بخش چهارم

نامگذاری گمبرون و حکایت تجارت و زندگی در این بندر مهم تجاری ایران از جمله بخش‌های خواندنی کتاب «انقراض سلسله صفویه» نوشته لارنس لاکهارت است. آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از مطالب این کتاب درباره تجارت در این بندر در قرن ۱۷ میلادی است.

طوایف بلوچ که از ضعف دولت ایران در سرکوبی ابدالی‌ها و غلجایی‌ها خبر داشتند به حملات خود بیش از پیش ادامه دادند و در نواحی بیشتری به تاخت و تاز پرداختند. پس از آنکه لطفعلی‌خان داغستانی برادرزاده اعتمادالدوله از سواحل خلیج فارس فرا خوانده شد (وی لشکری برای حمله به عمان فراهم آورده بود)، بلوچ‌ها در اوایل زمستان ۱۷۲۰ تا لار پیش آمدند و به محل کار هلندی‌ها در آنجا حمله بردند. اما دوازده نفر هلندی که در آنجا کار می‌کردند به شدت از خود دفاع کردند.

بلوچ‌ها سپس متوجه گمبرون شدند و در ماه دسامبر چهار هزار نفر از آنها به آن بندر درآمدند. ناخدا الکساندر همیلتن که در آن وقت در گمبرون بود با عده‌ای از ملوانان به کمک کارمندان کمپانی انگلیسی هند شرقی شتافت. عده مدافعان در حدود پنجاه تن بود. همیلتن درباره آنچه روی داد می‌نویسد:

«از قصد آنها ۱۰ روز قبل از ورودشان اطلاع داشتیم و به این ترتیب، ما و هلندی‌ها محل کار خودمان را به بهترین وجه مستحکم ساختیم: توپ‌های کوچکی بر بالای دیوارها روی محورهای چرخنده نصب کردیم و برای قرار دادن توپ‌های بزرگ جهت حفاظت راه‌‌های محل کارمان، سوراخ‌هایی در دیوار ساختیم. حاکم شهر هر شب توپ شلیک می‌کرد تا دشمن بداند که وی آدم شجاعی است، ولی در پانزدهم دسامبر دشمن به شهر نزدیک شد و حاکم چنان ترسید که با وجود آنکه یک دیوار بلند گلی میان او و مهاجمان حائل بود، سوار بر اسب شد و به یکی از قلاع ساحلی پناه برد و چند توپ پر بر جا گذاشت.

بلوچ‌ها اول به محله غربی شهر در جایی که محل کار ما قرار دارد، آمدند و به سرعت از دیوارهای گلی گذشتند ولی با توپ‌های خود از آنها پذیرایی گرمی کردیم. مهاجمان به زودی به اشتباه خود پی بردند و دوباره با عجله عقب نشستند. روز دیگر با هم مشورت کردند که چگونه مجددا به حمله بپردازند، ولی کسی نبود که سایرین را رهبری کند و روز بعد تصمیم گرفتند به هلندی‌ها که از ما سه مرتبه قوی‌تر بودند حمله کنند، ولی با همان مقاومت و دفاع ما مواجه شدند. هلندی‌ها در محل کار خود انباری داشتند و کالایی به بهای بیست هزار لیره استرلینگ در آنجا گذاشته بودند. بلوچ‌ها به این انبار حمله کردند و از هلندی‌ها دوازده نفر کشته و در حدود هشت تا ده نفر زخمی شدند. بلوچ‌ها تا یک ماه در نواحی مجاور ما مشغول تاخت‌و‌تاز بودند تا آنکه به آنها فرمان رسید بازگردند.»

در یادداشت‌های روزانه گمبرون نوشته شده است که هلندی‌ها در این کشمکش رهبر بلوچ‌ها و بسیاری از آنها را به هلاکت رساندند. همان منبع ذکر می‌کند که پادگان ایرانی هیچ گونه مقاومتی نکرد و به مهاجمان اجازه داد عده‌ای اسیر و تعداد زیادی اغنام و احشام با خود ببرند.

روحیه ایرانیان در این وقت بسیار خراب بود، زیرا از ابدالی‌ها و غلجایی‌ها چند بار شکست خورده بودند و بعد از عزل و کور کردن فتحعلی‌خان داغستانی در هشتم دسامبر اوضاع کشور بسیار آشفته بود. بعد از عزل شخص مذکور، برادرزاده‌اش لطفعلی‌خان بازداشت شد و قوایی که فراهم آورده بود متفرق گردید و به این ترتیب تنها سنگری که در برابر شورش و حمله در جنوب و جنوب غربی کشور وجود داشت از میان رفت.

ایضا در یادداشت‌های روزانه گمبرون، مورخ ۲۶ر۱۵ سپتامبر ۱۷۲۱، ذکر شده است که «افغان‌ها تا حدود اصفهان را نیز به باد غارت می‌دهند و بسیاری از تجار و کالاها را با خود می‌برند و به طور کلی تجارت در ایران را خراب کرده‌اند.» در همان یادداشت‌ها نوشته شده است که اصفهان بهترین بازار برای فروش ماهوت است؛ ولی متذکر می‌شود که مخارج محل کار در آنجا بسیار زیاد و بالغ بر ۱۷۵۰۰۰ شاهی یا سه هزار لیره در سال می‌شود. نماینده کمپانی برای توجیه این مبلغ می‌گفت: «باید در نظر داشت که محل کمپانی در شهری واقع است که مردم آن در تجمل زندگی می‌کنند و ظاهر آراسته آن محل برای شهرت و اعتبار کمپانی ضروری است.»

نماینده کمپانی بعد از شرح مختصری درباره محل کار کمپانی در کرمان و پشم این ناحیه، می‌نویسد که نامه‌ای به اعتمادالدوله (محمد قلیخان شاملو) نوشته است به امید آنکه امتیازات مساعدتری برای تجارت کسب کند. در پایان شکایت می‌‌کند که «هر حق یا امتیازی که کمپانی از پادشاه ایران دریافت داشته لغو شده است و بسیاری از آنها که در نتیجه فرامین مکرر تجدید شده چند ماه بیشتر دوام نداشته است»؛ معلوم نیست چه جوابی به نماینده مذکور داده شده است. با در نظر گرفتن وقایعی که به زودی روی داد، شکایت نماینده کمپانی بی‌اثر بود، زیرا حمله دوم غلجایی‌ها مدت کوتاهی بعد از آن به وقوع پیوست و تمام اوضاع کشور را آشفته کرد.

کمپانی‌ها در گمبرون

۱- گمبرون (بندرعباس)

هنگامی که آلفونس دو آلبوکرک جزیره هرمز را در سال ۱۵۱۴ به تصرف درآورد، ناحیه باریک ساحلی، واقع در خاک ایران را که شهر گمرو در آن قرار داشت نیز اشغال کرد؛ و پرتغالی‌ها تا یک قرن بعد از این شهر برای حمل کالا به هرمز و بالعکس استفاده کردند. ولی چون هرمز دارای اهمیت بیشتری بود، آن شهر چندان مورد توجه نبود. شاید جان نیوبری نخستین فرد انگلیسی باشد که از گمرو دیدن کرد. درباره آن شرحی جز این نمی‌دهد که آن شهر سابقا در تصرف پادشاهان لار و بعد پادشاهان هرمزی بود و پرتغالی‌ها در آنجا قصری با هفت هشت سرباز دارند.

در سال ۱۶۱۴ داودخان، برادر امامقلی‌خان، حاکم معروف فارس، شهر گمرو و ناحیه باریک ساحلی را از دست پرتغالی‌ها بیرون آورد. دو سال بعد ادوارد کاناک از گمرو، یا به قول او گمبرون، دیدن کرد و از امکانات استفاده از آن بندر آگاه شد و اظهار امیدواری کرد که کمپانی هند شرقی بتواند، در «آغوش پرتغالی‌ها»، یک سال دیگر در بندر آباد گمبرون بماند. بعد می‌نویسد که گمبرون بهترین بندر ایران است و همه نوع کشتی، در تحت حفاظت قلعه محکمی، می‌تواند در آنجا لنگر اندازد.

شش سال بعد، چنان که دیدیم، بندر گمبرون سقوط کرد و به کمپانی هند شرقی همان امتیازاتی که ممکن بود در هرمز داشته باشد اعطا گردید و کمپانی نیز مرکز کار خود را از جاسک به آن شهر انتقال داد.

در اسناد و کتب قرن هفدهم و هجدهم نام گمبرون به صورت‌های گوناگون از قبیل گمرو، گمبرون، گمبرن، کمرون، کومورون و کوماران یو دیده می‌شود. شاردن و عده دیگری از نویسندگان تصور می‌کردند که آن نام وجه تسمیه غلطی از لغت ترکی «گمرگ» است. ولی این موضوع صحت ندارد. همچنین آن نام از کلمه پرتغالی «کوماران یو» که به معنی میگوست، مشتق نشده است. الکساندر همیلتن، که با کشتی خود غالبا به گمبرون آمد و شد می‌کرد، می‌گوید که از آن بندر سابقا برای ماهیگیری استفاده می‌شد و وقتی شاه عباس شروع به ساختن آن کرد، از اینکه پرتغالی‌ها آن شهر را برای صید میگو مناسب می‌دانستند، خنده‌اش گرفت. ریشه کلمه ظاهرا چنین است: از قرن دهم تا اوایل قرن چهاردهم، شهر هرمز که در آن وقت در دهانه خیلی کوچکی در نزدیکی شهر میناب در چهل و هفت میلی شرق بندرعباس قرار داشت، انبار کالاهای شرقی بود. در سال ۱۳۰۰ اعراب غارتگر به اندازه‌ای به آن شهر حمله بردند که پادشاه هرمز با تمام اتباعش آن محل را ترک کرد و به جزیره کوچ جرون (به فتح یا کسر جیم)، که در چهار میلی جنوب خاک ایران و چهل میلی غرب میناب قرار دارد، رفت. لنگرگاه خوبی در قسمت شمالی جزیره که جای مناسبی بود ساخته شد و به زودی آن شهر ترقی کرد. این شهر را هرمز نو نامیدند ولی کلمه نو متدرجا از بین رفت و شهر جزیره از آن به بعد به نام هرمز معروف شد. عجب آنکه نام جرون که تا آن وقت به آن جزیره اطلاق می‌شد، اخیرا به شهر کوچک یا دهکده سرو یا شهرو واقع در ده میلی شمال غربی هرمز در خاک ایران داده شده است. گمرو یا گمرون و سایر نام‌های نظیر آن وجه تسمیه غلطی از جرون است.

بسیاری از منازلی که در گمرون، بعد از ترک هرمز برپا شد از مصالحی که از خانه‌های مخروبه آن جزیره به دست آمده بود ساخته شد.

از لحاظ تجاری، گمبرون چند مزیت بر جاسک داشت. اولا برای لنگر انداختن کشتی مناسب‌تر و به شیراز و اصفهان بسیار نزدیک‌تر بود. گذشته از این، راه‌های کاروانی که آن شهرها را به گمبرون مربوط می‌ساخت، کمتر از راه طویل جاسک در معرض حملات عشایر غارتگر بود. کاروان‌ها معمولا در بیش از یک ماه مسافت بین گمبرون و اصفهان را طی می‌کردند ولی چاپارهایی که بار زیاد نداشتند می‌توانستند آن مسافت را در ده روز بپیمایند. راه کاروان رو دیگری گمبرون را به کرمان مربوط می‌ساخت و از این طریق بود که انگلیسی‌ها و بعدا هلندی‌ها، موی بز کرمانی را به دست می‌آوردند.

به این ترتیب، گمبرون مزایای مسلمی داشت ولی اروپایی‌هایی که به آن شهر رفت و آمد می‌کردند، یا در آنجا مقیم بودند، مطالب اغراق‌آمیزی را که کاناک درباره آن نوشته بود باور نمی‌کردند. اشکال مهم آن شهر هوای ناسازگار و ناسالم تابستان آن ناحیه بود (از طرف دیگر هوای آن در زمستان مطبوع و سازگار بود). اشکال دیگر بدی آب شهر بود (به استثنای آبی که از دهکده عسین واقع در شمال غربی شه و در مجاورت تپه‌های کوه گنو به دست می‌آمد). در نتیجه آشامیدن آب بد شهر ساکنان آن مبتلا به کرم‌های پیوک می‌شدند. دوبروین می‌نویسد: «این کرم‌ها در بازوان و پاهای اشخاص فرو می‌رود و اگر در هنگام بیرون آوردن آنها مقداری از آنها در گوشت باقی بماند، برای آن اشخاص زیان‌هایی دارد.» بسیاری از اروپایی‌هایی که در قرن‌های هفدهم و هجدهم در این شهر ساکن بودند، یا به آنجا رفت و آمد می‌کردند، از اوضاع آن شکایت داشتند و در اینجا لزومی ندارد که تمام آنچه را نوشته‌اند نقل کنیم. محض مثال کافی است چند نمونه ذکر کنیم.

جان نیوهف، که در سال ۱۶۶۲ در گمبرون بود، می‌نویسد:

«کشتی‌هایی که مجبورند در تابستان در اینجا بمانند بایستی با بادبان پوشیده شوند وگرنه تخته‌ها شکاف برداشته و قیرها به جوش می‌آیند. به‌طوری که کسی جرات نمی‌کند با پای برهنه روی عرشه کشتی راه برود. کسانی که جرات می‌کنند در هوای گرم در گمبرون بمانند معمولا به بیماری بدی دچار می‌شوند که اگر آنها را نکشد لااقل به ندرت بدن آنها را ترک می‌کند و آثاری به جا می‌گذارد که آنها را به قبر می‌کشاند.»

شاردن که چند سال بعد در گمبرون بود، راجع به آب و هوای مهلک آن می‌نویسد:

«فکر نمی‌کنم در دنیا هوایی ناسالم‌تر و بدتر از هوایی که در آنجا استنشاق می‌شود بتوان پیدا کرد، (مخصوصا از اواخر آوریل تا پایان سپتامبر). باید گفت آب و هوای آن مخصوصا برای خارجی‌ها مهلک است و نمی‌توانند مدت مدیدی در آن شهر اقامت کنند و لااقل از هر ده نفر نه نفر در ظرف ده سال می‌میرد و این حسابی است که معمولا می‌کنند.»

دکتر جان فرایر، که در همان ایام از گمبرون دیدن کرده، می‌نویسد که ملوان‌های انگلیسی که به آن بندر می‌آمدند، از گرمای شدید آن شکایت داشتند و از راه تمسخر می‌گفتند که میان گمبرون و دوزخ فاصله کوتاهی بیش نیست. دوبروین که در پاییز ۱۷۰۵ مبتلا به تب شدیدی در گمبرون شد به تعداد زیاد متوفیات در آن شهر اشاره می‌کند و بعد از آنکه مرضی را که در نتیجه کرم‌های پیوک ایجاد می‌شود شرح می‌دهد، می‌نویسد:

«برای تنبیه بدکاران مجازاتی بدتر از مجبور کردن آنها به زیستن در این شهر نیست. اکثر اوقات اشخاص شایسته و معروفی که به قصد جمع ثروت به آنجا می‌آیند، قبل از آنکه به آرزوی خود برسند به چنگ مرگ گرفتار می‌شوند.»

الکساندر همیلتن هم عقاید مشابهی اظهار می‌دارد و می‌گوید: «گمبرون محل بدی است و فاقد احتیاجات بشری- به استثنای ماهی و گوشت گوسفند- است. با وجود این، سال‌ها به علت تجارت پرجمعیت بوده و جیب بازرگانان تهی‌دست را پرکرده است.»