تاریخ معاصر
تحلیل انقلاب سفید محمدرضا پهلوی
نخستوزیری علی امینی در سال ۱۳۳۹ آغازگر دور جدیدی از اصلاحات در ایران از بالا بود که هدف از آن – به ویژه اصلاحات ارضی- جلوگیری از وقوع انقلاب کمونیستی در ایران به شمار میرفت.
کشاورزان آذربایجانی در حال گرفتن سند زمین
نخستوزیری علی امینی در سال ۱۳۳۹ آغازگر دور جدیدی از اصلاحات در ایران از بالا بود که هدف از آن - به ویژه اصلاحات ارضی- جلوگیری از وقوع انقلاب کمونیستی در ایران به شمار میرفت. امینی وزارت کشاورزی را به حسن ارسنجانی واگذار کرد و او نخستین گام جدی به منظور تقسیم اراضی در سرتاسر ایران را با قانون اصلاحات ارضی سال ۱۳۴۱ و با هدف ایجاد طبقهای از کشاورزان مستقل برداشت. در بخش دوم از گزیده کتاب «سیاست در ایران» نگاشته جیمز آلن بیل که با ترجمه علی مرشدیزاد توسط نشر اختران چاپ شده است، برنامه اصلاحی سال ۱۳۴۱ که بخشی از آن مربوط به اصلاحات ارضی است؛ شرح داده میشود.
***
بزرگترین تهدید سازمانیافته علیه نخبگان سیاسی از سوی حزب توده بود که از میان ناراضیان موجود در تمامی طبقات عضوگیری میکرد. اما رهبری این حزب در دست اعضای طبقه متوسط در حال شکلگیری و رشد بود. با وجود این، حتی حزب توده نیز در سازمان خود به میزان زیادی براساس شخصگرایی، پارتی و رقابت دائمی بنیان یافته بود. نه تنها رهبران این حزب دچار انشقاق بودند، بلکه شکافی نیز بین رهبری و تودههای عادی این حزب وجود داشت. رهبرانی از حزب توده مانند [نادر] شرمینی، [احمد] قاسمی و [نورالدین] کیانوری کوشیدند حلقههایی از چاپلوسان گرد خود به وجود آورند، حال آنکه روابط بیشتر به صورت رقابت درونحزبی بود. حزب دو جناح به وجود آورد که یکی متشکل از دانشجویان و جوانان بود که در چپ و دیگری رهبری و تودهها بودند که در راست قرار داشتند. این تقسیمبندی درونی باعث بیتصمیمی در مقاطع حساس از حیات حزب توده شد و در پایان به شکست آن انجامید.
هنگامی که حزب توده را در قالب روابط قدرت مورد تحلیل قرار میدهیم، آسانتر میتوان دریافت که چگونه افرادی که در دهه ۱۳۲۰ اعضای مشتاق حزب توده بودند، در دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ به کسوت نخبگان سیاسی و پلیس مخفی شاه درآمدند. با این همه، آنها پیوسته درون همین نظام شبکهای عمل کردهاند.
از آنجا که مخالفانی که در دهه ۱۳۲۰ برآمدند با الگوهای سنتی در ارتباط بودند، تهدیدی را متوجه ساختار طبقاتی یا روابط جاری نمیکردند. بنابراین واکنش شاه به سمت تقویت موقعیت شخصی با اعلام برنامهای شخصی متمایل بود. وی در آن زمان نتوانست با بنیان نهادن اصلاحاتی وسیعتر طبقه بالا را بیگانه سازد. طبقه بالا همواره از نظام سنتی حمایت میکردند، هرچند اعضای خاصی از این طبقه در آن زمان از ارتباط با شاه در قالب اطاعتی زیردستانه امتناع ورزیدند.
چنانکه نقل قول ارائه شده از روزنامه داریا نشان میدهد، اعلام این اصلاحات به دنبال فشار زیادی برای انجام همین اصلاحات پدید آمد. طی دورهای پرتلاطم از اغتشاشهای سیاسی، به دنبال ترور رزمآرا نخستوزیر و ظهور مصدق، اصلاحات اعلام شد. این اعلام طلیعه دورهای جدید و چالشی نو برای نظام شبکهای بود.
طی دوره نخستوزیری دکتر مصدق، نظام سنتی با چالشی بسیار جدیتر از آنچه در دهه ۱۳۲۰ اتفاق افتاده بود روبهرو شد. طبقه متوسط ایران که با موج ملیگرایی و ملی کردن نفت به حرکت درآمده بود، گرد بیرق مصدق صفآرایی کرد. در همان حال، مصدق وعده اصلاحات اجتماعی اساسی را داد و متعهد شد که انقلابی در نظام سیاسی ایران پدید آورد. جنبش وی را نمیتوان تنها در قالب شخصیتها به خوبی تبیین کرد زیرا این جنبش مبتنی بر حمایت تمامی طبقات اجتماعی بود. روشنفکران حرفهای- دیوانسالار به سرعت در حال تبلور در مرکز این نیروی حمایتگر قرار داشتند. این روشنفکران بخشی از یک ائتلاف طبقاتی بودند که بورژوازی نیز در آن نیرویی مهم محسوب میشد. هنگامی که این طبقه متوسط بورژوا به خاطر فشارهای مربوط به رفاه اقتصادی و تهدید نفوذ روزافزون حزب توده صحنه را ترک کرد، نظام سنتی توانست از بحران مصدق جان سالم به در برد. هنگامی که کسبوکار بازاریان دچار مشکل شد و عقاید مذهبی مورد تهدید قرار گرفت، بازاریان حمایت خود را از مصدق برگرفتند.
دوره مصدق نقطه عطف مهمی در مبارزه شاه برای حفظ موقعیت خود درون نظام شبکهای سنتی است. طی این دوره بود که شاه نهتنها به بیرون از شبکه سیاسی ملی بلکه تقریبا به خارج از کشور رانده شد. بیشتر این امر به خاطر این واقعیت بود که کل نظام شبکهای به شدت به لرزش درآمد و این صرفا به دلیل چالشهای شخصی نبود. این تجربه روشن ساخت که برای حفظ موقعیت شخصی و روابط قدرت سنتی لازم است کاری بیش از سبقت جستن بر شخصیتهایی خاص انجام داد. باید سیاست مناسبی اندیشیده میشد تا بتوان به وسیله آن بر گروههای اجتماعی چالشگر فائق آمد.
برنامه اصلاحی سال ۱۳۴۱ و شکلگیری تدریجی انقلاب
با سقوط مصدق در ماه مرداد سال ۱۳۳۲، شاه به گروهبندی مجدد نیروهای خود دست زد و بلافاصله به بازسازی کادر سیاسی بدون تردید و مورد اعتمادی اقدام کرد. شبکه پلیس مخفی دقیقی به وجود آمد و نیروهای نظامی نیز گسترش یافتند. این نیروها به اقدام بر ضد تمامی کسانی مبادرت کردند که نظام شبکهای را مورد چالش قرار میدادند و هر نوع مخالفتی را سست و ضعیف کردند. اما طبقه متوسط جدیدی که ابتدا در دهه ۱۳۲۰ ظهور یافته و طرح اعتراضهای پراکندهای را علیه نظام شبکهای آغاز کرده و در اوایل دهه ۱۳۳۰ برای حمایت از مصدق تبلور یافته بود، در سال ۱۳۳۸ سکوت دوره سرکوب را شکست و بار دیگر نظام سنتی را مورد چالش قرار داد. بین دی ۱۳۳۸ و دی ۱۳۴۱، چند حادثه عمده به صورت برگزاری راهپیماییها، شورشها و تظاهرات در خیابانهای تهران با هدایت طبقه متوسط حرفهای اتفاق افتاد. دانشجویان و معلمان از شرکتکنندگان عمده در این حوادث بودند. در دیماه ۱۳۳۸ در شورشهایی در اعتراض به سختگیری در مقررات امتحانی، سه دانشجو کشته و پنجاه تن دیگر زخمی شدند. در اردیبهشت ۱۳۴۰، در تظاهراتی برای افزایش حقوق، یک معلم کشته و دو تن زخمی شدند. در دیماه دانشجویان اعتصابی خواستار انتخابات آزاد و استعفای امینی نخستوزیر شدند. به دنبال ورود کماندوها به دانشگاه تهران یک دانشجو کشته، دویست دانشجو زخمی و سیصد نفر دیگر دستگیر شدند.با آغاز دهه ۱۳۴۰ دامنه و تعداد تقاضاهای روشنفکران حرفهای دیوانسالار چنان افزایش یافت که الگوهای قدرت سنتی را با تهدیدی جدی مواجه کرد. اعضای این طبقه نه تنها الگوی حکومت شاه را مورد تهدید قرار دادند، بلکه به رویارویی با ساختار طبقاتی نیز پرداختند. برخلاف دهه ۱۳۲۰ اکنون چالشی جدی در سطح طبقاتی وجود داشت. شاه و نخبگان سیاسی در این فضا مجبور شدند سیاستی را ارائه دهند که در بنیان خود با ژستی که شاه در سال ۱۳۳۰ گرفته بود تفاوت داشت. برنامه دو قسمتی زیر اتخاذ شد: (۱) اعضای اصلی طبقه جدید باید به درون نظام شبکهای سنتی کشیده شوند و (۲) طبقاتی که الگوهای سنتی را میپذیرند و از آنها حمایت میکنند باید تقویت شوند. اگرچه دولت پهلوی در برنامههای پیشین خود همواره سیاست نخست را در پیش گرفته بود، آنها هیچ گاه به سیاست دوم نپرداخته بودند.
نخبگان سیاسی در تلاش برای متقاعد ساختن روشنفکران حرفهای- دیوانسالار به پذیرش روابط سنتی، انگیزشهای مختلفی به ویژه دارای ماهیت اقتصادی ارائه کردند. پیشنهادهای سیاسی نیز گهگاه به صورت مکمل، حول محور حزب ایران نوین و سازمانهای مختلف امنیتی مطرح میشدند. این سیاست باعث متلاشی شدن این طبقه جدید شد؛ زیرا بسیاری از بندوبستچیان برای بهرهمندی از این امتیازات هجوم آوردند. البته آنها در انجام این کار با بهرهگیری و تقویت فرآیندهای قدیمی، آشکارا یا پنهانی به آن نظام شبکهای پیوستند.
با وجود این، با اغتشاشهای اوایل دهه ۱۳۴۰ آشکار شد که بخشهای رو به رشد طبقه متوسط حرفهای از پیوستن امتناع کردهاند. در چنین وضعیتی تصمیم بر این شد که طبقاتی که اعضایشان از الگوهای سنتی حمایت میکنند، تقویت شوند و ارتباط نزدیکتری با نخبگان سیاسی پیدا کنند. اعتقاد بر این بود که طبقه کشاورز چنین نیرویی است، بنابراین در بهمن سال ۱۳۴۱ شاه ایران «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» را ارائه کرد. از این حیث شاه مینویسد:
«تشخیص دادم که ایران نیازمند انقلابی عمیق و بنیادی است و در عین حال لازم است تمامی نابرابریهای اجتماعی و تمامی عوامل بیعدالتی، ستم و بهرهکشی و تمامی جنبههای ارتجاع که مانع پیشرفت میشوند و جامعه را عقب نگه میدارند از میان برداشته شوند.»این انقلاب نه تنها باعث حمایت تودههای کشاورز از شاه و نخبگان سیاسی میشد، بلکه به روشنفکران که سالهای زیادی برای منافع طبقات پایین فعالیت میکردند امتیازاتی ایدئولوژیک میداد. شاه در ۲۰ دیماه سال ۱۳۴۱ اصول برنامه شش مادهای اصلاحات را برشمرد. این برنامه در ۶ بهمن ۱۳۴۱ به رفراندوم گذاشته شد و انقلاب سفید به وجود آمد. شش ماده اولیه به اضافه شش برنامه دیگر اساس این انقلاب را تشکیل میدادند. این دوازده ماده عبارت بودند از:
۱- اصلاحات ارضی
۲- ملی کردن جنگلها و مراتع
۳- فروش کارخانههای تحت مالکیت دولت به مردم برای تامین هزینه اصلاحات ارضی
۴- واگذای [بخشی از] سهام کارخانهها به کارگران
۵- اصلاح قانون انتخابات و دادن حق رای به زنان
۶- ایجاد سپاه دانش
۷- ایجاد سپاه بهداشت
۸- ایجاد سپاه ترویج و آبادانی
۹- ایجاد خانه انصاف در روستاها
۱۰- ملی کردن آبراهها
۱۱- نوسازی ملی
۱۲- انقلاب آموزشی و اداری
اگرچه تبلیغات زیادی روی این برنامهها صورت گرفت و به جهان معرفی شد، کمتر تحلیلی جدی درباره اجرا و تاثیر آن به عمل آمد. به عنوان مثال یکی از واقعیتهای بسیار مهم این است که نخبگان سیاسی تاکید زیادی بر اصلاحات ارضی و سپاه دانش کردند، حال آنکه دیگر برنامهها تنها به وجود آمدند و اقدام چندانی برای اجرای آنها به عمل نیامد.
نخبگان سیاسی ایران با به وجود آمدن این برنامه اصلاح، صحبت کردن به زبانی انقلابی را آغاز کردند و بر ضرورت تغییر پای فشردند. شاه نوشت که عصر ایدئولوژیهای خشک و متصلب به پایان رسیده است، زیرا «آنها نمیتوانند به نیازهای جامعهای پاسخ گویند که در وضعیت انقلاب دائمی است». هویدا نخستوزیر ابراز کرد که «ساختار قدیمی باید کاملا ویران شود. تنها در این صورت میتوان نظامی جدید به وجود آورد. نمیتوانید با فرمول قدیم، چیز جدیدی به وجود آورید.»
طبقه بالا و اعضای سازمانهای سیاسی مختلف این زبان را برگزیدند. در سال ۱۳۴۴این زبان در مطبوعات، رادیو و سخنرانی عمومی به صورت زبان مسلط درآمد و در میان تمام کسانی که از نظام شبکهای حمایت میکردند رواج یافت. در واقع هدف از انقلاب سفید این بود که به جای تغییر روابط بین شخصی، بین گروهی و بین طبقاتی، آنها را حفظ کند. شواهد بسیاری در این خصوص وجود دارد.
ارسال نظر