تاریخ معاصر- تحلیل انقلاب سفید محمدرضا پهلوی
رشوه به روشنفکران
انقلاب سفید محمدرضا شاه در سالهای ابتدایی دهه چهل از سوی بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران به عنوان رشوهای به این طبقه قلمداد میشد. آنها این رفرم را تلاشی آشکار برای قرار دادن کشاورزان در مقابل طبقه متوسط حرفهای و تحکیم نظام شبکهای سنتی قلمداد میکردند. در بخش چهارم از گزیده کتاب سیاست در ایران نوشته جیمز آلن بیل، درباره اهداف نخبگان سیاسی ایران از این رفرم و نتایج آن سخن گفته میشود.
به طور کلی اعضای طبقه متوسط حرفهای ایران احساس میکنند که تعمدا از این برنامه اصلاحی کنار گذاشته شدهاند. آنها به فهرست اصلاحات اشاره میکنند و مدعی هستند که هیچ کدام از این اصلاحات به سمت آنها جهتگیری نشده و خواستههای آنها در خصوص ایجاد تغییرات بنیادین در نظام سیاسی و نیز در حوزههای بهداشت، آموزش و عدالت نادیده گرفته شده است. ماحصل این وضعیت در آذر سال ۱۳۴۵ در مطبوعات ایران ظهور یافت. برگزیده مهمترین آنها در مجله نگین منتشر شد و در مجله خواندنیها به چاپ مجدد رسید. این مطالب نشاندهنده نگرش اعضای این طبقه جدید در خصوص جایگاهشان در ایران معاصر به طور کلی و در انقلاب سفید به طور خاص است.
«با وجود این، خلایی باقی میماند- خلایی که برای مغزهای پرورش یافته وجود دارد. خب، شما برای این مغزها چه کردهاید؟
بله، مغزها نیز دارای حقوقی هستند و شاید ضرورت زمانه این باشد که حقوق این افکار و ایدهها داده شود. در غیر این صورت، بار دیگر طعم تلخ واقعیت را در آینده خواهیم چشید.
اگر شما به مغزها فرصت دهید، اگر به آنها حق ابراز وجود دهید، اگر آنها را تشویق کنید که آزادانه بیندیشند، فردایی روشن و درخشان برای کشور و نسل آگاهی را پدید آوردهاید که حقشناسانه به شما خدمت خواهند کرد.
در نظامهای دموکراتیک، افراد متفکر با استقلال، قدرت اراده و اعتماد به نفس رشد مییابند و کشورهایشان هیچ گاه کمبود فکر و شخصیت پیدا نمیکنند. اما در دیگر نظامها، وضعیت کاملا برعکس است. تمامی متفکران از میان میروند و کشورشان از انسان واقعی بیبهره میماند و در اینجاست که هر کس خود را گوسفندی آرام و مطیع مییابد و به دنبال چوپانی میگردد که به او تکیه کند به امید آنکه آن چوپان وی را از گرگان آدمخوار نجات دهد. به این دلیل است که میپرسیم: برای مغزها چه کردهاید؟ مطمئنا اساسیترین مساله ملی در این واقعیت نهفته است که موفقیت تمامی اصلاحات در صنعت، کشاورزی، اقتصاد و مالیه بستگی به بنیان مستحکمی از مغزهای تربیتیافته دارد ولاغیر. آیا به اندازه کافی این بنیانها را در کشورمان مستحکم کردهاید؟»
این مقاله، که نوشته یکی از اعضای طبقه متوسط حرفهای است، با این گفته به پایان میرسد: «هنگامی که هوا در اطراف چراغ کم شود، چراغ شروع به دود کردن میکند و سپس شعله آن میمیرد.» یک هفته پس از انتشار این مقاله در مجله خواندنیها، نخبگان سیاسی در همان مجله در نامهای به سردبیر با امضای یکی از نمایندگان مجلس پاسخ گفتند. پاسخ آنها همراه با ارعاب بود و نشان میداد که پس از این، چنین بحث خیانتآمیزی در مطبوعات ایران صورت نخواهد گرفت. آنچه در زیر میآید بخشی از آن پاسخ است:
«واقعا خطاب شما متوجه کیست؟ آیا این نخبگان حاکمی که از آنها میخواهید به مردم حق آزادی بیان بدهند... خود از مغزهای متفکر نیستند؟ پس حضرتعالی کی هستید؟ من کی هستم؟ همکاران شما چه کسانی هستند؟
اگر شما محروم سازی فئودالها و مرتجعان را از آزادی و ساکت کردن قلمها و دهانهایی را که بلندگوی ارتجاع هستند... نوعی محدودیت آزادی اجتماعی میدانید، همان بهتر که به جامعه جوانمان اجازه دهید مسیر خود را در این آزادی محدود بپیماید. اجازه دهید آن قلمهای اقناعکننده، بیانهای دلپذیر و مغزهای مشعشع که علیه محرومیت تودههای محروم مورد استفاده قرار میگیرند لحظهای بیاسایند...
آقای سردبیر! به نظر شما کدام خائن به میهن و چه بیگانهپرست و مخالف انقلاب آزادیبخشی بیش از این مقاله میتواند حملهای جدی و بزدلانه به پیروزیها و اهداف انقلاب ایران وارد کند!»
در سال ۱۳۴۹ با انتشار سرمقالهای در شماره ۲۵ آبان روزنامه آیندگان که بر ناتوانی روشنفکران از مشارکت در این انقلاب تاسف خورده بود، بار دیگر این موضوع انفجاری مطرح شد. نخبگان این امر را به حماقت، غرور، منفیبافی و فردگرایی روشنفکران نسبت دادند. این نمونهها تبیینکننده ماهیت شکافی است که طبقه متوسط حرفهای را از نخبگان سیاسی جدا میکرد. نخبگان سیاسی روشنفکرانی را که صراحتا دست به انتقاد میزدند «خائن به وطن» نامیدند. با وجود این، همین نخبگان سیاسی میپذیرند که مشارکت این طبقه جدید امری ضروری در موفقیت این برنامه اصلاحی است. به دشواری میتوان بدون برخورداری از استعدادهای مدیریتی - فنی ماهر به اصلاح اجتماعی دست زد. بنابراین سیاست نخبگان سیاسی این بوده است که بکوشند مشارکت روشنفکران را جلب کنند و امتیازات داده شده عمدتا دارای ماهیت اقتصادی بودهاند.
هیجان انگیزترین موفقیت نخبگان معاصر ایران در حوزه اقتصادی اتفاق افتاده است. ایران در سال ۱۳۴۹ صحنه نرخ رشد اقتصادی سالانهای بوده است که تنها بعد از ژاپن قرار دارد. صنعت نفت سالانه یک میلیارد دلار برای ایران درآمد به بار آورده و این رقم پیوسته به سرعت رو به افزایش است. ایران اکنون سومین تولیدکننده نفت جهان است. توسعه صنعتی در حوزههای کشاورزی- تجاری، مس، گاز طبیعی و پتروشیمی نشاندهنده آن است که پویایی اقتصادی دهه ۱۳۴۰ به دهه ۱۳۵۰ نیز انتقال یافته است. این نوع ثروت نخبگان ایرانی را با منبع عظیمی مواجه کرده است که میتوانند با آن به جلب روشنفکران از خود بیگانه بپردازند.
پیشنهادها معمولا در قالب طرحهای کلان، شغل و سمتهای مشورتی است. نه تنها پرداخت خوبی در این موارد صورت میگیرد، بلکه باعث میشود که روشنفکران به کاری مشغول باشند. این تشویقها به هر عضوی از طبقه متوسط جدید، صرف نظر از اینکه برانداز، فن سالار، یا بند و بستچی باشد، داده میشود. به این ترتیب، شایعترین و کلیترین سیاست برای کسب مشارکت روشنفکران
حرفهای - دیوانسالار است. این امر کمترین تهدید را متوجه نظام موجود میسازد؛ زیرا به آسانی میتوان مشاغل و ثروت را درون شبکه قدیمی تخصیص داد. نیازی نیست که افراد قبل از دریافت اولویتهای مالی - شغلی، نظام شبکهای را بپذیرند. نتیجه موردنظر و رایج این است که فرد چالشگر با پذیرش این مشوقها، از تهدید روابط سنتی دست برمیدارد.
پیشنهادهای سیاسی نیز وجود دارد، اما مهمترین پاداشهای سیاسی به بند و بستچیان داده میشود. نخبگان سیاسی بهویژه مواظب هستند که تنها اعضایی را از طبقه متوسط حرفهای به سمتهای مهم بگمارند که روش مسلط قدرت را پذیرفته باشند. به این ترتیب در اینجا فرآیند تصفیه ماهرانهای وجود دارد. طی این فرآیند است که فرد باید پیوسته سلسلهمراتب قدرتی را که حامیان نظام هستند مجاب سازد. تعداد زیادی از روشنفکران برنامه اصلاح را برنامهای بر ضد خود میدانند. آنها هیچ کدام از این برنامهها را در جهت منافع خود قلمداد نمیکنند و مدعی هستند که سیاستمداران با وجود این از طبقه متوسط تحصیلکرده خواستار مشارکت و از خودگذشتگی هستند. آنها این امتیازات پراکنده و تبعیضآمیز اقتصادی و سیاسی را رشوههایی موقت در جهت کسب حمایت برای برنامهای میدانند که از سوی مخالفی ستیزهجو ارائه شده است. محافل معینی از اندیشمندان کل این برنامه را «رشوه دادن به روشنفکران» و انقلاب سفید را تلاشی آشکار برای قرار دادن کشاورزان در مقابل طبقه متوسط حرفهای و تفوق بخشیدن به نظام شبکهای سنتی در بلندمدت میدانند.
نخبگان سیاسی در تلاش برای جلب تعهد تعداد زیادی از روشنفکران حرفهای - دیوانسالار برای اجرای انقلاب سفید، در واقع منازعه درون طبقهای را که مشخصه این طبقه است تشدید کردند. درست همان گونه که روشنفکران وضعیتی از روابط از هم گسیخته را در سطح طبقاتی ارائه دادند، خودشان نیز از درون دچار شکاف و انشقاق شدند.
درعین حال یکهبراندازان و فنسالاران همواره بزرگتر و پرتعدادتر ظاهر میشوند، بند و بستچیان نیز از منابع زیادی برخوردارند. این مبارزه درون طبقاتی حول محور کسانی در جریان است که مایل هستند الگوهای سنتی را براندازند و کسانی که سعی در حفظ آنها دارند. نخبگان سیاسی با آغاز انقلاب سفید مقاومت کسانی را تشدید کردهاند که به حفظ نظام تمایل دارند: در درجه نخست، لحن انقلابی و نیاز اجتماعی به اصلاحات ارضی باعث شده است که افراد معینی از طبقه متوسط به این نتیجه برسند که باید از نظام موجود حمایت کرد. دوم اینکه، نیاز نخبگان سیاسی به مشارکت حرفهای به نوبه خود باعث شده است که آنها تلاش خود را برای متقاعد ساختن روشنفکران به همکاری مضاعف سازند. به این ترتیب جاذبههای اقتصادی بیشتر و جذابتری ارائه شده است.
نخبگان سیاسی ایران دریافتهاند که چالشی شدید علیه نظام سنتی هم در سطح بینطبقاتی و هم در سطح درونطبقه در جریان است. آنها کوشیدهاند با ارائه راهحلهایی در هر دو سطح به این چالش توجه کنند که خود را در قالب تقسیمبندی شدید در هر دو سطح درونطبقهای و بین طبقاتی ظاهر میسازد. آنها با ارائه پاداش و با تشویق بند و بستچیان به ترویج و تقویت روابط قدیمی درونطبقه جدید پرداختهاند. در سطح بینطبقاتی، تلاش هماهنگی صورت گرفته است برای ایجاد اتحاد با طبقهای که به طور کلی حامی نظام شبکهای سنتی است. تمامی این گونه تلاشها محدود به برنامه انقلاب سفید است.
پیامدهای ناخواسته سیاست حفظ نظام
آغاز انقلاب سفید در ایران نماینده تلاشی دراماتیک برای حفظ روابط سنتی قدرتی بود که نظام شبکهای را انباشته ساخته بود. این مطلب به این دلیل درست است که این انقلاب راهحلی طبقاتی را در وضعیتی ارائه میکند که در آن روابط طبقاتی قرنها است در میان چالشهای خشونتبار دوام آورده است. با وجود ظهور و سقوط شاهان، قبیلهها و سلسلهها روابط طبقاتی در ایران در مقابل تغییر مقاومت کرده است. با ظهور روشنفکران حرفهای - دیوانسالار که مشخصه آن تعداد زیاد افرادی است که مخالف الگوهای موجود بودند، محافظان این الگوها مجبور شدند تاکتیکهای اساسا متفاوتی اتخاذ کنند. با به وجود آمدن برنامه اصلاحات ارضی و نیز با فرستادن سپاهیان رفاه به روستاها، امید آن میرفت که نخبگان سیاسی که در مرکز نظام سیاسی قدیمی عمل میکردند بتوانند اتحادی با تودههای روستایی برقرار سازند. تودههای روستایی قرنها طبق نظام شبکهای قدیمی زندگی کرده بودند و به نظر میرسید که حمایتی اساسی از این نظام به عمل آورند. مقصود از این سیاست تضعیف اشرافیت زمیندار بود که تهدیدی مستمر علیه هر پادشاهی محسوب میشود. مهمتر اینکه تمایل بر این بود که کشاورزان را در مقابل طبقه متوسط حرفهای که نماینده تهدیدی بنیادین علیه الگوهای سنتی بودند، تقویت کنند و نخبگان سیاسی از این رهگذر به خواسته خود دست یافته و موجودیت خود را حفظ کنند. اما برنامه انقلاب سفید نیز در بردارنده پیامدهای ناخواسته گستردهای است. بسیاری از این پیامدها شروع به ظاهر شدن کردهاند حال آنکه پیامدهای دیگر احتمالات مهمی هستند که نیازمند تحلیل انتقادی هستند. با آغاز واقعی بسیاری از این برنامههای اصلاحی، نخبگان سیاسی ایران قدم در راهی بدون بازگشت گذاشتند.
تبلیغات روزمره این اصلاحات را پذیرفته و رادیوی ایران بیوقفه به بیان منافعی پرداخته است که این برنامه برای کشاورزان دارد. زمینداران به شکلی خشن مورد انتقاد و تنبیه قرار گرفتند و تمام بدهیها و رنجهای گذشته به آن نسبت داده شد.
ارسال نظر