خاطرات- روز و روزگار اللهیار صالح
کابوس رضاشاه
بخش دوم
جنگ جهانی دوم تنها جنگی میان دول متحد و متفق نبود، در این جنگ بسیاری از بیطرفها درگیر و از آن صدماتی گسترده دیدند. صدماتی که در حاشیه وقایع بزرگ رنگ باختند و در کتابها کمتر به آنها پرداخته شد.
صالح در جوانی
بخش دوم
جنگ جهانی دوم تنها جنگی میان دول متحد و متفق نبود، در این جنگ بسیاری از بیطرفها درگیر و از آن صدماتی گسترده دیدند. صدماتی که در حاشیه وقایع بزرگ رنگ باختند و در کتابها کمتر به آنها پرداخته شد. اشغال ایران با وجود اعلام بیطرفی در جنگ جهانی دوم از این دسته وقایع است که در آن زمان محنتی بیشمار را برای مردم این کشور به بار آورد. جالب آنکه رضا خان تا لحظه ورود نیروهای انگلیس و روس هیچ اطلاعی از برنامههای آنان نداشت. در بخش دوم از خاطرات اللهیار صالح، سیاستمدار ایرانی درباره وضع ایران در روزهای نزدیک به ورود نیروهای دشمن مطالبی را میخوانیم.
روزهای آخر عمر رضاشاه به سرعت سپری میشد ولی او نمیدانست چه خطری در پیش دارد... خیال میکنم خود انگلیس و روس هم در غافل نگه داشتن شاه بیتقصیر نبودند. زیرا آنها به خوبی میدانستند که برای نزدیک شدن به شاه راههای دیگر هم علاوه بر مذاکره به وسیله جواد عامری یا (علی) منصور نخستوزیر وقت وجود دارد.وزیر مختار انگلیس یا سفیر کبیر روس میتوانستند بروند خودشان شاه را ملاقات کنند و به او بفهمانند که برای رساندن کمک به روسیه مجبورند از خط آهن و جادههای ایران استفاده نمایند. شاه باید یا موضوع بیطرفی را کنار بگذارد و به آنها اجازه عبور دهد یا حاضر به جنگ شود. شاید خیال میکردند شاه قبول نخواهد کرد. از این جهت بهتر دانستند که او را غافلگیر نمایند تا خون سربازان انگلیس و روس برای میدانهای دیگر محفوظ بماند. لذا اصل مطلب را که استفاده از راههای ایران بود به کلی مسکوت گذاشتند.
به قول مستر آنتونی ایدن به طریق «دوستانه» سر شاه را گرم این مساله نمودند که «توقف اتباع آلمان در ایران موقعیت خطرناکی را برای ایران و متفقین ایجاد نموده و بهتر است آنها را اخراج نمایند.» جواب داده میشد «کلیه اتباع خارجی تحت نظر شهربانی هستند و هر یک از آنها پرونده مخصوص دارد. اگر آب بخورد شهربانی مطلع میشود. ما بیطرف هستیم چگونه ممکن است بیجهت آنها را اخراج و اتباع کشورهای دیگر را نگه داریم. هر گاه اطلاع به خصوصی راجع به شخص یا اشخاص معینی دارید به ما بگویید تحقیق کنیم.»
ولی آنها دیگر در جزئیات وارد نمیشدند و بعد از چند روز همان مطلب را از سر میگرفتند و همان جواب را میشنیدند. شاه کجا میدانست آنها خیال حمله به ایران را دارند، خصوصا که هنوز مرکب امضای چرچیل و روزولت زیر منشور آتلانتیک که طبق آن حمله و هجوم به کشورهای بیطرف راتحریم کرده بودند، خشک نشده بود... .
تا اینکه صبح دوشنبه سیم شهریور رسید... ساعت چهار بعد از نصف شب آقای وزیر مختار رفتند بیچاره منصور را از خواب بیدار کرده به او گفتند که دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان و امپراطور هندوستان و جماهیر شوروی سوسیالیستی مجبور شدهاند که برای حفظ ایران از خطر آلمانها زور و قوه خود را به کار برند. معنی این بیان این بود که در آن نیمه شب از چهار طرف ارتش روس و انگلیس به مرز ایران تجاوز نموده و سربازان ایرانی را در خواب غفلت به باد گلوله گرفته بودند.
مقاومت ارتش ایران بیش از سه روز طول نکشید و بیش از این هم ممکن نبود طول بکشد. شرکت نفت انگلیس که توزیع بنزین کشور را در دست دارد بیش از مصرف یک روز بنزین در تمام استان نهم (خراسان) موقع حمله ارتش سرخ نداشت و برای فرستادن سرباز به مرزها لشکر خراسان مجبور بود درشکههای کرایهای مشهد را ضبط نماید. وضع سایر احتیاجات ارتش حتی نان سربازها هم تقریبا به همین منوال بود... .
روز پنجشنبه ششم شهریور دستور رسید که ترک مقاومت نمایند. سربازها فرمان شاه را اجرا و راه را برای ارتش دشمن باز کردند... .
هنوز جنازه افسران جوان و سربازهای رشید ایرانی که با نداشتن وسایل سینه خود را این طور جلو تانگ گلوله و سرنیزه دشمن بردند روی جادههای پیچدرپیچ گردنههای باجگیران افتاده بود... هنوز خون دریادار بایندر روی زمین محوطه تلگراف بیسیم خرمشهر خشک نشده بود... هنوز جسد بعضی از ملوانان ایرانی که کشتیهایشان را انگلیسیها به توپ بسته بودند در میان امواج رود کارون و شطالعرب از این طرف به آن طرف میغلطید که شاه از تهران رفت... رفت که جان خود را حفظ کند، یا رفت که دیگر به صورت آنهایی که او را قائد عظیمالشان میخواندند نگاه نکند؟
رفت، چند روز هم در اصفهان ماند. حرفهایی را که هیچوقت تصور شنیدنش را نمیکرد به گوش خود از رادیوهای داخلی و خارجی شنید.
فحشهایی که در این بیست سال حکومت خود به این و آن داده بود مثل انعکاس صدا به طرف خودش برمیگشت. به زندان انداختن اشخاص بیگناه، ضبط مال مردم و دولت... همه آنها را گفتند و او شنید. کابوس وحشت دست از گریبانش برنمیداشت. در این اثنا آمدند پیشنهاد کردند که از سلطنت استعفا بدهد... داد..
گفتند باید از دارایی خودت هم صرفنظر کنی... بسیار کار مشکلی بود! از چند هزار سند مالکیت که هر یک از آنها را با حرص و آز مخصوص به خود به دست آورده بود، از ششصد و چند میلیون ریال حساب جاری در بانک که از فروش محصول این املاک و کارخانجات... از فروختن هر چیزی به دو سه برابر بهای معمول... تشکیل شده بود چگونه صرفنظر کند؟ او که با داشتن چنین ثروتی یک دینار هم نمیتوانست خرج کند.
ارسال نظر