واسموس رودرروی انگلیسی‌ها

بخش سوم

گفته‌اند واسموس آلمانی با پایان یافتن جنگ جهانی اول و شکست آلمان، زمانی که خواست از مرزهای ایران خارج شود و به ترکیه پناه ببرد، لباس ایرانی را از تن به در کرد و گفت که نمی‌خواهد ننگ شکست را به قامت ملت ایران که گناهی جز بی‌طرفی نداشته تحمیل کنم. اما واسموس که بود و چه نقشی در منازعات ایران و انگلیس در میانه جنگ جهانی اول داشت؟ در بخش سوم از گزیده کتاب «دیده‌ها و شنیده‌ها، خاطرات میرزا ابوالقاسم خان طحال‌زاده، منشی سفارت امپراتوری آلمان در ایران» نقش واسموس در این منازعات و نحوه خروج او از ایران را بررسی می‌کنیم.

در تاریخ ۲۳ مه «صولت‌الدوله» اعلان جنگ داد و با هشت هزار نفر قشقایی و کازرونی در قریه ده شیخ، نزدیک خان خبیص به انگلیسی‌ها حمله‌ور شد. «ناصر دیوان» هم از طرف دیگر با هزار و پانصد نفر به خان زینان روی آورد. اولین زد و خورد در ده شیخ به عمل آمد و به تصدیق مقامات انگلیسی عشایر ایران چون شیر غران می‌جنگیدند. «صولت‌الدوله به آنان گفته بود که سربازان لاغراندام هندی تاب کوچک‌ترین حمله را نیاورده و با اولین شلیک فرار را بر قرار اختیار خواهند کرد، اما وقایع عکس اظهارات «صولت‌الدوله» را به ثبوت رسانید. هندی‌ها چون از حیث اسلحه و مهمات و نظم و دیسیپلین برتری داشتند، بالاخره فائق آمده تلفات سنگینی یعنی دویست و پنجاه کشته و چهارصد و پنجاه زخمی به ایلات ایرانی وارد ساختند و فریاد «صولت‌الدوله» مبنی بر اینکه از طرف دولت شاهنشاهی مامور سرکوب پلیس جنوب می‌باشد به جایی نرسید.»همین قدر عشایر افسارگسیخته توانستند عده زیادی از افراد پلیس جنوب را از پای درآورده و یک نفر کاپیتان و یک سروان انگلیسی را به قتل برسانند. در آن موقع «واسموس» در جنوب مشغول متحد ساختن قوای تنگستانی و دشتستانی بود و آنان را به زیر بیرق قشقایی در خان خبیص گسیل می‌داشت؛ به طوری که در احمدآباد و چناره راه دار لطمه شدید به انگلیسی‌ها وارد آوردند، اما عاقبت آتش مسلسل و توپخانه انگلیس به مقاومت قشقایی‌ها پایان داد، به طوری که دویست کشته و سیصد زخمی به جای گذاشتند و بقیه در باغ‌های اطراف شهر، ازجمله باغ جنت پراکنده شدند.

تنگستانی‌ها به طرف خلیج فارس بازگشتند، همه دوستان و هواداران، «صولت‌الدوله» را رها کردند، جز «واسموس» که تا آخر با او و با «ناصر دیوان» باقی ماند.

«سرپرسی سایکس» مجددا «فرمانفرما» و «قوام‌الملک» را رام نموده و به دستیاری آنها «صولت‌الدوله» را از ریاست ایل قشقایی منفصل و «احتشام» برادر او را به جای وی منصوب کرد. «واسموس» از فرصت مناسب استفاده کرده «صولت‌الدوله» و «ناصر دیوان» را ترغیب به حمله جدیدی به شیراز کرد. در این حمله سی نفر از کازرونی‌ها به قتل رسیدند و نظر به اختلافی که با قشقایی‌ها پیدا کردند مجبور به عقب‌نشینی شدند و «صولت‌الدوله» به خان خبیص رفت.

در آنجا «واسموس» او را تنها نگذاشت. انگلیسی‌ها با عده زیاد چنارراه‌دار را اشغال کردند و می‌خواستند کار «صولت‌الدوله» را یکسره کنند، اما قشقایی‌ها با شجاعت بی‌نظیری جنگیدند و در عین جنگ و گریز به فیروزآباد رفتند. «صولت‌الدوله» در این جنگ رشادت خارق‌العاده از خود بروز داد و به کمک محمدعلی‌خان ‌نامی توانست خود را به آباده برساند.

احتشام ایلخانی در فیروزآباد مقر گرفت و «صولت‌الدوله» میان ایلات و عشایر مختلف حیران و سرگردان در گردش بود و «واسموس» آنی از او جدا نمی‌شد.

روز ۲۱ سپتامبر ۱۹۱۸ «غضنفر‌السلطنه» و «شیخ حسین خان» با چهارصد نفر تفنگچی به چغادک رسیده و در آنجا «زائر خضرخان» به آنان ملحق شد و زد و خوردی با نیروی انگلیس روی داد. در ماه اکتبر «صورت‌الدوله» با یک هزار و پانصد نفر شهر فیروزآباد را به یک حمله ناگهانی به تصرف آورد. «احتشام» را وادار به فرار نموده مقام ایلخانی‌گری را مجددا تصاحب کرد. «سر پرسی سایکس» عده زیادی از افراد پلیس جنوب را به جنگ او فرستاد. قشقایی‌ها با تهور خارق‌العاده و با فداکاری عدیم‌النظیری جنگیدند و پیشنهاد مصالحه را نپذیرفتند، اما بالاخره در برابر شمار فزون‌تر، ناگزیر به عقب‌نشینی شدند و «واسموس» با حزن و حرمان فراوان به اهرام بازگشت.

خوانین هنوز تن به تسلیم نداده، اما در مقابل بیست هزار سرنیزه انگلیسی امیدی برایشان باقی نمانده بود. یکی از برادران «شیخ حسین خان» به حکومت چاه کوتاه برقرار گردید «غضنفر‌السلطنه» ظاهرا شرایط انگلیسی‌ها را پذیرفت، اما دست از دوستی «واسموس» برنداشت؛ یعنی «واسموس» در پیروزی و شکست شریک و غمخوار خوانین بود.

روز بیستم نوامبر ۱۹۱۸ موقعی که «واسموس» در قریه طلحه اقامت داشت قاصدی از طرف فرمانده انگلیسی بوشهر به آنجا آمده، نامه فرمانده را به او و به «مسیو اشپیلر» ابلاغ کرد. در ضمن نامه خبر متارکه جنگ بین‌الملل به اطلاع آن دو نفر رسیده و پیشنهاد شده بود، هرگاه مایل به معاودت به وطن خود هستید،‌ در ظرف هشت روز خود را به ارکان حزب بوشهر یا به نزدیک‌ترین پست‌های نظامی معرفی کنید و در صورت عدم قبول با آنان معامله اسیران جنگ مرعی خواهد شد. «واسموس» برای جواب مهلت خواست، پاسخ او روز سیزدهم دسامبر به فرمانده بوشهر رسید مبنی‌بر اینکه، انگلیسی‌ها حق اخراج او را از ایران ندارند و او جز از اوامر دولت متبوعه خویش از دیگران اطاعت نخواهد کرد و معلوم هم نیست که متارکه شکسته نشود. به علاوه اسارت وی لطمه جدیدی به بی‌طرفی ایران وارد می‌کند. این پاسخ بر طبع فاتحان انگلیسی گران آمد، اما از غرور و عزت نفس یکی از دلیران آلمانی جز این انتظار نمی‌رفت. «واسموس» و «اشپیلر» به منظور احتراز از اینکه به میزبانان ایرانی آنان آسیب و زخمی وارد نیاید، تصمیم به ترک ایران از طریق ترکیه گرفتند.

شب قبل از حرکت، میرزا علی کازرونی و سلطانعلی و شخصی به نام داود علیخان و «زائر خضر» و «شیخ حسین» در طلحه برای تودیع گرد «واسموس» جمع شده، «واسموس» از آنان عذرخواهی کرد که قادر نبوده است وسایل موفقیت ایشان را فراهم آورد. همگی اشک‌ریزان و مویه‌کنان روی «واسموس» را بوسیده و هر دو مسافر «قل هوالله» خوانان بر پشت اسب نشستند. «سلطانعلی» حکایت می‌کند که «واسموس» و «اشپیلر» دو شبانه‌روز راه پیموده تا به فیروزآباد رسیدند در ننجان «ناصر دیوان» آنان را ملاقات و پیشنهاد کرد که دو روز میهمان او باشند، اما به راه خویش مداومت داده به خان زینان وارد، در آنجا خود را داخل یک کاروان نموده از وسط خطوط پلیس جنوب عبور کردند. بعد از مدت ۱۰ روز شهر شیراز را دور زده خود را به آن طرف شهر رساندند.

«واسموس» قدری که از شیراز دور شد لباس ایرانی را از تن خارج و لباس اروپایی پوشید و گفت نمی‌خواهم ننگ شکست را به قامت ملت ایران که گناهی جز بی‌طرفی نداشته، تحمیل کنم و دامان ملتی را که در راه استقلال خویش جانبازی کرده، لکه‌دار سازم. در اروجن بختیاری به دیدار یکی از دوستان خود «صولت‌السلطنه» نائل شد. از آن تاریخ «واسموس» خود را متخصص شرکت نفت به نام «مستر وایت» نامید و زبان فارسی را به لهجه انگلیسی تکلم کرد و از راه چاه‌های نفت از جبال بختیاری گذشته بدون آنکه شناخته شود به اصفهان رسید. در اصفهان شهرت داد که «واسموس» از راه شیراز با لباس ایرانی وارد خواهد شد، قنسول انگلیس فریب این نیرنگ را خورده، توجهش به طرف دروازه شیراز معطوف گشت و «واسموس» توانست به آسانی وارد کاشان شود. در کاشان سلام نوروز از طرف «ماشاء‌الله خان» برقرار بود «واسموس» از روی بی‌احتیاطی در آن سلام حاضر شده یک نفر تلگرافچی ارمنی او را شناخته مراتب را به سفارت انگلیس تلگراف کرد، «ماشاء‌الله خان» به آن شخص ارمنی سوء‌ظن برد و خواست «واسموس» را از عبور از راه قم منع کند، اما «واسموس» نصیحت را نپذیرفت و پس از سه روز به طرف قم عزیمت کرد. در قم یک دسته ژاندارم او و همراهانش را احاطه کردند. «واسموس» حکم فرار داد، اما خودش و «اشپیلر» و «سلطانعلی» در دام افتادند و به اسارت به محل ساخلو هدایت و بعد در تهران در باغ یوسف‌آباد توقیف شدند. وزیر مختار انگلیس نظر به سابقه دوستی با «واسموس» از مواجهه با او خجالت کشید و می‌گفت با چنین دشمن باشهامتی نباید از روی نانجیبی رفتار کرد. اما بعضی اعضای سفارت معتقد بودند که نسبت به «واسموس» باید معامله جنایتکاران جنگ مرعی معمول شود. وزیرمختار سه روزه از تهران خارج شد تا «واسموس» را نبیند آن وقت «واسموس» را به سفارت آوردند. او از درشکه بیرون نیامد، معاون وابسته فرمان داد هر دو نفر آلمانی پایین بیایند. «اشپیلر» پایین آمد، اما «واسموس» اعتنا نکرد؛ چون برای بار سوم با صدای بلند تکرار کرد و «واسموس» با همان صدا گفت «پایین نخواهم آمد» آن وقت معاون وابسته نظامی به سربازان هندی امر کرد که این مرد را پایین بیاورید. هر قدر هندی‌ها با قنداق تفنگ «واسموس» را مضروب کردند وی از جای خود نجنبید و هندی‌ها پای او را گرفته کشان‌کشان وارد اتاق کردند. وابسته نظامی پرسید آیا حالا اطاعت از امر خواهید نمود؟ چون جوابی نشنید، به هندی‌ها دستور داد دست و پای او را بسته، به درون درشکه بیندازند. «واسموس» خنده استهزایی بر لبان آورده و بعد مهر سکوت بر دهان گذارد. نزدیک قزوین در یک قهوه‌خانه دست و پای او را باز کردند و در قزوین او را به قونسول‌خانه انگلیس بردند.

چون در آنجا شنید که در صدد محاکمه وی هستند، آتش خشمش برافروخت. همین که او را از قونسولگری به منزل رییس بانک‌شاهی انتقال دادند، یقین کرد که سوء‌نیتی در کار است. یک نفر فرانسوی که به ملاقات رییس بانک آمده بود و «واسموس» را در باغ دید، از او پرسید آیا زبان فرانسه می‌داند، «واسموس» جواب داد: طبیعی است که می‌دانم. مرد فرانسوی با خود خیال کرد خدایا نکند که این همان «واسموس» دیوانه باشد. بعد خطاب به «واسموس» گفت صحبت از گذشته بیهوده است. «واسموس» با خشکی و سردی پاسخ داد: جانا سخن از زبان ما می‌گویید. مرد فرانسوی گفت از این مقوله بگذریم گمان می‌کنم که شما «اشپیلر» را هم همراه خود آورده‌اید. «واسموس» پرسید «اشپیلر» کیست؟ عجب مگر شما «واسموس» نیستید. خیر من «واسموس» باشم؟ به محض اینکه مرد فرانسوی برای تحقیق داخل عمارت شد، «واسموس» و «اشپیلر» از نظر ناپدید شدند. «اشپیلر» از راه کرج به تهران آمد، اما «واسموس» از دره‌های شمالی البرز، از خطرناک‌ترین طرق عبور کرده، خود را به شمیران رسانید و اگر چوپانی به او نان نمی‌داد از گرسنگی مرده بود. نزدیک دروازه‌شمیران با حال فلاکت و لباس پاره خسته و فرسوده کنار جاده افتاد. بعد با درشکه کرایه به مقصد سفارت آلمان روانه شد. درشکه‌چی اشتباها او را به سفارت انگلیس برد. دیپلمات‌های انگلیسی نمی‌دانستند درباره این مخلوق عجیب چه رویه‌ای اتخاذ کنند. باری از لندن دستور رسید در صورتی که «واسموس» از رفتار خویش معذرت بخواهد، ‌او را تحت‌الحفظ به سرحد آلمان روانه سازند، اما «واسموس» بیدی نبود که از این بادها بلرزد و در مقام پوزش برآید. بالاخره پس از مکاتبات زیادی که بین سفارت اسپانیا (حافظ منافع آلمان) با سفارت انگلیس رد و بدل شد، انگلیسی‌ها ‌خواستند «واسموس» قول شرف بدهد تا دیگر مزاحمت فراهم نیاورد اما «واسموس» چنین قولی نمی‌داد.

بالاخره به اصرار وزیر مختار اسپانیا از او قول گرفتند و او و «اشپیلر» را از راه قزوین گسیل داشتند. به محض رسیدن به رشت مقامات محلی انگلیس آنان را به زندان افکندند، چون که هنوز دستوری از مرکز نرسیده بود. بعد دستور رسید و با عذرخواهی هر دو آلمانی را آزاد کردند. در باطوم عین این صحنه تکرار شد و تا وصول دستور آنان را در محبس نگه داشتند.