تاریخ شفاهی
آمار صادرات درآمدهای نفتی را پنهان میکردند
در دهه ۴۰ شمسی که ابتهاج رییس قدرتمند سازمان برنامه در راس کار بود؛ آمار صادرات و درآمد نفت به هیچ وزارتخانهای داده نمیشد. عبدالمجید مجیدی در کتابی با همین عنوان که به خاطرات او اختصاص یافته، اوضاع اقتصادی ایران در آن سالها را شرح میدهد. آنچه میخوانید گزارش این کتاب به نقل از علی اصغر سعیدی است. هنگام بازگشت مجدد به ایران در سال ۱۳۴۴ مشاور نخستوزیر و رییس دفتر بودجه شد. در سال ۱۳۴۷ بعد از کار در پست وزیر تولیدات کشاورزی به پست وزارت کار و امور اجتماعی گمارده شد. در سال ۱۳۵۲ او را به عنوان رییس سازمان برنامه و بودجه منصوب کردند و مسوول تجدید نظر در برنامه پنجم عمرانی شد، برنامهای که عامل بسیاری از تحولات بعدی در صحنه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بهحساب آمده است. در سال ۱۳۵۶ کابینه هویدا مجبور به استعفا شد و به دبیر کلی بنیاد فرح پهلوی گمارده شد. یک روز بعد از ورود امام خمینی به ایران با دستور دولت شاپور بختیار دستگیر شد، اما با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان فرار کرد و بعداز چند ماهی زندگی در اختفا به پاریس رفت.
مجیدی در این گفتوگو اگرچه به برخی ضعفهای مدیریت اجرایی رژیم پهلوی و بهویژه شاه اعتراف میکند، اما با غرور از برخی موفقیتهای آن دوران سخن میگوید: «من معتقدم که معجزه اقتصادی ایران بین سال ۱۹۶۳ و ۱۹۷۳ [۱۳۴۲ و ۱۳۵۲] صورت گرفت - یعنی قبل از بالا رفتن درآمد نفت که ما واقعا یک رشد فوقالعادهای کردیم. ... ظرف این ده سال [رشد سالانه] یازده و دو دهم درصد بود. در حالی که در این دوره تورم به طور متوسط در سال یک و یک چهارم درصد بود.» دورهای که آن را دوره طلایی اقتصاد ایران میگویند. و نیز آنجا که میگوید: «اعلیحضرت یک دید کاملی داشتند نسبت به آینده. دلشان میخواست به هر قیمتی شده، با هر سرعتی شده این عملی بشود.»
به غیر از اینها موضوعات زیادی در خاطرات مجیدی عنوان شده است که بیشک مورد استفاده تاریخ نگاران و محققان دوره پهلوی قرار خواهد گرفت، اما بیش از همه نقش شاه در فرآیند تصمیمگیری، عدم اطلاع بالاترین مهرههای اقتصادی کشور از وضع درآمدهای نفتی یا به عبارت دیگر گردش اطلاعات در نظام سیاسی شهپدری (patrimonial political authority)، موضوع مناقشه آمیز تجدید نظر در برنامه ۵ ساله پنجم به سبب رشد بیسابقه درآمدهای نفتی و تشکیل حزب رستاخیز از مهمترین موضوعات مطرح شده در خاطرات وی هستند.
مجیدی در مورد نقش خود، رابطه شاه با مقامات ارشد دستگاه اجرایی و نقش شاه در فرآیند تصمیمات اساسی و فوری توضیحات خواندنی داده است. پاسخهای وی نشان میدهند که تا چه حد وی به عنوان یکی از نزدیکترین وزرا به نخست وزیر و شاه در جریان تصمیمات قرار میگرفته و در فرآیند تصمیمگیری و اجرا شرکت میکرده است. در مورد قانون سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات میگوید: من اصلا در جریان تصویب این قانون نبودهام. بهراستی شنیدن این مساله نقطه ابهامهای زیادی را که در روند تصمیمگیریهای دوران پهلوی و جایگاه تکنوکراتهایی مانند مجیدی وجود دارد را روشن میکند. « نه، متاسفانه من در آن تصمیم موثر قرار نگرفتم. قانون وقتی اصلش گذشت، اعلام شد که یکی از اصول انقلاب است. در اجرایش البته من وارد بودم.» توضیح مجیدی در مورد شیوه اتخاذ تصمیمات مهم مملکتی برگ مهمی را از دفتر تصمیمگیری نظام سیاسی میگشاید. «بیشتر این برنامهها، این اصول انقلاب، وقتی فکرش مطرح میشد، تازه به ما دستور میدادند که بنشینید {نحوه} اجرایش را بررسی بکنید. تازه تهیه متنش و قوانین و این حرفها بعدا {انجام میشد}.» در ادامه گفتوگوها باز مجیدی این مساله را در هالهای از ابهام قرار میدهد که شاه چگونه ناگهان این مسائل برایش روشن میگردید و چگونه این مسائل طرح میشد. «حالا چه جوری این فکر را {شاه} پیدا میکردند؟ کی برایشان کار میکرد؟ ...واقعا برای من سوالی است بزرگ.»
مساله مهم دیگری که بیشتر روسای دیگر سازمان برنامه، مانند ابتهاج هم با آن درگیر بودهاند مساله اطلاع از درآمدهای نفتی است. اساسا همانطور که در یادداشتهای علم هم تاکید شده است شاه نسبت به مساله نفت حساسیت ویژهای به خرج میدهد. به این دلیل نه تنها مفهوم رانتیر اقتصادی (rentier economy) بلکه دولت رانتیر یا نظام سیاسی شه پدری رانتیر ( neo patrimonial rentier state) توسط برخی محققان برای بررسی چنان رژیمی به کاربسته شده است.
در این رابطه اظهارات جالبی است که مجیدی از عدم اطلاع سازمان برنامه ریزی کشور از درآمدهای نفتی به خصوص در موقع تهیه برنامه سوم عنوان میکند. جالب اینجاست که آمارصادرات را به گفته وی ابتهاج از کنسرسیوم میگرفته نه از شرکت ملی نفت و اینکه شرکت نفت در دهه ۱۳۴۰ شمسی در زمانی که ابتهاج رییس قدرتمند سازمان برنامه در راس کار بوده آمار صادرات و درآمد نفت را به هیچ وزارتخانهای نمیدادهاند، از مسائل با اهمیت در اقتصاد سیاسی ایران در آن دهه محسوب میشود. گفتههای مجیدی در مورد امکان هزینه کردن درآمدهای نفتی بهطور مستقل توسط شرکت نفت و نیز وجود سازمان برنامهای کاملا مستقل در زمان ابتهاج و دولت متغیرهای مهمی هستند که بر سرنوشت برنامه سوم عمرانی تاثیر داشتهاند.
مساله دیگری که توضیحات مجیدی احتمالا به حل آن یا مطالعه بیشتر آن کمک میکند نحوه حسابداری درآمدهای نفتی از مرحله صادرات تا مرحله واریز به حساب ریالی از حساب ارزی و رابطه آن با خزانه درآمدهای عمومی به نام وزارت دارایی است. به عبارت دیگر او توضیح میدهد که رابطه شرکت نفت و وزارت دارایی بر سر ثبت درآمدهای نفتی چگونه بوده است.
مجیدی در سال ۱۳۵۱ بعد از چهارده سال کار در سطوح مختلف سازمان برنامه برای بار دوم به عنوان رییس بهجای خداد فرمانفرماییان منصوب شد. این امر همزمان با شروع برنامه پنجم عمرانی است که در تاریخ اقتصاد سیاسی و برنامهریزی ایران جایگاه خاصی دارد. با جهش درآمدهای نفت برنامه پنجم که براساس فرضیات قبلی تهیه شده بود میبایست دچار تجدید نظر شود. حوادث بعدی که وی نقل میکند بسیاری مسائلی را که به تغییرات ناگهانی و عواقب بعدی آن شد تا حدی روشن میکند. البته تغییرات ناگهانی در برنامهریزی ایران گویا عنصر ذاتی برنامهها بوده است. بهطور نمونه ۵ ماه بعد از شروع برنامه سوم شش اصل انقلاب سفید که اصلاحات ارضی عمدهترینش اعلان شد بر برنامهریزی و بودجهبندی تاثیر گذاشت. بهعلاوه تصمیمات شاه در مورد خریدهای عمده نظامی نیز ویژگی مشترک همه برنامهها و بودجهها بود. اما تمامی اینها با آنچه در برنامه پنجم رخ داد به لحاظ کمی و کیفی قابل مقایسه نبودند. مجیدی ماجرای تجدیدنظر را از جلسات کارشناسی در سازمان برنامه گرفته تا مناقشات با سایر وزارتخانه و پیامدهای تورمی و بازتابهای اجتماعی و صنفی بازگو کرده است. وی به روشنی علت اصلی این تجدید نظر و عواقب تورمی آن را تزریق درآمدهای نفتی در بدنه اقتصادی کشور ارزیابی میکند. اما نتوانسته است به این سوال پاسخ دهد که چطور استدلالهای ساده اقتصادی و حرفهای منطقی نادیده گرفته شد. سوالی که البته انتظار پاسخگوییاش از وی نمیرود و محتاج بررسیهای بیشتری است.
از مهمترین مسائل مهم مناقشهآمیز در حوزه سیاست دوران پهلوی مساله چگونگی تشکیل حزب رستاخیز است. عدهای از جمله اروند ابراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب معتقدند که نفوذ افکار حزب توده از طریق تودههایی که در بدنه تصمیم گیری رژیم نفوذ کرده بودند در تشکیل حزب رستاخیز موثر بوده است. مجیدی در این کتاب روایت خود را از این مساله بیان میکند که خواندنی است. وی با جزئیات ملاقاتی که با شاه در سن موریتس در مورد گزارش بودجه داشته اولین بار از نیات شاه در این مورد با اطلاع میشود. اما در پایان نمیتواند کسی را که پشت این فکر بوده است، معرفی کند. ظاهرا نیات شاه از تشکیل این حزب آنطور که به مجیدی گفته شده این بوده که نقد از سیستم سیاسی در داخل نظام سیاسی آغاز شود. مجیدی میگوید من حس کردم با شرحی که شاه میدهد میخواهد از حزب واحد صحبت کند. این امر نشان میدهد که بروز این احساس در مجیدی زمینه قبلی داشته است. «خوب، در دفتر سیاسی حزب ایران نوین که من در آن عضویت داشتم این مساله مطرح میشد.» البته مجیدی میگوید که هویدا وقتی به اشکالاتی بر میخوریم این اشاره را میکرد که ما نیاز به حزب واحد داریم تا این دعواهای ظاهری و بی معنی در صحنه انتخاباتی صورت نگیرد، اما بلافاصله برای از بین بردن این فکر که طراح اصلی هویدا بوده است، طرح میکند که هویدا بیشتر سعی میکرد که نظرات شاه را چه در حزب و چه در دولت منعکس کند. اما وقتی در ادامه مجیدی میگوید من نتیجه صحبتهای شاه با خود در مورد حزب رستاخیز را بلافاصله به هویدا گفتم هویدا گفت شاه این کار را نمیکند و تو اشتباه میکنی این ابهام را ایجاد میکند که اگر این مساله قبلا بحث میشده است و آنچه هویدا میگفته نظر شاه بوده چرا باید هویدا از این خبر تعجب کند؟ مجیدی میگوید که سعی کرده است تا شاه را از تشکیل یک حزب فراگیر منصرف کند. ولی به هر صورت به او گفته شد که بروید تهران ( چون ملاقات آنها در سوئیس بوده) و اینها را به نخست وزیر ابلاغ کنید و در اسفند ۱۳۵۳ نیز حزب تشکیل شد.
به هر صورت اگرچه ممکن است در این روایت مجیدی برخی مسائل را روشن کرده باشد، اما نتوانسته است ابهام چگونگی تشکیل حزب فراگیر را برطرف کند. به هر حال این قسمت از خاطرات بر جذابیت تحقیقات بیشتر که در حوزه تاریخ شفاهی قرار میگیرد میافزاید.
مجیدی میگوید که هویدا بعد از تشکیل حزب به من گفت تو برو و هیچ مسوولیتی دریافت نکن و من هم از خدا این را میخواستم، اما بعدا که آموزگار دبیر کل حزب شد، گفتند که شاه از من خواسته تا رهبری جناح مترقی و پیشرو را داشته باشم و همین باعث شده که وی در ساختار بسیار متمرکز قدرت در ایران عصر پهلوی تا به آخر باقی بماند.
مسائل مهم دیگری که در این کتاب مطرح شده است چگونگی تصمیمگیری در باره بودجه سازمانهای نظامی است که نقش، جایگاه و قدرت سازمان برنامه را در نظام قدرت و ریشههای برخی تضادهای درونی بین تکنوکراتها و مقامات ارشد و شخص شاه را نشان میدهد که مطالعه آن ضرورت دارد.
به هرحال این کتاب خاطراتی است خواندنی که غیر از نکات ذکرشده حاوی نظرات بسیاری پیرامون مسائل مختلف و متنوعی است که چون از زبان یکی از موثرترین نخبگان این دوره در حساسترین برهههای تاریخی بیان شده است اهمیت خاصی دارد.
پایان کتاب پایان دوران پهلوی است که به زندان جمشیدیه و انقلاب ختم میگردد و بهخوبی نشان میدهد که آن نظام سیاسی چگونه صلاح خود را در یافتن کسی به عنوان مسوول میدید، تا تمامی گناهان و اشتباهات خود را برسر او بریزد.
ارسال نظر