تاریخ ایران - جنبش تنباکو از زبان پزشک ناصرالدین شاه-۴
بدون اجازه شاه دستور تیراندازی داده شد
سرسختی شاه و درباریان در لغو قرارداد انحصاری امتیاز تنباکو به یک شرکت انگلیسی و مقاومت روحانیون و بازرگانان در برابر این امتیاز انحصاری به مجادله و شورش منجر شد. پزشک مخصوص ناصرالدین شاه در خاطرات خود از شورش مردم نوشته است. او مینویسد، در این جدال بر اعتبار روحانیون افزوده شده است...
دست خط تحریم تنباکو
سرسختی شاه و درباریان در لغو قرارداد انحصاری امتیاز تنباکو به یک شرکت انگلیسی و مقاومت روحانیون و بازرگانان در برابر این امتیاز انحصاری به مجادله و شورش منجر شد. پزشک مخصوص ناصرالدین شاه در خاطرات خود از شورش مردم نوشته است. او مینویسد، در این جدال بر اعتبار روحانیون افزوده شده است... ۳ ژانویه = ۲ جمادیالثانی
مردم هنوز دست به کشیدن قلیان نبردهاند، اخباری هم که از لندن میرسد چندان اطمینانبخش نیست، سهام بانک شاهنشاهی به نصف قیمت رسیده و چون تسطیح جادههای جنوب استخراج معادن و معاملات تریاک همه ضمیمه امتیاز بانک بوده، کلیه این امور دچار وقفه شده است و بیم ضرر برای همه بهخصوص برای بانک میرود.
اگر این حال دوام کند خسارات جبرانناپذیری متوجه همه چیز خواهد شد. البته روحانیون از این جهات وحشتی ندارند و امور فوق به ایشان مربوط نیست؛ به همین جهت به استظهار نفوذی که ایشان را در میان طبقه عوام متعصب مسلم است روز به روز بر تحرک خود میافزایند و به حد و سدی برای تحریک قائل نیستند در صورتی که حال دولت چنین نیست و اگر این مبارزه به همین صورتی که شروع شده دوام یابد بیم هر خطری برای آن میرود.
۴ ژانویه = ۳ جمادیالثانی
امروز صبح موقعی که میخواستم به سر خدمت بروم قراولی دم در اندرون کاغذی از طرف اعتمادالحرم خواجهباشی به دستم داد، دیدم که او از من خواسته است که ساعت یک به منزل او بروم.
معمولا ظهر بعد از آنکه ناهار شاه تمام شد من آزاد میشوم، ولی گاهی هم ممکن است که پیشامدی موجب گرفتاری من شود. از این رو دیرتر از موقع عادی عازم عمارت سلطنتی شدم تا اگر اتفاقی پیش آمد بتوانم آزاد باشم.
در حدود ساعت ده به محض اینکه به خیابان جبهخانه رسیدم مردم را در حال طغیانی غیرعادی دیدم و مشاهده کردم که جمعیتی دم بازار جمع آمدهاند، قدری دورتر در ارک را که معمولا در این ساعت باز است نیمباز یافتم، سربازها پشت آن قراول میدادند و دو نفر از ایشان هم از بالای در مواظب حرکت مردم هستند.
این قراولان که هر روز من را میدیدند و میشناختند چون میدانستند که من به سر خدمت میروم با اینکه به کسی اجازه عبور نمیدادند مزاحم من نشدند.
وقتی که وارد گلستان شدم همه وزرا را حاضر دیدم، شاه بدون آنکه سخنی بگوید غمناک قدم میزد، گاهی پا بر زمین میکوفت و گاهی عصا به درختان مینواخت و معلوم بود که حالتی آشفته دارد. خواستم ببینم چه خبر است، به من گفتند که شاه که کاسه صبرش لبریز شده میرزا عیسی نایبالحکومه تازه تهران را پیش میرزا حسن آشتیانی فرستاده و به او تکلیف کرده است که یا به استعمال دخانیات فتوی دهد و قلیان بکشد یا اینکه از ایران خارج شود، میرزا حسن در جواب گفته است که جلای وطن را بر استعمال دخانیات ترجیح مینهد و حاضر به حرکت شده.
این خبر به سرعت در شهر انتشار یافته و مردم به همین جهت اجتماع کرده و علت آشفتگی شاه نیز همین است. ظهر نزدیک و شاه عازم رفتن به سر سفره است، گلستان به تدریج خلوت شد و کسانی که خدمتی نداشتند رفتند و از وزرا هم فقط امینالسلطان ماند. بعد از آنکه صرف غذا به اتمام رسید چون من لازم بود به اندرون بروم و نمیدانستم که چه مدت آنجا خواهم ماند عازم منزل شدم تا بالاپوش خود را بردارم، زیرا که هوا گرفته بود و بیم باران میرفت.دیدم در ارگ بسته و قراولان اسلحه به دست از جمعیت که با تهدید و غوغا در حال هجوم هستند ممانعت میکنند. برگشتم تا از در خیابان نایبالسلطنه به اندرون بروم. جلوی تختخانه ابوالحسنخان را دیدم که پریشانخاطر بود به من گفت از گلستان بیرون نروید که برای شما خطر دارد. من به گلستان برگشتم و در این وقت زنگ ساعت شمسالعماره ساعت یک را زد سر و صدای مردم کمکم بیشتر شد و به اوج شدت رسید. پیشوای این جماعت سیدمتعصب گمنامی بود که این عده را از دم بازار سبزهمیدان و نزدیک خانه من برداشته و به میدان شاه (میدان توپخانه) آورده و چون به علت ممانعت نظامیان نتوانسته بود از راه خیابان نایبالسلطنه به ارگ راه یابد از طریق خیابانهای جبهخانه و ناصریه و کوچه در اندرون خود را با جماعت به طرف دیگر خیابان نایبالسلطنه رسانده.تا این ساعت صدایی که به گوش میرسید فقط غوغای مردم شورشی بود، اما در اینجا جلوی قراولانی که راه ایشان را سد کرده بودند مردم دست به سنگ بردند و در و پنجرههای عمارت نایبالسلطنه را شکستند و قصدشان این بود که به زور از این راه خود را به عمارت شاه برسانند چه این کار از راه دیگر به علت جلوگیری قراولان ممکن نمیشد.در این موقع فرمانده این نظامیان یعنی معین نظام از ترس اینکه مبادا شورشیان به اندرون نایبالسلطنه که سخت مورد تهدید بود راه یابند صلاح را در این دید که در مقابل مردم از خود جنبشی نشان دهد به همین جهت بعد از اتمام حجت به ایشان و در جواب ناسزا شنیدن و سنگ خوردن به قراولان امر به شلیک داد. عدهای از مردم کشته شدند از آن جمله سیدی که جماعت را تحریک میکرد به خاک افتاد، مردم با اینکه باز مقاومت میکردند چون بار دیگر بر رویشان شلیک شد در حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر گریختند و جمعیت پراکنده شد.در این هنگامه شاه بعد از صرف ناهار به باغ گلستان آمده و بعد از لحظهای صحبت با امینالسلطان با پیشخدمتان مخصوص از راه نارنجستان به اتاق برلیان که نزدیکترین اتاقها به اندرون است رفته بود. امینالسلطان وقتی که از شاه جدا شد به حال تفکر بود، با چند تن از نزدیکان به طاقنمایی که مقابل انگلستان است رفت و کنار دیوار پشت به آبدارخانه نشست، اما من چون بیرون نمیتوانستم بروم و جای دیگر هم نداشتم به انتظار حوادث تنها به قدم زدن در باغ مشغول شدم.تا موقعی که مردم در دور ارک فریاد میکشیدند اتفاق خاصی نیفتاد، ولی همین که به عمارت نایبالسلطنه رسیدند و خواستند در اندرون او را بشکنند و از آنجا به اندرون سلطنتی راه یابند و صدای شکستن شیشهها برخاست شش هفت نفر از پیشخدمتان را به ریاست میرزا محمدخان پدر ملیجک دیدم که غرقه در اسلحه به حفظ اتاق الماس میروند.اسلحه ایشان اسلحه شکاری است، تفنگی بر دوش دارند و قطارهایی از فشنگ بر کمر. البته نیت این جماعت ممدوح است، ولی اگر موقع مناسب و دل و دماغی باقی بود، انسان از دیدن آنها از خنده میمردم معلوم نبود که اگر شورشیان به عمارت حمله میکردند از این شش هفت نفر چه کاری ساخته میشد! هنوز دست به تفنگ نبرده کثرت جمعیت یا آنها را زیر دست و پا میبرد یا اینکه مجبور به فرار میشدند.صدای تفنگی که شنیده میشد چندان خوشایند نبود و شاه نیز از آن در تعجب افتاد و همین کیفیت میفهماند که دستور آن از جانب شاه نبود.از جانب صدراعظم هیچ گونه صدایی شنیده نمیشد، او و نزدیکانش از جای خود تکان نمیخوردند و هیچ نمیگفتند و همه گوش را متوجه سر و صدای کوچه کرده بودند. امینالسلطان مقداری کاغذ در دست داشت، گاه گاهی آنها را بلااراده ورق میزد و گاهی هم در هم میفشرد.موقعی که قدمزنان به حوض بزرگ رسیدم دیدم نایبالسلطنه از جلوی موزه میگذرد و به حضور شاه میرود. من به عجله پیش آمدم و وقتی که به در نارنجستان عبورم افتاد، دیدم شاه با فرزند خود از آنجا بیرون میآید.نایبالسلطنه خاطر شاه را مطمئن ساخته و به او اطلاع داده است که آرامش برقرار گردیده و خیابانهای اطراف ارک دست نظامیان است. در این غوغا هفت نفر کشته شده و زخمیان برای آنکه شناخته نشوند به عجله تمام گریخته و مخفی گشتهاند.ساعت قریب به پنج بود که من از بیراهه خود را به منزل رساندم، راه معمولی را یک عده توپچی با یک توپ بسته بودند.امروز روزی غمانگیز بود، زیرا که اگر چه توپ پیش سلاطین آخرین وسیله اثبات حق به شمار میرود، ولی باید گفت که این وسیله بسیار وسیله بدی است و کسی که غیر از آن وسیله دیگری نداشته باشد با آتش بازی میکند.راست است که شلیک تفنگ شورش را خوابانده ولیکن آن دو قوهای که با یکدیگر نزاع میکردهاند همچنان به حال خصومت باقی هستند، شاه اگرچه غالب آمده ولیکن از حیثیتش کاسته شده و روحانیون با وجود مغلوبیت قویتر گردیدهاند.
۵ ژانویه = ۴ جمادیالثانی
ساعت یک بعد از ظهر اعلیحضرت یک عده از صاحبمنصبان و نوکرانی را که در خواباندن شورش مداخله کرده بودند به حضور بار داد پس از اظهار رضامندی از خدمات ایشان به آنها انعاماتی بخشید.حاج میرزا حسن آشتیانی تا به حال نه قلیان کشیده نه از تهران خارج شده است. ظاهرا در جوابی که دیروز به شاه داده تبعید را ترجیح داده به شرط آنکه اصل امتیازنامه دخانیات را پیش او بفرستند تا او آن را پیش مردم که در خانه اومجتمع هستند و به غیر از این شرط نمیگذارند که او حرکت نماید پاره کند.
شاه انگشتر الماسی برای او فرستاده و از او خواسته است که از حرکت صرفنظر نماید.
میرزا حسن تا موقعی که شرکت دخانیات منحل و رییس آن رسما انحلال آن را اعلان نکرده و امتیاز دهندگان را به استرداد آن دعوت ننموده بود از قبول مرحمتی شاه استنکاف کرد.علت این تصمیم فوری و اجرای عاجلانه آن، این بود که رییس شرکت و وزیر مختار انگلیس از شورش دیروز به وحشت افتاده بودند حتی وزیر مختار مزبور ظاهرا گفته بود که این پیشامد قهری بود و در مقابل آن نمیشد چارهای دیگر اندیشید.تا اندازهای حق هم با وزیر مختار انگلیس بود، زیرا دیروز تمام خارجیان تهران در حال وحشت میزیستند و خانههای خود را سنگر کرده و برای دفاع حاضر شده بودند. چند تن از نمایندگان سیاسی که اتفاق ملاقاتشان مرا دست داد اظهار تاسف میکردند که چرا تفنگ در اختیار نداشتند تا نوکران خود را مسلح کنند و میگفتند که باید برای آینده در هر سفارتخانهای مقداری اسلحه ذخیره باشد، البته شنیدن این مطلب برای کسی که به قدرت فوقالعاده شاه اعتماد کرده خالی از غرابت نیست.
۷ ژانویه = ۶ جمادیالثانی
در روز سوم جمادیالثانی هفت تن مقتول و قریب به بیست تن مجروح شدهاند. با ملاحظه آثار گلولههایی که بر دیوار خیابان نایبالسلطنه مخصوصا در قسمت شمالی آن روی دیوار کوچه در اندرون باقی مانده این عده مقتول و مجروح چیزی فوقالعاده نیست.شاه که ذاتا خوشقلب و خوشقلبی یکی از صفات بارز اوست به خانوادههای آسیبدیدگان انعامهایی داده و به این وسیله ایشان را راضی کرده است. خدا کند که دیگر چنین روزی پیش نیاید.
شورش مزبور انحصار به تهران داشت، اگرچه شهرت کرده بود که مردم در تبریز نصرالدوله جانشین امیرنظام را کشته و در زندان قزوین محبوسین را به قتل رساندهاند، ولی بعد معلوم شد که این شایعات هیچ کدام اصلی نداشته است.
۱۰ ژانویه = ۹ جمادیالثانی
چون هنوز سرها از شور نیفتاده وزارت جنگ دست به احتیاطات تازهای زده از آن جمله به بهانه امکان حمله به عمارات سلطنتی یک عده از درهای خصوصی ارگ را گرفته و از جمله این بار در خانه مرا هم مسدود کردهاند و من مجبور شدهام که برای بیرون رفتن از راه حیاط اصطبل آبدارخانه شاهی راهی دراز بپیمایم تا به خیابان جبهخانه برسم.
کسانی که بیش از همه از این پیشامد ناراضی هستند قراولانی هستند که از بدو ورود من به این منزل دم در من قراول میدادند، چون دیگر دری نیست که به حفظ آن مشغول باشند ناچار ایشان را به سربازخانه پس فرستاده و آنها هم با اینکه راضی نبودهاند به تسلیم و رضا راه سربازخانه را پیش گرفتهاند. من هر وقت ایشان را میدیدم که نزدیک اصطبل در طرف چپ در ورودی به غذا پختن مشغول بودند لذت میبردم و یقین داشتم که تا رسیدن موقع مرخصی از خدمت، زندگانی از این راحتتر برای خود تصور نمیکردند.
۱۵ ژانویه = ۱۴ جمادیالثانی
امروز به دوشانتپه به حضور شاه که صبح به آنجا رفته بود شرفیاب شدیم. این تصمیم را شاه پس از برخاستن از خواب گرفته و کمی بعد با یک عده پیشخدمت به آنجا عازم شده بود. عمله آشپزخانه و آبدارخانه زودتر به آنجا رفته بودند.نوکرهای من دست به کار تهیه اسباب سفر بودند که اعتمادالسلطنه رسید و مرا در کالسکه خود نشاند و با هم راه افتادیم. در بین راه یعنی در میدان نگارستان به مشیرالدوله برخوردیم که تازه از کار فرستادن جنازه برادر خود به کربلا فارغ شده بود مشیرالدوله میگفت که به دیوارها اعلاناتی چسبانیده و عزل امینالسلطان را خواستار شده و برادر او امینالملک را متهم کردهاند به اینکه حقوق نوکران دولت را میخورد و از آن راه تمولی سرشار به دست آورده، در مشهد علما نه تنها حکم حرمت استعمال دخانیات را داده، بلکه کشت توتون و تنباکو را هم حرام شمردهاند. یحییخانه حالتی خوش نداشت، میگفت بسیار خستهام و احتیاج تمامی به استراحت دارم.
۲۳ ژانویه = ۲۲ جمادیالثانی
مرض آنفلوآنزا که چند روزی است در تمام محلات تهران بروز کرده عده زیادی را کشته. مشیرالدوله یکی از اولین کسانی است که سه روز قبل به این مرض جان سپرده امروز هم دو نفر از زنان اندرون مردهاند.با این کیفیات مراجعت شاه به شهر صلاح نیست، صحبت مراجعت این روزها در میان بود، ولی رسیدن خبر شیوع مرض این تصمیم را به وقت غیرمعینی موکول کرد.مثلی است مشهور که «بدبختی به تقریبی مفید فایده میافتد» به همین نظر شاید شیوع مرض تا حدی ذهنها را از گرفتاریهای اخیر برگرداند و حوادث چند روز قبل را فراموش کند و آرامشی را که هر عاقلی آرزومند آن است.
ارسال نظر