ملیسازی به روایت بریتیش پترولیوم
در سال ۱۹۰۸ بود که رینولدز و دستیارانش که برای ویلیام فاکس دارسی کار میکردند در مسجد سلیمان ایران نفت قابل قبولی برای تجارت کشف کردند. دارسی پس از این کامیابی بود که شرکت بریتیش پترولیوم را در ۱۹۰۹ تاسیس کرد. لرداسترانکنا، نخستین رییس شرکت یاد شده که در آن سال ۸۹ سال داشت، کار را در ایران شروع کرد. داستان نفت در ایران چنین آغاز شد و اکنون یک قرن از آن روزگار میگذرد و سرنوشت جامعه ایرانی را در چنگ خود گرفت. ملی شدن نفت در ایران که با نام محمد مصدق عجین شده است، موضوع هزاران سخنرانی، هزاران مقاله و صدها کتاب در ایران و جهان شده است. فایده ملی شدن صنعت نفت که متاسفانه پس از مدت کوتاهی و حتی در همان روزگار نخست، دولتی شد در کانون توجه سیاسیون ایران قرار دارد و هر ساله به همین مناسبت مراسمی برگزار میشود و مطالب متفاوتی بیان میشود. نوشته حاضر بخشی از کتاب «۲۶ سال با صنعت نفت ایران» است که توسط ج.بمبرگ، تاریخنویس بریتیش پترولیوم نوشته و در سال ۱۳۸۰ توسط اداره کل روابطعمومی وزارت نفت منتشر شده است. این یک روایت عینی از رویدادهای ملی شدن صنعت نفت ایران در سالهای ۱۹۵۱ به بعد است که شاید با آنچه تاریخنویسان ایرانی نوشتهاند تفاوتهایی دارد. داوریهای این نویسنده چیزی نیست که قابل قبول همه باشد و فقط برای افزایش آگاهیهای خوانندگان ارجمند علاقهمند به تاریخ اقتصاد ایران درج میشود.
ملیسازی
زمانی که موافقتنامه الحاقی از مجلس پس گرفته شد، هیچ کس نمیدانست که وقایع و رخدادها، راه به کجا میبرند. کاملا واضح و روشن بود که شرکت، مشکلات امتیازی بسیار نگرانکنندهای دارد، لکن این موضوع پدیده جدیدی نبود و اوضاع مانند بحران امتیازی اوایل ۱۹۳۳-۱۹۳۲ وخیم نشده بود. در آن موقع، امتیاز ملغی شد، اختلافات به جامعه ملل ارجاع گردید و به نظر میرسید مذاکرات به بنبست رسیده باشد که کدمن و شاه در کاخ شاه واقع در تهران ملاقات کردند و به توافق لازم دست یافتند (فصل دوم). پرسشی که در اینجا مطرح میگردد این است که از سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲ به این طرف چه شده بود که این وضع مجددا تکرار نشد؟
شرکت از رشد زیادی برخوردار شده بود، ولی به نظر میرسید که از برخی جهات به هیچوجه تغییر نکرده است و به اعتقاد برخی، شرکت اصولا دستخوش تغییر و تحولی نشده بود. همان طور که در فصلهای گذشته دیدیم، نیروی جوان چندانی وارد یات مدیره سالخورده نشده بود که اداره امور شرق وزارت خارجه نیز در فوریه ۱۹۵۱ به سبب «طرز برخوردهای قدیمیاش» از آن انتقاد کرده بود. یکی از مقامات آن اداره در انتقاد از شرکت از عین جملات سرفردیک لگت، مشاور کارگری شرکت استفاده کرد که گفته بود «مدیران شرکت واقعا بیدست و پایند و غافل از امور، فاقد هرگونه دیدگاه تازه بوده، دچار ندانمکاری، پشت میز نشینی و کوتهبینی و کوته نظری و عمدتا فاقد کارآیی هستند». در ماه آوریل ۱۹۵۱ در وزارت خارجه گفته میشد که «ظاهرا شرکت هنوز هم طرز تفکر رایج در قرن نوزدهم را دنبال میکند»، حال آن که در آمریکا، طبق گفته سراولیور فرانک (SIR OLIVER FRANK) سفیر انگلستان در واشنگتن، تصور رایج این بود که شرکت هنوز در عصر وطنپرستی ویکتوریایی بهسر میبرد». اگر این برداشتها درست بوده باشد باید گفت که هیات مدیره شرکت تا حدودی گذشتهنگر شده بود و به جای دوراندیشی و پیشبینی کردن روندها و انجام اقدامات به موقع، منتظر میماند تا واقعهای رخ دهد تا نسبت به آن عکسالعمل نشان دهد.
با وجود این که طرز برخورد و فکر هیات مدیره چندان تغییری نکرده بود، دنیای خارج از شرکت دچار تحولات و تغییرات بسیار شده بود. گذشته از افزایش عمومی ملی گرایی در جهان غیرغربی، سه عامل مهم دیگر وجود داشت که مخصوصا موجب متفاوت بودن وضعیت شرکت در ایران سال ۱۹۵۱ و سالهای ۱۹۳۳- ۱۹۳۲ میشد. عامل اول اینکه ، در سالهای ۱۹۳۳- ۱۹۳۲ قدرت سیاسی در ایران در حیطه کنترل رضاشاه دیکتاتور متمرکز بود که برای دستیابی به توافق با شرکت، از اختیارات بیچون و چرایی برخوردار بود. ولی در سال ۱۹۵۱، ایران از نظر سیاسی فاقد یکپارچگی بود و شکافهای به وجود آمده بسیار عمیقتر از اختلافات ساده میان حزب کمونیست توده، جبهه ملی و سلطنتطلبان دربار شاه بود. در ایران، همپیمانیها و وفاداریهای سیاسی، بیشتر تابع الگوهای متغیر وفاداری شخصی و جناحی بود تا حاصل فعالیت نهادینهتر، پایدارتر و تشکیلاتیتر احزاب در نقاط دیگر از جمله انگلستان. نکته مهمتر اینکه جبهه ملی مصدق، حزبی سیاسی به مفهوم غربی آن نبود، بلکه ائتلافی بود متشکل از منافع گوناگون از جمله سلسله مراتب سنتی، جناح راست مذهبی که کاشانی نماینده آن بود، حزب ملی داریوش فروهر یا بخش غیرمذهبی حامیان جناح راست جبهه ملی؛ حزب ایران مرکز گراتر به رهبری الهیار صالح؛ و در جناح چپ، حزب زحمتکشان به سرکردگی مظفر بقایی تحصیلکرده فرانسه. تنها عاملی که این مجموعه روحانیان جناح راست، ملیگرایان غیرمذهبی و چپگرا را متحد میکرد، احساسات شدید ضدانگلیسی بود که امکان بروز و تجلی آن حول و حوش تنها موضوع مهم در سیاست ایران یعنی موضوع نفت، وجود داشت. مصدق نیز با توجه به پایگاه قدرتش و نیز امکان ابراز وجود کردن بر اساس شعار وحدت بخش ملیسازی نفت، قدرت مانور چندانی نداشت و قادر به پذیرش هیچگونه مسامحه با انگلستان نبود، به نحوی که اگر اقدام مثبتی در جهت دستیابی به توافق اتخاذ میکرد، هوادارانش فورا او را متهم به خیانت میکردند. خلاصه اینکه قدرت مصدق دارای ماهیتی اصولا منفی بود و بسیاری از مفسران و مورخان نیز این موضوع را تایید کردهاند. مثلا جیمز بیل (JAMES BILL) یکی از مورخان آمریکایی که عموما نسبت به مصدق نگرشی مبتنی بر هواداری و همدردی داشت، وی را منفیگرای با شکوه و عظمت که جرات چالش و درگیر شدن را داشت، ولی فاقد ظرافت و توان لازم برای ساختن و سازندگی بود» توصیف کرده است. دبلیو.آر.لوئیس (W.R.LOUIS) یکی دیگر از مورخان آمریکایی در این زمینه گفته است، «احساسات ضدانگلیسی یکی از منابع قدرت مصدق و در عین حال عامل الهامبخش منفی در حرکت وی بود.» شکافها و اختلافات سیاسی و ماهیت یا طبیعت پایگاه قدرت مصدق موجب شد که رسیدن به راهحل در اوایل دهه ۱۹۵۰ بسیار سختتر و صعبتر از بیست سال قبل از آن باشد.
عامل دیگری که سبب متفاوت شدن شرایط سال ۱۹۵۱ و اوضاع سالهای ۱۹۳۳- ۱۹۳۲ گردیده بود، به شرایط موجود در سطح بینالمللی مربوط میشد. مورد اول اختلافات اصولا از امور دو ملیت یعنی بریتانیا و ایران سرچشمه میگرفت. در سال ۱۹۵۱، آمریکا که تعریف منافع حیاتی خود را چنان بسط و گسترش داده بود که هر آرمان منجر به تحدید کمونیسم را در بر میگرفت نگران از این بود که مبادا ایران شکار یا طعمه همسایه قدرتمند شمالیاش، شوروی یا حزب توده شود. مداخله آمریکا، قضیه را از یک بعد مثلثی بینالمللی برخوردار نمود که وضعیت و شرایط را بسیار پیچیدهتر از بحران امتیازی سالهای ۱۹۳۳-۱۹۳۲ میکرد. در این مناسبات سه جانبه یا مثلثگونه، بریتانیا و ایران به صورت دو قطب کاملا مخالف یکدیگر ظاهر شدند. بریتانیا به عنوان یک قدرت امپریالیستی که با مشکلات اقتصادی دوران بعد از جنگ نیز دست به گریبان بود، منافع شرکت در ایران را دارایی حیاتی خود محسوب میکرد. مضاف بر این، با وجود سرمایهگذاریهای مهم خارجی بریتانیا در سایر نقاط جهان، دولت انگلستان فکر میکرد که چنانچه در برابر ملیسازی داراییهای شرکت در ایران از خود سرسختی نشان ندهد، کشورهای دیگر نیز همان راهی را در پیش خواهند گرفت که ایران میپیماید. در تمام طول مدت بحران ایران، در محافل دولتی انگلستان، این نگرانی به دفعات ابراز میشد.
در همان حال که دولت انگلستان و شرکت مخالف این بودند که ایران صنعت نفت را تحت مالکیت و کنترل خود داشته باشد، مصدق و طرفدارانش به چیزی کمتر از آن رضایت نمیدادند، لذا رویای درگیری بریتانیا و ایران، آمریکا را در وضعیت سخت و دشواری قرار داده بود. از یک طرف، آمریکا نمیتوانست نسبت به منافع بریتانیا یعنی نزدیکترین هم پیمانی غربی خود بیتفاوت باشد. از سوی دیگر آمریکا در خاورمیانه، منافع نفتی خاص خود را داشت و میبایست درحفظ آنها بکوشد. بنابراین دولت آمریکا میخواست درایران مانع از حصول راه حلی گردد که موجب از بین رفتن ثبات و توازن موافقتنامههای تسهیم سود ۵۰-۵۰ منعقدهای شود که در چارچوب آنها شرکتهای نفتی آمریکایی در سایر کشورهای تولیدکننده نفت خاورمیانه فعال شده بودند، علاوه براین، دولت آمریکا ملی گرایی ایران را سدی در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به این نتیجه رسیده بود که چنانچه ملیگرایان تضعیف شده و به اهداف خود نرسند، ایران تحت سیطره کمونیسم قرار خواهد گرفت. لذا تنها راه حلی که میتوانست پاسخگوی این عناصر متناقض در سیاست آمریکا باشد، پذیرش ملی شدن صنعت نفت در ایران بود و تقسیم مساوی سود حاصل از عملیات آتی در این صنعت. در تلاش برای نیل به چنین راهحلی بود که آمریکا به ایفای نقش میانجی بین بریتانیا و ایران پرداخت، هر یک از دوطرف دو کشور نیز که حمایت از آمریکا از آرمان خود را حیاتی میدانستند، همواره سعی میکردند نظر مساعد دولت آمریکا را به سمت خود جلب کنند. انگلستان که معتقد بود در ابراز ترس آمریکا از اشاعه کمونیسم زیاده از حد بزرگنمایی شده است، سعی داشت با تاکید بر ضرورت حفظ حرمت قراردادهای بینالمللی و نامعقول بودن دولت ملیگرای مصدق، از حمایت آمریکا برخوردار شود. در مقابل مصدق نیز با بزرگنمایی خطر کمونیسم، تلاش میکرد نظر مساعد آمریکا را به خود جلب کند.
شرکت نیز که در چنبره دیپلماسی بینالمللی گرفتار آمده بود با این خطر جدید روبه رو بود که میدید ممکن است منافعش فدای نگرانیهای راهبردی بینالمللی شود، مخصوصا به این سبب که آمریکا، شرکت را مهرهای میدانست که در مسیر دستیابی به راه حل تامین کننده نظر ملی گرایان ایران و تقویت کشور در برابر کمونیسم، قابل کنار گذاشتن بود.
عامل سوم گذشته از تاثیر بسیار شدید موج تحولات و تغییرات بر موضوعات مورد بحث، نقش شخصیتهای مختلف در مسیر رخدادها و سرعت و نحوه وقوع آنها بود که از نتایج و پیامدهای آن نمیتوان غافل بود. فریزر با وجود شایستگیها و صلاحیتهایش به عنوان فردی عملگرا در امور نفت، طبیعتا دپیلماتی برخوردار از روحیه مسالمت جویانه نبود. مناسبات او با دولت انگلستان در بهترین شرایط پرتنش و در بدترین شرایط خصمانه بود به گفته لوئیس، او فردی بود که «به کارمندان دولت به دیده تحقیر مینگریست» و تردیدی نیست که این خصومت و کینه توزی را طرف مقابل نیز بیپاسخ نمیگذاشت. مصدق نیز دقیقا همانند او آشتیناپذیر بود. شخصیتی جنجال برانگیز، سالخورده و دچار ضعف جسمانی بود که در انظار عمومی از حال میرفت و عادت داشت که با لباس خواب به مذاکره بپردازد، لذا به سهولت مورد استهزا و لطیفهبافیها واقع میشد. سرفرانسیس شپرد، سفیر انگلستان در تهران به او اعتماد نداشت و او را به دیده تحقیر مینگریست و در سال ۱۹۵۱ درباره مصدق چنین نوشت:
«باید به دقت مراقب او بود، چون هم حیلهگراست و هم غیرقابل اطمینان و کاملا غیرقابل پیشبینی... قد بلند است ولی پاهایی کوتاه دارد. لذا مانند خرس راه میرود که معمولا نشانه بنیه قابل ملاحظه جسمی است. شبیه یک اسب گاری کش است و قدری ناشنوا، بنابراین با چهرهای سرد و بیروح به حرفها گوش میدهد. از فاصله بسیار نزدیک گفتوگو میکند لذا از او بوی تریاک به مشام میرسد. اظهاراتش طولانی و کسالتآور میشود و وانمود میکند که هیچ استدلالی را پذیرا نیست.»
گرچه انگلیسیها او را آشوبگری عوامفریب و افراطی لایعقلی میدانستند، از نظر مردم ایران، مصدق یک قهرمان ملی بود و شماری از مورخان نیز او را ملیگرای لیبرال و مشروطهخواه، قهرمان شجاع استقلال ایران و رهایی آن از سلطه بیگانه و برپا دارنده دموکراسی در برابر دیکتاتوری سلطنتیشاهان پهلوی خواندهاند. ولی همه متفقالقول بودند که مصدق، ملیگرای ضد انگلیسی بود، با این اوصاف، معلوم نبود که فریزر و مصدق چطور میتوانستند سر یک میز نشسته و درست مانند کدمن و رضا شاه در سال ۱۹۳۳، به توافق برسند.
شمارش معکوس تا ملی شدن صنعت نفت ایران
روز ۱۱ ژانویه ۱۹۵۱ مجلس بالاخره موافقتنامه الحاقی را مدفون کرد، یعنی لایحه در برگیرنده موافقتنامه را رد کرد و از کمیته نفت خواست که ظرف مدت دوماه در مورد قضیه نفت، پیشنهادهای خود را ارائه کند. به این ترتیب، اختیارات کمیته نفت تمدید شد و با برگزاری تظاهرات و تبلیغات به طرفداری از ملی شدن نفت در تهران و استانها، جبهه ملی جایپای خود را مستحکمتر نمود. به عنوان مثال، حتی مقامات دولتی هم شعار جبهه ملی یعنی «صنعت نفت را ملی کنید» با خود حمل میکردند. در اثر تلاش روحانیان، مخصوصا آیتا... کاشانی، در تایید ملیسازی و راهاندازی راهپیماییهای گسترده و اصولا تهییج افکار عمومی علیه شرکت، میزان حمایت از جبهه ملی افزایش مییافت.
نورتکرافت پس از ملاقات و گفتوگو با همکاران خود در شرکت و نیز مقامات دولت انگلستان در لندن، در اواخر ماه ژانویه به تهران بازگشت و به شاه و رزمآرا اطلاع داد که شرکت آماده ارائه پیشپرداختی به مبلغ ۲۵ میلیون پوند است تا به دولت ایران برای رفع مشکلات مالی خود کمک کرده باشد. این پیشنهاد که به صورت پرداخت فوری ۵میلیون پوندی و پرداختهای ۲میلیون پوندی در طول ۱۰ ماه باقیمانده از سال ۱۹۵۱ بود، مقبول واقع شد. با این وصف، فقط مبلغ اول و اولین قسط ماهانه پرداخت گردید. علاوه بر این، نورتکرافت به رزمآرا گفت که شرکت آماده گفتوگو پیرامون امور موافقتنامه تسهیم سود مساوی حاصل از عملیات شرکت در ایران یا هر پیشنهاد معقول دیگر است. رزمآرا مصرانه خواست که این پیشنهاد شرکت، محرمانه باقی بماند، زیرا به گفته او چنانچه نمایندگان مجلس از این پیشنهاد باخبر شوند، خواستهای دیگری را مطرح خواهند کرد. شپرد و نورتکرافت تلاش کردند او را متقاعد سازند که این پیشنهاد را علنا اعلام کند ولی او نپذیرفت. لذا تمایل شرکت برای مذاکره پیرامون موافقتنامه ۵۰-۵۰ مخفی ماند، تا این که روز ۱۹ فوریه، مصدق ملیسازی شرکت را به کمیته نفت پیشنهاد نمود. با این استدلال که ملیسازی تنها پیشنهاد شایان بحث و توجه است، مدعی شد که شرکت، عامل تمام بدبختیهایی است که نصیب این «ملت ستمدیده» شده است. با این وصف، رزمآرا تعمدا در غیاب نمایندگان عضو جبهه ملی، خطاب به کمیته نفت گفت که ملیسازی فاجعه به بار خواهد آورد. با این اعتقاد که پیشنهاد صریح این اقدام از نظر سیاسی خطرناک است، پیشنهاد کرد که از فرمول دیگری استفاده شود که ملیسازی را به عنوان یک راهحل دراز مدت منتفی نخواهد کرد، اما بر اساس آن دولت میبایست با شرکت در مورد یک موافقتنامه تسهیم سود ۵۰-۵۰ وارد مذاکره میشد. علاوه بر این موضوع ملیسازی را به مجمعی متشکل از چهار عضو دیوانعالی کشور و کارشناسان وزارتخانههای مختلف ارجاع کرد.
ادامه دارد
ارسال نظر