تاریخ شفاهی- عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی مطرح کرد
جمع گفتههای راویان
روایتهای پیاده شده از اهالی سیاست و اقتصاد پس از روایت شدن به صورت یک منبع و ماخذ با ارزش تاریخنگاری درآمده است. میتوان گفت که این خاطرات به صورت متنی درآمدهاند که پس از نقل، زندگی مستقل خود را یافته و اینک آنچه واقعیت یافته است، چیزی جز متن نیست که درباره آن گفتوگو شود. در آخرین بخش از مجموعه تاریخ شفاهی که به قلم دکتر علیاصغر سعیدی، استاد دانشگاه علامهطباطبایی در پایگاه اینترنتی انسانشناسی فرهنگ منتشر شده است، ارزیابی پیامدهای ناخواسته تاریخ شفاهی مورد ارزیابی قرار میگیرد.
سوالی که افخمی در مورد این رویه ابتهاج مطرح میکند یکی از موضوعات مطالعاتی در تاریخ برنامهریزی به شمار میآید که شایسته تحقیقات بیشتر است: آیا تاکید ابتهاج بر برنامهریزی مرکزی پیامدهای نامطلوب تمرکز در نظام برنامه ریزی را پدید نیاورد؟ چیزی که بر اساس گفتههای فرمانفرماییان بینش اصلی برنامه پنجم شد؛ یعنی تمرکززدایی. اما مساله جالب توجه این است که هم ابتهاج و هم فرمانفرماییان به خاطر تاکید بر رهیافتهای خود از سازمان برنامه رفتند. فرمانفرماییان هم نتوانست در مقابل واگذاری اجرای طرحها به وزارتخانهها، بودجه کشور را از دارایی به سازمان برنامه بیاورد تا اهمیت این سازمان از بین نرود. به هرحال ابتهاج جای خود را به خسرو هدایت میدهد، مردی که بر خلاف ابتهاج میدانست نباید سیاست را در امر اجرای برنامهها ناچیز گرفت. یکی از حسنهای مصاحبه با فرمانفرماییان نشان دادن این مساله است که برخلاف نظر عمومی، تکنوکراتهای تحصیلکرده آمریکا در پی استقرار تمام عیار یک نظام اقتصادی مبتنی بر مکانیسم بازارنبودند: «ما طوری تربیت شده بودیم که معتقد به یک تز خیلی ساده بودیم که دولت میتواند و باید آگاهانه به سوی اهداف اقتصادی قدم بردارد. به وسیله اقدامات دولت، ما میتوانیم در مکانیزم بازار دخالت کنیم... عرضه و تقاضا زیر بنا برای مملکت نمیسازد.» اما بعد توضیح میدهد که درصد کنترل دولت روی منابع کل کشور به نسبت بخش خصوصی را محاسبه میکردیم و درصدد کاهش این نسبت به نفع بخش خصوصی بودیم. مساله مهم دیگری که فرمانفرماییان به عنوان ضعف سازمان معرفی میکند عدم توجیه برنامه برای آحاد مردم است. « ما روابط عمومی درست نداشتیم که برنامههای کلان را برای مردم توجیه کنیم» اما باید گفت که ضعف این برنامه، حداقل در چارچوب دستگاههای نظام سیاسی مربوط به عدم اختیارات مجلس شورای ملی میگردید به این نحو که خواستههای مردم از طریق نمایندگان یا منعکس نمیشد یا بازتاب آن در برنامهها عملیاتی نمیگردید. مساله جالب دیگر در گفتههای فرمانفرماییان احداث ذوب آهن است: «احداث ذوب آهن یکی از گرانترین صنایعی بود که در ایران پایهگذاری شده ... ولی متاسفانه [به عدم احداث آن] یک جنبه عدم وطنپرستی دادند... میگفتند... اگر آدم میخواهد مستقل باشد از سیاست خارجی، باید آهن را خودش بسازد.» اختلاف سازمان برنامه با شریف امامی هم بر سر اجرای همین پروژه بود. احداث برخی از این نوع طرحها بدون توجیه اقتصادی توسط تحصیلکردگان آمریکا و تکنوکراتهای دهه ۴۰ و ۵۰ یا ابلاغ قوانینی مانند تقسیم سهام کارخانهها در میان کارگران در حالی که کشور در شروع دوره صنعتی شدن قرار داشت تسلط اندیشه سوسیالیسم و اجتنابناپذیری آن را حتی در میان شاه و اطرافیانش به خوبی نشان میدهد.
فرمانفرماییان همچنین توضیح میدهد که در لزوم اصلاحات ارضی او و دوستانش در ابتدای برنامه سوم قانع شده بودند که این امر اقدامی ضروری است. تمامی تکنوکراتهایی که او نام میبرد از خانواده تجار و ملاک آمده بودند و به انجام تغییرات ارضی راضی بودند و آمریکا هم بر انجام آن اصرار می ورزید. بر اساس گفتههای وی حتی برخی از ملاکین نیز خود دست به فروش اراضی خود زده بودند. فرمانفرماییان هنگامی بار دیگر به سازمان برنامه برمیگردد که دیگر گروه مشاوران خارجی هاروارد رفته بودند؛ اما رهیافت جبههایاش به برنامهریزی و نهاد سازمان برنامه بدون حضور او انجام شده بود یعنی کارهای اجرایی به وزارتخانهها رفته و بودجه به سازمان برنامه آمده بود. توضیحات دیگر وی مسائل زیادی را روشن میکند از جمله اینکه تکنوکراتهایی که به سازمان برنامه آمده بودند ایده برنامهریزی را به صورت ایده تکنیکی - فنی میدیدند و نه در قالب یک فلسفه سیاسی خاص. لذا هیچ چارچوب و طرح مشخص سیاسی خاصی در نظام سیاسی دوره پهلوی نداشتند. در نتیجه واکنش آنها در مقابل طرحهای نظامی شاه یا طرحهایی که دربار با اعمال نفوذ انجام میداد، تنها استعفا یا خروج از سازمان برنامه یا واگذاری طرح به دربار بود.
پیامدهای ناخواسته گسترش تاریخ
روایتها پیاده شده و نشده از نوع خاطرههای فردی (memoir) اهالی دیوان که اینک بعد از روایت شدن به صورت یک منبع و ماخذ با ارزش تاریخنگاری درآمده است. به قول تود (Todd) در کتاب (Autobiographies in Freud and Derrida ) میتوان گفت که این خاطرات به صورت متنی درآمدهاند که پس از نقل، زندگی مستقل خود را یافته و اینک آنچه واقعیت یافته است چیزی جز متن نیست که درباره آن گفتوگو شود. لذا این خاطرات اینک آمادهاند تا در معرض نقد و تحلیل تاریخی قرار گیرند و آنها را باید با توجه به موقعیت کنونی راوی و تاریخ حیات وی و اوضاع و احوال زمان و خلقیات و روحیات راوی خاطره قرار داده تا بتوان رویدادهای تاریخ معاصر دوره پهلوی را که غالبا ناشناخته و پر از ابهام است در روشنای آن دریافت. به عبارت دیگر باید گفت که با موقعیت اسناد و منابع، یعنی دانستنیهای ما از تاریخ معاصر در مقابل مسائل مطرح و حل نشده و مبهم در این دوران، اگر هم این خاطرات یا هر نوع خاطرهای از عناصر کماهمیت تا عناصر مهم
به قصد تبرئه نظام سیاسی هم طرح و گردآوری شده باشد همچنان ارزشمند هستند زیرا به هر حال نمودار آرای راویان است.
به علاوه در این راستا به ویژه رشد مجموعههای تاریخ شفاهی باید از طرف دانش پژوهان و محققان به عنوان یکی از عناصر مهم تحقیق مورد استقبال قرار گیرد. ذکر این مساله به این خاطر است که برخی چنان چاقوی نقد بر این گونه مجموعه میکشند که اساس عینیت و اعتبار علمی خاطرههای فردی از این نوع را زیر سوال میبرند یا حداقل اینکه بهطوراخص به نوع سوالات مطرح شده با راویان معترضاند. باید به این مساله توجه بیشتری شود که مساله تاریخ شفاهی در ادبیات تحقیقی امر نو نهالی است و بنابر این تمامی اقدامات برای ایجاد این تاریخ مراحل توانفرسایی را طی کرده است. ممکن است برخی بر این گمان باشند که چرا سوالات مهمتری با راویان در میان گذاشته نشده یا چرا به طور انتقادیتر با آنها مصاحبه نکردهاند؟ از آنجایی که گریزان بودن از ثبت هر نوع نشانه و ایجاد سندی و دادن اتوبیوگرافی یا حدیث نفس یا اعتراف به خطا، که روی دیگرش گرایش به وجیهالملگی به هر نحو در میان نخبگان سیاسی و حتی اقتصادی است از جمله عادات ماست جلب توافق نخبگان به گردآوری خاطرات و نشستن پای سخن آنان کار آسانی نیست چه رسد به طرح سوالاتی که خود موضوع تحقیقات مفصلتری است. بنابراین طرح سوالات انتقادی فضای گفتوگو و گردآوری خاطرات را کدر و شبهه قضاوت ارزشی و لذا واکنشهای متفاوتی را بر میانگیزاند که به همان اندازه از اعتبار چنان خاطراتی میکاهد.
ارسال نظر