تاریخ قاجار- نگاهی به کتاب واقعات اتفاقیه در روزگار
مجلس تحت نظر اعتدالیون و دموکراتها
شکلگیری مجلس ملی اگر چه خواست مشروطهطلبان بود اما به تدریج مذاکرات صورت گرفته در مجلس و به ویژه رفتار مغرضانه دولتهای روس و انگلیس به مخالفتها نسبت به عملکرد نمایندگان دامن زد. «واقعات اتفاقیه در روزگار» از جمله کتابهایی است که این نارضایتیها را منعکس کرده است. آنچه میخوانید بخش دوم از کتابچه «مجمع انصاف» این کتاب است.
بخش دوم
شکلگیری مجلس ملی اگر چه خواست مشروطهطلبان بود اما به تدریج مذاکرات صورت گرفته در مجلس و به ویژه رفتار مغرضانه دولتهای روس و انگلیس به مخالفتها نسبت به عملکرد نمایندگان دامن زد. «واقعات اتفاقیه در روزگار» از جمله کتابهایی است که این نارضایتیها را منعکس کرده است. آنچه میخوانید بخش دوم از کتابچه «مجمع انصاف» این کتاب است. «نواب والا: حالا کشتن اتابک و امینالملک و علاءالدوله را میگوییم به واسطه اینکه مانع از پیشرفت مقامات مشروطیت بودند لازم بوده است. آقا سیدعبدالله و صنیعالدوله که علمدار و حامی مشروطه بودند، اینها را چرا کشتند؟ کی سند داده که عوالم مشروطیت باید برحسب خیال چند نفر اشرار [و] اشخاص مغرض یا اعتدالی یا انقلابی یا دموکرات و یا اتحادی یا اتفاقی باشد، و الا مردم را میکشند؟ با این خیالات و اعمال جاهلانه که از بعضی ظاهر و مشاهده میشود، چگونه کارها منظم خواهد شد؟ هرگز نخواهد شد! اگر مشروطهخواهان با هم متحد بودند و امور مملکت منظم میبود و اسباب فساد جاری نبود، قشون روس و انگلیس وارد نمیشد. این تجربیات روس و انگلیس، همه به جهت اعمال و افعال و شرارت این نفوس خبیثه بیشرف است. چه از وکلا، چه از وزرا، چه از علما، چه از تجار، چه از بازاریها همه همدست شده، کار مملکت را به این مقام رساندهاند.
«جناب آقاشیخمحمد: شهدالله و کفیبالله که نصف بیشتر این بینظمیها، به واسطه این ضدیتها و خصومتهایی است که بعضی مغرضین نسبت به والاحضرت نایبالسلطنه مینمایند. زیرا زمانی که قانون نوشته میشد، به واسطه تلون مزاج مرحوم مظفرالدینشاه و شرارت شاه مخلوع، قانوننویسها به کلی سلب قدرت از سلطنت کردند؛ بدون اینکه بدانند کی پادشاه و کی نایبالسلطنه خواهد بود. تا اینکه، برحسب تقدیرات حتمیه الهی، در فقره نیابت سلطنت توجه قلوب به والاحضرت ناصرالملک شد. چون فرنگستان بودند. از طرف وکلای مجلس و وزرای مسوول و ملت دعوت شدند. استنکاف از قبول کردند. استدعاها شد. تلگرافا و کتبا، تمناها، تقلبها، تملقها کرده شد، تا قبول کرده آمدند. بعد از ورود، با تمام طبقات مردم، از عالم و جاهل، از سید و ملا، از وزیر و امیر، از کاسب و تاجر، از آقا و نوکر، از پیر و جوان، از لشگری و کشوری مذاکرات تکلیفی خود را فرموده. بعد از همه مذاکرات، باز عموما از او منصرف نشده، در مقام استدعا شدند. تا روزی که به مجلس مقدس حاضر شدند. در حضور وکلا و وزرا، با شهادت قرآن مجید قسم خوردند که در نیابت سلطنت خود، مخالفت قانون اساسی را نکنند، به هر نحو که قانون حدود او را معین کرده، تجاوز ننمایند. حالا، خوانندگان و حاضرین «مجمع انصاف» انصاف بدهند که آن وجود محترم، با اعتقاد به قرآن میتواند غیر از آنچه قانون تعیین داشته رفتار نمایند؟ چون در بساط مقدس اسلام هم فرق مختلفه شدهاند، از متشرعه و شیخیه و صوفیه و عرفا، که آیات قرآن و اخبار ائمه کرام را هر کدام به طریقی معین تعبیر و تاویل میکنند و استدلالاتی بر صحت اختیارات خود دارند؛ [بر ما هم واجب است به تبع] طایفه متشرعه و شیخیه و صوفیه و عرفا که آیات قرآن و کلمات خدا و فرمایشات ائمه هدی را تاویل کنیم یا معانی احتمالی بر او قرار بدهیم؟ همین قدر ما معنی تحتاللفظی آنها را مکلف هستیم و بس. حالا اگر والاحضرت بفرماید من یک شخص مسلمان متشرع قشری هستم که بر حسب قسمی که از قرآن خوردهام که در نیابت سلطنت تخطی از قانون اساسی نکنم، نه ظاهرا، نه باطنا؛ چه جواب میتوان داد؟ اسم نمیبریم که مفهوم غرض داشته باشد؛ سربسته میگوییم که اشخاصی که در مجلس مقدس شورای ملی و دربار سلطنتی به جسارت و بیادبی نسبت به حضرت معظمله صحبت داشتند، معرفی نهایت بیانصافی و بیشرفی خود را کرده؛ زیرا به هیچ وجه کسی حق تعرض نداشته و ندارد؛ چه جای اینکه تهمتها و افتراها به آن وجود محترم زده، منجر سخریهها بکنند.
این حرکات، تمام دور از دانایی است، بلکه موجب بدنامی و معرفی جهالت و وحشیگری خواهد بود. مگر اصلاح این امور و دفع شر این نفوس را از خداوند مسئلت کنیم. ۱۲ محرمالحرام ۱۳۳۵.»
جلسه ثانی «مجمع انصاف»
«بر حسب قرارداد و معمول، آقایان تشریف آورده، ابتدا، جناب آقای میرزا حسین فرمودند: در باب اختلافاتی که پیش آمده، بینی و بینالله، امروزه در میانه تمام این وزرایی که داریم، منالبدو الیالختم، کدام یک را میتوان گفت علما، فضلا، کمالا، نطقا، اطلاعا در ردیف والاحضرت ناصرالملک شمرده یا معروف اغلب از امپراتورها و پارلمانهای دول متمدنه باشند؟ مجال انکار به جهت هیچ منصفی نخواهد بود. چگونه سزاوار است که درباره یک چنین وجود محترمی، بعضی افتراها و برخی نسبتها داده شود یا توسط بعضی اراذل و اوباش که افتخار خود را در بعضی مجالس به فحش دادن و شنیدن میدانستهاند، کتابچه ژلاتین نوشته یا «تاریخ بیست روزه» و یا «روابط حسنه» چاپ کرده منتشر دارند؟ شهدالله غیر از ثبوت رذالت و هرزگی خود، نتیجه نخواهد داشت. اگرچه، به نظر خوانندگان، مذاکران حاضرین این مجمع از پارتیهای والاحضرت محسوب خواهند بود و حال آنکه میتوان گفت که شهدالله و کفیبالله شهیدا که والاحضرت پول به ما نداده، پیغام به ما نفرستاده، بلکه خصوصیت و شناسایی ظاهری با او نداریم. فقط محض وجدان خود و حقخواهی و حقگویی؛ قصدی نداشته و نداریم. وانگهی، چون ما برای رضای خدا و اصلاح امور مملکت و آسایش ملت میگوییم هر کس هر چه میخواهد بگوید، منتها یک افترایی هم در حق ما خواهند گفت. چون ماها والاحضرت را وجود محترم درستکار صحیحی میدانیم، ولی معصوم نمیدانیم. چه ضرر دارد این مجمع را از دوستان آن حضرت بدانند؟ توکل و امید با خداست.
«نگارنده: فیالواقع، اگر باید به اولیای امور دولت باید ایراد کرد، چرا به وزرایی که در تکالیف خود غفلت کردهاند نمیکنم؟ اسم نمیبرم که مفهوم غرض داشته باشد؛ وقتی سالارالدوله آمد به کردستان، چرا وزیر داخله و وزیر جنگ آن ایام، فورا جلوگیری نکردند که دیگر به کرمانشاهان و همدان و بروجرد و عراق و ساوه نیاید و مردم را نچاپد که بعد ناچار شوند سوار بختیاری و مجاهد و ارمنی با آن همه مخارج گزاف فرستاده دفعش کردند؟ به مجرد فرار آنها، قشون دولتی هم هر چه جلوی راهشان بود چاپیده، معاودت کردند. بعد از مراجعت قشون دولتی، دوباره حضرات آمدند. قریب دو سال است، نایب حسین کاشی، کاشان و توابع آن را تاراج و یغما کرده، چند صد هزار مخلوق را مضطرب و پریشان نموده. دوازده سردار با قریب ۱۰هزار سوار بختیاری در کاشان او را محاصره کردند، بعد هم گفتند فرار کرد که میتوان گفت وجود نایبحسین، به جهت شجاعان و دلیران بختیاری یک ملک مستغلی شده، اگرچه املاک مستغل سالی یک مرتبه حاصل میدهد، این مستغل، سالی دو سه دفعه حاصل میدهد.
زیرا هر چند ماه یک دفعه، خود را جلوه میدهد. باید دولت مبالغی گزاف مواجب و مصارف بدهد، سواران بختیاری بروند، ولی او را نگیرند، بگویند فرار کرد. مراجعت نمایند و هیچ مواخذه در کار نباشد، چرا از وزیر امور خارجه آن ایام، مواخذه نمیشود که چرا در خانه شعاعالسلطنه به قزاق روسی بیاحترامی واقع شد که نتیجهاش معذرت خواستن باشد؟
چرا در اصلاح و جواب مسامحه شد که موجب اولتیماتوم شود؟ چرا جواب اولتیماتوم را به کلی در عهده وکلا نگذاشتند تا آنها به تکلیف خود رفتار نمایند؟ یا وزرا چرا با وزیرمختار روس جلوگیری از واقعه تبریز نکردند که این واقعات نشود؟ چون، اصلاح این نحوه امور در عهده وکلای مجلس است، وزرای مسوول مملکت باید اقدام در این امور نمایند؛ زیرا که مردمی که وکیل انتخاب کردهاند، عقلا و شرعا دیگر خودشان حق مداخله در کارها ندارند، زیرا آن وکیل را اگر عالم و متدین و خیرخواه ندانستند، چرا وکیل کردند؟ اگر دانستند، چرا در کار او مداخله مینمایند؟ ولی مردم خواهند گفت اگر ما خودمان وکیل کرده بودیم، هرگز مداخله نمیکردیم. این وکلا را بعضی آقایان روسای احزاب آنها را معرفی و تعیین کردهاند که پارتی آنها باشند یا آنها را قابل وکالت بدانند؛ ما نمیدانستیم. قلم اینجا رسید و سر بشکست. پس میتوان گفت که بدنامی، عدم پیشرفت مشروطیت و اختلافات در مجلس شامل حال آن اشخاصی است که پارتی بازی را مرتب کردند و وبال و خسران کیفیاتی که در تبریز واقع گردیده، به گردن اشخاصی است که محرک هیجان مردم شده که نتیجهاش این واقعات شده که از او میترسیدیم. وانگهی چرا باید تبریز بیحاکم باشد؟ به جهت حکومت تبریز، از جناب مخبرالسلطنه حاکم بهتر از کجا پیدا خواهند کرد؟ چرا باید شیراز بیحاکم باشد که آن واقعه ناگوار ماموران انگلیس پیش آید که به مستمسک امنیت و حفظ خود، سوار هندی وارد نمایند؟ و غافلیم که بعضی غفلات، مستلزم بعضی واقعات ناگوار خواهد بود. چنانچه، بعضی واقعات ناگواری که دامنگیر گردیده و بعد هم بدتر خواهد شد، به واسطه بعضی غفلات و مسامحاتی است که وزرا در امور کردهاند و اصلا پشیمانی و خجلت هم ندارند که چرا چنین شده است. جای تاسف است که باز همین اشخاص وزیر خواهند بود و اصلا خجالت نخواهند کشید که ماییم وزرایی که ایران را از دست دادیم.
«نواب والا: ما اصلا نخواهیم گذاشت که ترتیبات مشروطیت برحسب طریقه صحیحه مرتب باشد. ترتیبات شرافت و لیاقت و علم و دانایی وکلای سابق را که مشاهده کردیم که چه بودند، نتیجه اعمال آنها چه شد. حالا، در این انتخاب ثانوی هم میخواهند همان ترتیبات را پیش آورند. کتابچه ترغیب و تحریص در انتخاب را که از مرکز «اجتماعیون» چاپ و منتشر کردهاند، ملاحظه کرده، پناه به خدا بردم که بیدیانتی تا چه اندازه؟ بیانصافی تا چه حد؟ رسوایی تا کجا؟ دو سال مجلس مقدس شورای ملی در تحت نظر و تصویب یک دسته پارتیبازی اعتدالی [و] دموکراتی گذشته؛ اگر چند نفر مردمان عاقل دانا در آنجا بوده، در مقابل جماعتی مغرض و بچه، مستهلک بودهاند. مسلم است که اغلب با کی خواهد بود. چون خیال پردهدری نداریم، اسم برده نمیشود، بلکه خودشان منصرف از این هواهای نفسانی شوند. اگر منصرف نشدند، آن وقت ناچار از اسم بردن خواهیم شد. ولی، شایسته بود که نویسنده کتابچه «اخطار»، انقلابات را به تابوت و گورستان تعبیر نمیکردند؛ عبارت که قحط نبود. حالا که در نظرشان اینقدر اهمیت داشته است، پسندیده این بود که معرفی این اشخاص را نکرده باشند. زیرا بینی و بینالله، غیر از سه نفر، در آن اخطار مابقی قابل این مقام مقدس نیستند، بلکه تعیین آنها به جهت وکالت، ظلم به ملت و مملکت و دولت خواهد بود. مگر خداوند مقتدر آنچه خیر این مردم بیچاره است مقدر فرماید و مجال به مغرضین ندهد؛ بلکه، هدایت کند آنها را.
«جناب حاجیخان: اینکه نگارنده فرمودند که بعضی اعمال و غفلات مستلزم بعضی واقعات غیرمنتظری میشود، خوب است توضیح بفرمایند که مقصود چه بود؟ چه کار و چه عمل مستلزم مطلب دیگر میشود؟ چه واقعه لازم و ملزوم دیگر[ی] میگردد؟ توضیح فرمایند!
«نگارنده: چون یک نتیجه تاریخ خواندن، این است که از واقعات که اتفاق افتاده و در تاریخ نوشته شده، خوانندگان آن تاریخ باید از مضراتش کناره و محسناتش را قائل باشند و آن واقعات را سرمشق خود قرار بگذارند؛ در چند سال قبل که ظلم و تعدیات جابرانه شعاعالسلطنه ساکنین فارس را مجبور در تحصن قنسولخانه انگلیس کرده بود، یکی از دانشمندان ملت و خیرخواهان مملکت در عنوان شبنامه ژلاتینی، شرحی خطاب به شاه مرحوم نوشته، منتشر کرده که: نباید به رعیت ظلم و تعدی کرده که مردم مجبور شوند که پناه به قنسولخانه انگلیس ببرند تا آنها شفاعت نمایند. قبول شفاعت نشود، موجب تکدر و رنجش خواهد بود. قبول شود، چهار روز بعد، اهل تهران هم به اندک امر و نهی به سفارت ملتجی خواهند شد. خرده خرده، بعضی ترتیبات پیش میآید، لازم و ملزوم خواهد بود. شاهد نصایح خود را واقعات هندوستان را ذکر کرده بود که نفوذ در یک حدود یا در یک امر داخلی مملکت، قهرا و طبعا نفوذ حد دیگر را به حکم وجوب لازم دارد. چنانچه تصرف مدرس، تصرف کلکته را لازم آورد و کلکته، اسباب تصرف بنگاله شد و بنگاله، موجب تصرف دکن گردید و حفظ این ممالک، انگلیس را به دهلی آورد و حفظ دهلی، تصرف افغانستان را لازم ساخت. شکست کابل، مقتضی فتح حیدرآباد [و] موجب شکست دولت سنجاب آمد و حفظ نیشابور، بدون لاهور ممکن نبود. به ملاحظه این شرحی که در آن شبنامه دیده بودم، گفتم که بعضی غفلات و اقدامات، قهرا مستلزم بعضی واقعات غیرمنتظره میشود. چرا باید وزرای عالم مسوولیت از کار خود غفلت کرده باشند که نتیجهاش اولتیماتوم باشد که عقلها مات و حیران باشند که چگونه رد کنند و چه نحو قبول نمایند و کارها به دست یک دسته جهال افتد که به طوری کارها را خراب مینمایند که اصلاحپذیر نباشد؟
ارسال نظر