تاریخ مطبوعات
ایران در شهریور۱۳۲۰
سوم شهریور ۱۳۲۰ با تغییر اوضاع سرنوشت زندانیان نیز تعیین شد. عدهای آماده مرگ بودند ولی بیشتر یقین داشتند که دیگر چند روزی در زندان نمانده و آزاد خواهند شد. ظهر سوم شهریور یکی از زندانیان سیاسی از سلول خود دیده بود که ورق پارهای را باد بر فراز زندان از این سو به آن سو میراند، تعجب هم کرده بود که چگونه این پاره کاغذ از زمین به اوج هوا برخاسته بود، ولی چندان توجهی بدان معطوف نکرده و حتی لازم ندانسته بود این واقعه را که با حیات ارتباط داشت به یاران خود بگوید.
همان شب ما ملتفت شدیم که ورق برگشته است و فصل جدیدی دارد در تاریخ ایران باز میشود، نیمه شب غرش موحشی در آسمان شنیده میشد. هواپیماهای زیادی بر فراز سر ما پرواز میکردند، شماره زیادی اتومبیل و عرابه جنگی از کنار قصر میگذشتند. حیاط کریدور هفت از حیاطهای وسیع زندان بود و در آن عده نسبتا کمی از زندانیان سیاسی که شاید شماره آنها از ۶۰ نفر زیادتر نبود، میخوابیدند. شبها پس از ساعت ۹ که زنگ سکوت زده میشد ما زندانیان سیاسی حق نداشتیم از رختخواب خود برخیزیم و اگر کسی نیمه شب برای رفع حاجت به طرف کریدور میرفت فورا نورافکن برج او را تعقیب میکرد و از آن حیاط به طرف او میرفت و او را به در آهنین کریدر هدایت میکرد.
ولی آن شب همه زندانیان بیدار شده بودند و از وحشت این واقعه غیرمترقبه با هم گفتوگو میکردند و دستهدسته پهلوی هم مینشستند و از یک طرف حیاط به طرف دیگر آن میرفتند. چند نفر آژان و وکیل صاحب منصب نیز دم در کریدر پهلوی هم ایستاده و به هوا مینگریستند، ولی هیچ یک از آنها دیگر جرات نمیکرد ما را به سکوت و آرامش دعوت کند. مهمتر از همه آنکه برخلاف معمول چراغهای زندان خاموش شد.
چند روز پیش از واقعه شهریور اتفاق افتاده بود که برای تمرین عملیات ضدهوایی چراغها را خاموش کرده بودند، ولی این تاریکی چند دقیقه طول نکشیده بود و به ما زندانیان اغلب میگفتند که موتور برق خراب شده است ولی تاریکی آن شب معنی و مفهوم دیگری داشت، هنوز هیچکس نمیدانست چه اتفاق تازهای رخ داده است ولی این را احساس میکردیم هر اتفاقی که رخ دهد، ارتباط نزدیک با سرنوشت ما خواهد داشت. ما تا چند ساعت دیگر کشته خواهیم شد یا آنکه آزاد خواهیم شد.
صبح روز بعد آژانها و سایر مامورین همه خود را باخته بودند، آنها هم هنوز نمیدانستند چه خبر است، ولی دیگر کسی جرات نمیکرد به ما توهین کند. درها را زودتر باز میکردند، پس از یکی دو ساعت اخبار غریب و عجیبی رسید. دولت انگلیس و دولت شوروی به ایران اعلان جنگ دادند، هر دو سفارتخانه همان دیشب از تهران رفتهاند، شاه فرار کرده است.
وزرا همه رفتهاند و کلا همه گریختهاند، افسران شورش کردهاند، یکی دو ساعت بعد هواپیماهای خارجی بر فراز زندان دیده میشد. منظره عجیبی را ما تماشا میکردیم. هواپیماها در اشعه آفتاب تابستان در ارتفاع زیاد مثل نقره میدرخشیدند، ابر سفید رنگی از آنها جدا میشد، این ابرهای سفید تدریجا منبسط میشدند و پس از چند دقیقه ذرات کوچکی در هوا برق میزدند و پس از چند دقیقه ورقهای کاغذ رو به زمین فرو میآمدند. مقدار زیادی اوراق بر فراز زندان ریخته شد. اولیای زندان صلاح خود را در آن دیدند که ما را از حیاطهای زندان به داخل سلولهای کریدورها بفرستند. مقصودشان این بود که از این اوراق به دست ما نیفتد، ولی یکی دو ساعت بیشتر طول نکشید، یکی از آژانها اولین ورق را به قیمت یک تومان به ما فروخت و پس از نیم ساعت دیگری به قیمت ۵ قران ورق تازهای را به ما داد و بالاخره کار به جایی کشید که آژانها در مقابل یک چایی حاضر بودند از این اوراق به ما بدهند ولی ما دیگر احتیاجی نداشتیم.
دیگر پشت سر هم خبر میرسید، سرعت وقایع آن سه روزه به حدی زیاد بود که ترتیب آن از یاد من رفته است. صدای شلیک گلوله، نطق نخستوزیر ایران در مجلس راجع به عبور نیروهای متفقین از سرحدات ایران و اخطار به وکلا که راجع به آن نطق نزنند و اولین ابلاغیه جنگی ستاد ارتش ایران و بالاخره اعلام ختم مخاصمه و بلوا در میدان هواپیمایی همه اینها حاکی از زوال حکومت پهلوی بودند. اوضاع داخلی زندان به کلی تغییر کرده بود، دیگر ما از کریدوری به کریدور دیگر میرفتیم و کسی جلوی ما را نمیگرفت، ما کتابهای مجاز و کتابهای قاچاق خود را علنا به همه نشان میدادیم، کی جرات میکرد بپرسد که این کتابها از کجا آمدهاند. روز شنبه هفته بعد یعنی پس از ختم مخاصمه بالاخره خبری را که مدتها انتظار آن را داشتیم، رسید. کابینه تغییر کرد. خبر آوردند که رضاخان فرار کرده است. تمام افسران ارشد و وزرا میگریزند. مهمتر از همه که برای ما زندانیان حیاتی بود، خبر فرار رییس شهربانی و رییس زندان بود. رییس شهربانی جدید به دیدن زندان آمد. رییس زندان عوض شد سرهنگ ن ـ د رییس سابق زندان، خود به جرم اینکه یکی از زندانیان را فراری داده در زندان موقت به سر میبرد.
ولی این اخبار خوش فقط یک روز بیشتر دوام نداشت. روزهای بعد اخبار ضد و نقیض آن رسید. رییس شهربانی سرپاس م. در شهربانی کل کار میکند. شاه در تهران است. نخستوزیر جدید مردم را به آرامش دعوت میکند. شاه نه فقط در تهران است، بلکه دو مرتبه به وزیر جنگ فحش میدهد و او را از کار میاندازد.
ظاهرا به دستگاه حکومت سیاه تکان شدیدی وارد شد، ولی از پا درنیامد. در صورتی که اینطور نبود. ما در زندان کاملا احساس میکردیم. در ملاقات کسان ما اخبار خارج را صریحا به ما میگفتند، ولی کدام مامور اداره سیاسی بود که از گفتوگوی ما جلوگیری نماید. کدام مامور زندان بود که جرات داشت اثاثیه ما را تفتیش نماید، اغلب پنجاه و سه نفر از روز سوم شهریور به بعد فقط بیست و دو روز در زندان بودند ولی در همین مدت کوتاه انتقام معنوی خود را از ماموران زندان کشیدند و دق دلیشان را درکردند.
آژانی خواست به میوه و شیرینی که برای یکی از پنجاه و سه نفر روز ملاقات کسانش آورده بودند، دست بزند. به آژان تذکر داده شد که اگر دست تو به این میوهها بخورد هر چه دیدی از چشم خودت دیدی. پس از یک چشم به هم زدن جعبه میوه و شیرینی روی میز و وکیلی که آن طرف هشت اول زندان قصر نشست بود، پخش شد، فوری مدیر و صاحبمنصبان زندان ریختند دور زندان سیاسی: «آقا ببخشید، عذر میخواهد، غلط کرد.»
مدیر زندان رو کرد به آژان و وکیل: «برو مرتیکه احمق، بیتربیت، بگو یکنفر آدم با تربیت بیاید اینجا.» سابقا اگر کسی به آژان چپ نگاه میکرد، عمل او را توهین به دستگاه دولتی و شخص شاه تلقی میکردند اما امروز دیگر کی جرات داشت از شاه تعریف کند، دیگر زبان ما بلند بود.
روزنامه رهبر
سوم شهریور در زندان
مجتبی بزرگ علوی
مرداد ۱۳۲۱
منبع: سایت تاریخ ایرانی
ارسال نظر