پرونده واسموس در ایران بسته شد

بخش پایانی

دلسوز بوشهری‌ها ناکام رفت

خبر بازگشت اوضاع جنوب به پیش از جنگ جهانی اول چنان در واسموس آلمانی تاثیرگذار بود که او را در دریای اندوه و نومیدی فرو برد، در این زمان او درگیری دیگری نیز داشت و آن اجابت قولی بود که پیش‌تر به دوستان ایرانی خود داده بود. از این رو واسموس با سماجت بسیار و تهدید به استعفا موفق به عزیمت به ایران شد تا با وسایل موتوری زراعت تنگستان را توسعه داده و از عایدات سالانه آن پاداش کافی به خوانینی که او را یاری نموده بودند، دهد. موانع بر سر راه او چه بودند که واسموس را با همه لجاجت از پای درآوردند؟ در بخش پایانی از گزیده کتاب «دیده‌ها و شنیده‌ها، خاطرات میرزا ابوالقاسم خان کحال‌زاده منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران» روزگار واسموس پس از جنگ جهانی اول و بازگشت او به ایران شرح داده می‌شود.

در اسکندریه مجددا همان وضع پیش آمد، هنوز دستور نرسیده بود و تا وصول دستور در توقیفگاه به سر بردند. در هارسی مقامات فرانسوی، هر دو آلمانی را به زندان افکنده، تصور کردند از استنطاق آنان مطالب مهمی به دست خواهند آورد. مکاتبات بی‌شمار بین فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها مبادله و بالاخره انگلیسی‌ها موفق شدند «واسموس و اشپیلر» را در حال نقاهت و فرسودگی داخل یک ترن راه‌آهن کرده، به طرف کلنی روانه سازند. در کلنی هنوز دستور به مامورین نرسیده بود و تبعیدیان بیچاره راه زندان را در پیش گرفتند.

«اشپیلر» در زندان ماند اما «واسموس» چنان گریخت که فرماندهی نظامی انگلیس انگشت به دهان حیران ماند و تا پاییز سال ۱۹۱۹ دیگر کسی اسمی از «واسموس» نشنید.

«واسموس» به موطن اصلی خود در ایالت ساکسون رفته بود، در آنجا ازدواج کرد و بعد به برلن رفت و راپورت مفصلی تقدیم کرد که در آرشیو وزارت امور خارجه ضبط و در ازای خدماتش به او یک دیپلم اعطا و به ریاست اداره امور شرق منصوبش کردند. اخبار ایران به آن اداره رسیده و مطلع شد که شیوخ و خوانین اطراف بوشهر تسلیم و حتی به «زائر خضر خان» اجازه سکونت در اهرم داده‌اند و دیگر اختلافی در میان نیست و قبایل جنوب ایران به سرنوشت قبل از جنگ دوباره گرفتار شده‌اند. این اخبار زخم تازه‌ای در قلب «واسموس» باز و بر جراحات سابق افزوده و در بحر اندوه و نومیدی فرو رفت. تا آنکه نامه‌هایی از «زائر خضر» و «شیخ حسین» و سایرین دریافت کرد و آرامشی در افکارش پدید آمد.

دوستان ایرانی ضمنا تقاضای انجام مواعید و پرداخت چندین هزار لیره پاداش زحمات و مشقات خویش را می‌کردند. «واسموس» به آنان حق می‌داد. اما وزارت خارجه یک دولت شکست خورده و تنگدست قادر به هیچگونه پرداختی نبود. «واسموس» مدعی بود که شرافت آلمان در گرو قولی است که به خوانین ایرانی داده، روسای «واسموس» در عین تصدیق از قبول خواهش وی معذور بودند، او درخواست مرخصی کرد و دست در دست تازه عروس به سوی خلیج‌فارس رهسپار شدند. زوجه خود را در بوشهر گذاشته به تنهایی راه تنگستان را در پیش گرفت. در اولین دهکده، اهالی او را شناخته در مقام تجلیل وی برآمده، دست‌هایش را بوسیدند و بدرقه‌کنان تا اهرم راهنمایی‌اش کردند. در آنجا اطلاع حاصل کرد که «زائر خضر» در جنگ با قشقایی‌ها به قتل رسیده و پسرش جای او را گرفته است. عموم روسا را در یک انجمن دعوت کرد و با نهایت صداقت اعلام کرد که آلمان شکست خورده و به‌روز بدبختی افتاده، یکی از خوانین در آن میان گفت: «ما که شکست نخوردیم، ما انگلیسی‌ها را از مراتع خودمان بیرون راندیم» بعد صحبت از پاداش نقدی به میان آمد «واسموس» فقر و بیچارگی کشور خویش را تشریح نموده، وعده داد همین که مختصر گشایشی در کار دولت آلمان پدید آید، خود حامل پاداش شده و فورا به تنگستان باز خواهد گشت.

«واسموس» مقام قنسولگری دولت آلمان در بوشهر را درخواست کرد، اما این اقدام بدون موافقت انگلیسی‌ها غیرممکن بود و موافقت آنها عملی نشد، وزارت امور خارجه برلن حاضر شد، هر ماموریتی جز در ایران، در هر کشور دیگر به «واسموس» محول کند. اما او فقط طالب عزیمت به طرف ایران بود و بس. می‌خواست از حقوق ماهانه خویش مبلغی پس‌انداز کرده به تدریج پاداش خوانین را بپردازد و از دین اخلاقی بیرون آید. بالاخره در مقابل تهدید به استعفا و اعمال نفوذ دوستانش، دولت آلمان معادل پنج‌ هزار لیره پرداخت. در ماه دسامبر ۱۹۲۴ به همراهی همسر خود و دو نفر شوفر آلمانی وارد بوشهر شد و به این نیت آمد تا با وسایل موتوری زراعت تنگستان را توسعه دهد و از عایدات سالانه پاداش کافی به خوانین بدهد. یک کامیون، دو تراکتور، یک ماشین تخم‌پاش و سه خیش ۱۰ دندانه، با خود آورد و شروع به گرد آوردن خوانین به دور یکدیگر نمود. در اهرم پسر زائر خضرخان نیز مانند پدر به قتل رسیده و یک طفل سه ساله مقام او را احراز کرده بود. «غضنفرالسلطنه» را به تهران تبعید کرده بودند؛ «شیخ حسین» سالخورده بیمار شده و بعد از مرگ فرزند، علاقه به امور دنیوی نشان نمی‌داد. «واسموس» در بوشهر «سلطانعلی» را ملاقات کرد. دانست که آن بیمار مدت‌ها در تهران زندانی بوده، بعد دکان سلمانی باز نموده و در نتیجه مزاحمت قزاق‌ها و پاسبان‌ها شبانه به طرف جنوب فرار کرده است. «سلطانعلی» پیشنهاد تجدید همکاری با «واسموس» را نپذیرفت و به گفته خودش در جبین او نور رستگاری ندید. «واسموس» زوجه خویش را نزد مادام مایر آلمانی در بوشهر گذاشته و به اتفاق ویلهلم مایرو و دو نفر آلمانی دیگر، با ماشین‌های زراعت به طرف چاه‌کوتاه رفت. در راه گرفتار طوفان و رگبار شدید شده، میان باتلاق و لجن‌زار گیر کردند و با تلاش خارق‌العاده توانستند جان به در برده و پیاده به بوشهر مراجعات کنند. بعد از چند روز که هوا صاف شد و بارندگی پایان یافت، به چاه‌کوتاه رفتند. در آنجا «واسموس» «شیخ حسین» را در حال نزع دید و در اطاق بیمار با دوستان قدیم ملاقات کرد. با «شیخ حسین» روبوسی نموده و هر دو اشک حسرت و اندوه از دیده فرو ریختند.«شیخ حسین خان» شیخ ناصر فرزند خویش را که جوانی محیل بود به «واسموس» معرفی کرد و نقشه «واسموس» را مبنی بر زراعت با ماشین و پرداخت تدریجی عواید زمین از بابت پاداش، تایید نمود. در عمل نیز نقشه «واسموس» به نتیجه رسید و حاصل بهاری رو به افزایش نهاد. به طوری که مقداری از پاداش فرزندان خوانین اعطا گردید. در آن موقع موافقت‌نامه به امضای عموم حاضرین رسید، مبنی بر تایید نقشه «واسموس». «شیخ ناصر» هم در ظاهر قبول کرد. اما باطنا دست به دسیسه و نیرنگ زد و حتی شبانه درختان خرمایی را که «واسموس» کاشته بود ریشه‌کن کرد و مجاری آب را مخفیانه مسدود ساخت. سفارت آلمان در تهران مطلع شد که دسایسی در جنوب علیه «واسموس» جریان دارد. به علاوه نسبت چاپلوسی به او داده‌اند. هر قدر اصرار ورزید که دست از عملیات کشیده، پاداش نقدی به خوانین بدهد و خود را خلاص نماید، به خرج نرفت، و «واسموس» از جاده لجاج و عناد منحرف نگردید.

شونمان معروف که در اصفهان موفق به تاسیس کارخانه شده و کارش رونق گرفته بود، از مشکلات «واسموس» و تحریکاتی که علیه او جریان داشت آگاهی حاصل کرده و به حکمران اصفهان پیشنهاد نمود، مزارع اطراف اصفهان را برای آبادانی و عمران به طرز جدید به «واسموس» واگذار نماید. حکمران قبول کرد. «واسموس» نیز پذیرفته و به اتفاق عیالش از راه کازرون عازم اصفهان شدند. در اصفهان بین او و حکمران اختلافی پیدا شد. حکمران می‌گفت عایدات املاک من نباید به مصرف پاداش خوانین دزد تنگستان برسد. «واسموس» معتقد بود که چون به خوانین قول شرف داده، اگر چه علیه او انتریک کرده‌اند باید احترام قول خویش را مرعی دارد، نصایح «شونمان» هم مبنی بر ترک خوانین حق ناشناس موثر نیفتاده و «واسموس» و زنش مجددا راه جنوب یعنی راه نیستی و بدبختی خویش را در پیش گرفتند.

در چغادک، طلبکاران او را احاطه کردند. «شیخ ناصر» علنا علیه او تحریک و تهدید به تقدیم عرض حال به عدلیه بوشهر می‌کرد. توسل «واسموس» به موافقت‌نامه خوانین نیز بیهوده بود. زیرا عین آن سند را از بین برده بودند. خلاصه «واسموس» را ورشکست اعلام کردند. تمام اثاث‌البیت حتی پیانو بزرگ او را به حراج گذاشتند.

«واسموس» مجبور به ترک چغادک شد و در بوشهر در یکی از اطاق‌های محل سابق زمان قونسولگری خویش اقامت گزید و شکایت نزد محکمه برد. خوانین نیز جز «زائر خضر» بر علیه او تظلم کردند و ادعای جعل و تزویر در سند موافقت‌نامه کردند و قاضی محکمه را با اشاره و کنایه مورد تهدید قرار دادند.

محکمه پس از سه روز مطالعه جعل و تزویر سند را تایید و دین «واسموس» را نسبت به تنگستانی‌ها تصدیق کرد. این حکم چون صاعقه در فرق «واسموس» صدا داد و تا آخر عمر زیر سنگینی این بار خرد و سائیده شد. به محکمه شیراز استیناف داد، در آنجا نیز حکم علیه او صادر شد، تنگستانی‌ها به حالش ترحم کردند و مجددا صحبت از آشتی و صفا به میان آوردند و لکن «واسموس» پیشنهاد آنان را با حقارت رد کرد و به دیوان تمیز تهران عرض حال به تقدیم داشت. چون تصور نمی‌کرد رای دیوان تمیز، به نفع او صادر شود. در ماه آوریل ۱۹۳۱ با درونی مجروح و آغشته به درد و اندوه عازم برلن شد. در آنجا سخت بیمار شد و دانست که آفتاب عمرش به زودی غروب خواهد کرد. خبر رای مساعد دیوان عالی وقتی به او رسید، شادی زائدالوصفی به وی دست داد که اقلا در مقابل خدمات و زحمات فوق طاقت بشر، شرافتش لکه‌دار نشده و موجب سربلندی زوجه‌اش میان امثال و اقران خواهد بود. برخلاف رفتار ناهنجار بعضی از شیوخ، عموم افراد و قبایل جنوب یک نوع محبت آمیخته به احترام نسبت به «واسموس» داشته و تاکنون نام او را به نیکی یاد می‌کنند و مانند فرزندان مهربان درباره وی پایدار و وفادار مانده‌اند.