیزل مصرف می‌‌‌کرد. بعضی وقت‌‌ها توربو دیزل داشتیم. بعضی وقت‌‌ها بخار معمولی داشتیم. ولیکن معمولا ما توربو ژنراتورهای دیزلی داشتیم. برق کارخانه ایران و ژاپن با گاز بود.

فکر می‌‌‌کنید ماشین آلاتی که در زمان شما کار گذاشته شدند، حفظ شده اند؟

عرض کنم چند روز پیش یک کاغذی نوشتند که دو تا از کارخانه‌‌ها راه افتاده، آن دوتایی که اول کار ما راه انداخته بودیم، که آن تکه اولش مثل این‌که می‌‌‌گویند دارد کار می‌‌‌کند. انشاءالله همه‌‌اش راه افتاده باشد. من باور نمی‌‌‌کنم. برای خاطر این که ۲۰ سالی هست که کارخانه‌‌ها پاک نشده. حالا من یک کاری کردم که انشاءالله نجاتش داده باشد. من ناخوش بودم توی مریضخانه، آمدند دیدن من که آقا ما چکار کنیم.

کی آمد دیدن شما؟

ببخشید، رییس میتسویی، آقایی که اسمش را قبلا گفتم، یاهیرو. یعنی پیرمردی قبل بود و آن پیرمرد رفته بود، جایش یاهیرو آمده بود. پرسید چکار کنیم؟ من گفته بودم می‌‌‌ترسم، مدتی به این

ماشین آلات نرسند. این ماشین آلات نباید زنگ بزنند. گفت چکارش کنیم؟ گفتم مات بالینگ (moth balling)‌‌. این یک اصطلاح دریایی است و کشتی وقتی بیکار می‌‌‌ماند مات بال می‌‌‌کنند که خراب نشود. من نمی‌‌‌دانستم که مترجم درست ترجمه نمی‌‌‌کند. دیدم یا هیرو حواسش پرت شده، می‌‌‌پرسید مات بالینگ یعنی چی. گفتم تو که از ملیّت ژاپنی هستی چطور نمی‌‌‌فهمی؟ گفتم که چطور ژاپنی‌‌ها از کشتی‌‌های خودشان نگهداری می‌‌‌کنند؟ گفت آها، یک لغت ژاپنی را به کار برد و گفت yes, yes. گویا، آن طوری که به من پیغام دادند که غصه‌‌اش را نخور، بهترین مات بالینگ را که در دنیا می‌‌‌شود، آن جا کار کردند.

ژاپنی‌‌ها قبل از رفتن؟

بله، قبل از رفتن. حالا انشاء الله که کار کرده باشند.

روابط شما با دولت چگونه بود؟

رابطه ما با دولت از دو راه بود، یکی از راه شرکت ملی نفت که تا وقتی که از هم به کلی جدا شدیم، دو یا سه سال قبل از انقلاب، صاحب سهم پتروشیمی ‌‌‌بود. بنابراین قسمت اعظم کار ما در موقعی بود که ما عضو شرکت ملی نفت ایران بودیم و صاحب سهم ما شرکت ملی نفت ایران بود. دولت برای ما صاحبان سهامی ‌‌‌معین کرده بود که مجمع عمومی ‌‌‌ما را تشکیل می‌‌‌دادند. مجمع عمومی‌‌‌ عبارت بود از مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران، وزیر صنایع و معادن، وزیر دارایی و مدیرعامل سازمان برنامه. ما در عین حال، با دولت رابطه مستقیم داشتیم. رابطه ما با دولت خیلی ساده بود. بیشتر از این لحاظ بود که ما احتیاج به پول داشتیم و بودجه ما بایستی در سازمان برنامه مطرح می‌‌‌شد. ما طرح‌‌های مان را می‌‌‌فرستادیم به سازمان برنامه و برایش بودجه می‌‌‌خواستیم. بودجه‌‌ای که ما می‌‌‌خواستیم معمولا باید رقابت می‌‌‌کرد با سایر بودجه‌ها. بار بودجه‌‌ای دولت هم سنگین بود. گرفتاری ما این بود که پتروشیمی‌‌‌ چیز خیلی واجبی نبود که حالا این طرح پتروشیمی‌‌ ‌بیست تا کارخانه باشد یا بیست و یکی کارخانه. اولویت کار ما به اندازه ارتش که نبود، به اندازه تعلیم و تربیت که نبود، این جور چیزها را البته هر کسی تشخیص می‌‌‌دهد که باید در مرحله اول اولویت باشند. ولی از لحاظ کسی که به آینده نگاه می‌‌‌کند، به همان ترتیب که به شما گفتم فکر می‌‌‌کند که بایستی یک پایه صنعتی قوی ایجاد کرد براساس یک گاز ارزان یا نفت ارزانی که بتواند به تمام دنیا جنس بفروشد و سرمایه برای احتیاجات روز افزون مملکت تهیه کند، پتروشیمی ‌‌‌یکی از صنایعی بود که دولت خیلی زیاد به آن توجه نمی‌‌‌کرد. در نتیجه ما مرتب باید تکرار می‌‌‌کردیم که این موضوع مهم است. دیگران از شدت تکرار ما خیال می‌‌‌کردند که ما شاید داریم اغراق می‌‌‌گوییم. در صورتی که وقتی که آدم به منافع ایران در آینده نگاه می‌‌‌کرد و به مخارجی که توسعه ایران در زمینه‌‌های اجتماعی و اقتصادی داشت، و امکاناتی که از لحاظ کشف نفت و بقیه منابع در مملکت وجود داشت، با آن وضعی که ما پیش می‌‌‌رفتیم با یک خطر عمده روبه‌رو بودیم که منابع خام ما پاسخگوی همه نیازهای ما نباشند. لذا دولت باید قبول می‌‌‌کرد که تولید ارزش اضافی (added value)، یا در این مورد اضافه کردن برقیمت جنسی که از نفت حاصل می‌‌‌شود، یک جوری بایستی صورت عمل به خود می‌‌‌گرفت و باید حتما، حتما جلوی این حرام شدن گاز را گرفت. حالا ولو این که اگر به چهار سنت بدهیم به روس‌‌ها، که این قیمتی است که در ابتدا می‌‌‌فروختیم، از یک طرف، یا این که ده سنت بفروشیم به دیگران در هر دو مورد بهتر از این است که آتشش می‌‌‌زدیم. این‌‌ها چیزهایی است که نمی‌‌‌شود زیر پا گذاشت. یعنی باید برای این کار یک مقدار از خود گذشتگی (sacrifice) می‌‌‌شد. اغلب اوقات مساله ما این بود که می‌‌‌گفتند که خوب بروید به ارتش بگویید که این قدر پول نخواهد. مثل این که بنده باید بروم این کار را بکنم. همان طور که گفتم، البته خود دولت است که این کارها را باید بکند. در عین حال عجله‌‌ای که ما داشتیم، شاید تا اندازه‌ای بایستی در آن یک سکونی داده می‌‌‌شد. برای این که خب، کار ما یک خورده عقب‌‌تر انجام می‌‌‌شد، اما کسی احساس ناراحتی نمی‌‌‌کرد. این‌‌ها همه‌‌اش درست. ولیکن بعضی وقت‌‌ها می‌‌‌بینید شش ماه معطلی نتیجه فاجعه آمیزی به بار می‌‌‌آورد. کما این که یک دفعه به علت مخالفت در وزارت اقتصاد این طور شد. این که یک وزیری می‌‌‌خواست به دلایل خودش کار ما را یک خرده معطل کند، باعث شد که طرحی که مثلا شش ماه دیگر، قبل از انقلاب تمام می‌‌‌شد، تمام نشد و درنتیجه میلیون‌‌ها دلار سرمایه و خدا می‌‌‌داند چقدر ارزش کار از بین رفت. من هر وقتی به این فاجعه فکر می‌‌‌کنم، آن چنان متاثر می‌‌‌شوم که اصلا خوابم نمی‌‌‌برد، بعد از بیست سال.

در قسمت اعظم این زمان هویدا نخست وزیر بود، نظر هویدا در مورد طرح پتروشیمی‌‌‌ چی بود؟

خوب بود. به طور کلی خوب بود. ولیکن هویدا یک فردی بود که مشکل بود آدم نظر قطعی‌‌اش را راجع به مسائل درست بداند. تا آن جایی که من احساس می‌‌‌کردم خوب بود، برای خاطر این که با من اگر حرف می‌‌‌زد نمی‌‌‌خواست مرا برنجاند. دوم برای این که می‌‌‌دانست شاه علاقه دارند به این موضوع. سوم برای خاطر این که از یک چیزی که مطمئن نبود، بی خودی ایراد نمی‌‌‌گرفت. چون اخلاق هویدا این بود که اگر نمی‌‌‌دانی ایراد نگیر، ببین چطور می‌‌‌شود. به هرحال، هر چی که بود خیلی کمک نبود. ولی جلوگیری هم اصلا نمی‌‌‌کرد. برعکس، آقای آموزگار بعضی وقت‌‌ها اذیت می‌‌‌کردند.

چطور؟ یعنی هم وقتی وزیر دارایی بود و هم وقتی که نخست وزیر شد؟

یک گرفتاری آقای آموزگار این است که خیال می‌‌‌کند از همه بیشتر چیز می‌‌‌فهمد و وقتی که کمتر می‌‌‌فهمد و مشتش را هم ممکن است باز کنید، هر کاری که بکنید جلویش را می‌‌‌گیرد که نگذارد این کار بشود. من هیچ وقت یادم نمی‌‌‌رود که درست قبل از این که آموزگار برود و شریف امامی‌‌ ‌رییس الوزراء بشود، من رفتم به اروپا برای امضای چند قرارداد قرضه و کارهای دیگر. مجبور بودم آن جا باشم. یک مرتبه دولت عوض شد و آقای شریف امامی‌‌‌آمد سر کار. تلگراف از نخست وزیر جدید آمد که فردا صبح شما فورا بیایید این جا. حالا آن روزی بود که فایننشال تایمز می‌‌‌خواست راجع به قراردادهایی که من امضا کرده بودم با من مصاحبه بکند. گفتم که اگر من برنامه مصاحبه را قطع کنم بلند شوم بروم تهران؛ ممکن است ناراحتی ایجاد کند. ولی، به هرحال، هرجوری بود برگشتم و رسیدم ببینم چه خبر است. به من گفتند که آقای نخست وزیر می‌‌‌گویند آقا ژاپنی‌‌ها امشب وارد می‌‌‌شوند، به دعوت نخست وزیر، راجع به فلان پروژه ایران و ژاپن صحبت بکنند و من هم یک کلمه راجع به این مطلب نمی‌‌‌دانم. در صورتی که قبلا نخست وزیر، یعنی آموزگار، به من گفته بود ژاپنی‌‌ها می‌‌‌آیند شما بروید من تمام کارها را خودم می‌‌‌دانم، هیچ هم اشکال ندارد. من به آقای شریف امامی ‌‌‌گفتم همه را در پرونده نوشته‌ام، شما چرا نگاه نمی‌‌‌کنید. گفت آقا هیچی این جا نیست. بعد من فهمیدم که نخست وزیری که اصلا اطلاع ندارد از این که ما چی داریم با ژاپنی‌‌ها می‌‌‌گوییم، چه قراری داریم، چه نداریم، شخصا بی آن که پرونده‌‌ها را بخواهند و بخوانند، تصمیم گرفته بودند که با ژاپنی‌‌ها خودشان صحبت کنند. بعدا این کشف شد برای ما. آقای آموزگار به من نگفتند بمان. من هم گفته بودم که اگر می‌‌‌خواهید من سفرم را عقب می‌‌‌اندازم. اگر شریف امامی‌ ‌‌نیامده بود و ایشان رفته بودند وارد صحبت می‌‌‌شدند، خدا می‌‌‌داند چی می‌‌‌شد. منظورم این که آقای آموزگار احتیاجی حس نمی‌‌‌کرد که با کسی راجع به موضوعی که دلش نمی‌‌‌خواست مشورت کند.

ببخشید، برای این کــه کاملا روشن بشویم در این زمینه، منظورتان این است که آقای آموزگار در آخر نخست وزیریشان شما را فرستادند به انگلیس و گفتند احتیاجی نیست که برگردید به ایران. من خودم با ژاپنی‌‌ها صحبت می‌‌‌کنم. بعد که آقای شریف امامی‌‌‌آمد، چیزی راجع به این مساله نمی‌‌‌دانست و در پرونده‌‌ها هم چیزی نبود؟

نخیر. ببینید نمی‌‌‌گویم بی احتیاطی هست یا بی احتیاطی نیست. ولی راجع به این پروژه خیلی جدی با یک عده ژاپنی صحبت می‌‌‌کنیم در اوضاع و احوالی که آن موقع هیچ خوب نبود. باید نخست وزیر یک جوری حرف بزند، یک ترتیبی صحبت کند، که اقلا بتواند این‌‌ها را آرام نگهدارد. هیچ کدام از این‌‌ها نبود. من فقط یک مثال زدم که می‌‌‌تواند یک مثال کوچک و بی ربطی هم باشد. برای این که من شخصا در تمام این چند سالی که ایشان را در وزارت دارایی یا مقام‌‌های دیگری دیدم، هیچ وقت ندیدم یک مرتبه قبول بکند که یک نفر دیگری لازم است با او صحبت کند.